دمکراتهای متحد ایرانی

29 September 2010

! حمید دوستی - "امیر" یلی بود از سیستان

(خاطراتی از زندان اصفهان تحت حاکمیت ملایان – قسمت  اول)
اواخر شهریور ماه سال ۱۳۶۰ بود که در یک بعدازظهر غم انگیز و پرآشوب، "امیر حیدری" را در هواخوری زندان سپاه اصفهان دیدم و هنوز بعد از بیست و نه سال چهره و نام و یاد  و خاطره او در ذهن و دل من غوغا می کند...
حدود سه ماه بود که سرکوب وحشیانه و سراسری رژیم علیه نیروها و جریانات سیاسی مترقی و انقلابی  و به طور خاص مجاهدین خلق آغاز شده بود و در قدم اول طیف گسترده نیروهای اجتماعی مجاهدین (که عمدتآ شناخته شده  و علنی بودند) زیر ضرب و مورد یورش سیستماتیک  قرار گرفته بودند. سلولهای زندان سپاه مملو از زندانی بود و چندین برابر آن، از افراد تازه دستگیر شده، در محوطه بزرگ واقع در حیاط اصلی ساختمان سپاه روی زمین و چمن ها با چشم بسته هفته ها بود که در بازداشت و در زیر بازجویی قرار داشتند.
توی این پروسه تهاجم و سرکوب، رژیم موفق شده بود که ضربات جدی به بخش های اجتماعی هواداران مجاهدین و بطور خاص بخش دانش آموزی و  بخش محلات سازمان در اصفهان وارد کند که بعد از طی مراحل بازجویی و شکنجه تعداد زیادی از آنها را در سلولهای سپاه متمرکز کرده بود.
البته در همان حال چندین بندِ زندان اصلی و بزرگ اصفهان معروف به زندان دستگرد (واقع در جاده اتوبان ذوب آهن اصفهان)، مملو از زندانیان سیاسی با بیش از ۲۰۰ـ ۳۰۰ نفر در هر بند بود و حتی نیمی از سالن قرنطینه زندان (سالن اجتماعات سابق زندان)، را نیز که اساسا مختص زندانیان تازه دستگیر شده عادی و معتاد بود به زندانیان سیاسی اختصاص داده بودند. ضمن اینکه بیشتر از صد زندانی دیگر نیز در زندان "سید علی خان" واقع در خیابان سید علی خان نزدیک چهار باغ نگاهداری میشدند. تازه زندانها و بازداشتگاههای ویژه ارتش و کمیته و بسیج و شهرستانها هم که جای خود داشت.
آنروز توی سلولهای بازداشتگاه سپاه در محل ساختمان مرکزی سپاه پاسداران اصفهان (محل سابق ساواک شاه در نزدیکی سی وسه پل)، بودیم و پاسدارها به نوبت تک تک سلولها را باز میکردند و زندانیان در بند را به سمت هواخوری می بردند. این محل به شکل یک مربع و در ابعاد تقریبی ۱۲ متر، در واقع حیاط خلوت ساختمان اداری سپاه بود که حالا به عنوان هواخوری ازآن استفاده میکردند.
بچه ها در دسته های ۴ـ۳ نفری و بدون چشم بند آورده میشدند و مجموعآ حدود ۷۰ نفر از زندانیهای موجود در سلولهای سپاه را انجا جمع کردند ... همه در چهار طرف محوطه هواخوری در حاشیه دیوارها و در کنار هم نشسته و به دیوار تکیه داده بودیم. پاسدارها با نگاههای غضبناک و با اخطارهای جدی هشدار میدادند که کسی حق ندارد با بغل دستی خود حرف بزند و همه باید ساکت بنشینند. صحنه غریبی بود...
بچه ها اما حال و هوای دیگری داشتند. خیلی ها بعد از سی خرداد و شروع سرکوب خونین، شاید برای اولین بار بود که دوباره دوستان، هم محلی ها، هم کلاسی ها، و البته همرزمان و هم تیمی های سابق خود را میدیدند. بعضی ها زودتر و برخی دیرتر دستگیر شده بودند و چه بسا آرزو میداشتند که بیاد دوران کوتاه ولی دلپذیر گذشته و تجربه شیرین دوستیهای صمیمانه، و همینطور زندگی و مبارزه مشترک سیاسی، فقط یکبار دیگر همدیگر را ببینند و از سرنوشت هم باخبر شوند... و حالا توی این جمع همه همدیگر را دوباره میدیدیم؛ ولی در فضا و شرایط غریبی که ناخودآگاه احساس تلخ و جانسوزی را توی دل انسان سرازیر میکرد.
علاوه بر محیط ناخوشایند جدید یعنی زندان و سرنیزه و سایه مرگ که بشدت سنگینی میکرد، بخاطر شکنجه های طولانی در زیر بازجویی های طاقت فرسا و خونریزیهای متعاقب آن، چهره بچه ها عمدتا رنگ پریده مینمود، پای چشمها کبود و بدنها بشدت نحیف شده بود. بعضی ها با موهای ژولیده و صورت اصلاح نشده و برخی با سرهای تراشیده شده... البته بیشتر بچه ها دانش آموزان جوانی بودند که بعضآ حتی مویی هم در صورت نداشتند.
خلاصه حال و هوای عجیبی بود. بچه ها با پاهای ورم کرده و ناخنهای سیاه شده و جراحتهای درحال التیام بر پاها و بدن که بر اثر ضربات کابل قاچ خورده بود، با وجود شوق و اشتیاق وصف ناپذیر دیدار یاران، هرازگاهی از دیدن حال و روز دلخراش همدیگر طاقتشان طاق میشد و ناخودآگاه سرشان را پائین میگرفتند و سرگرم کندن خون مردگیها و پوستهای کهنه روی پاهای خود میشدند... یکی از بچه ها یک دستش در درگیری هنگام دستگیری قطع شده بود و یکی دیگر از بچه ها بخاطر اصابت گلوله در موقع دستگیری تازه از بیمارستان به زندان منتقل شده بود.
آبشاری از عشق و عاطفه در نگاههای بچه ها نسبت به یکدیگر موج میزد و بر چهره اغلب بچه ها لبخند دلنشین و معصومانه ای نشسته بود و از دیدن هم ولو درآن شرایط دردناک، خرسند بودند. در بعضی نگاهها هم کنجکاوی همراه با سوال و استفهام دیده میشد و یکی دو نفر هم سرشان پائین بود و از دیدن یاران سابق شرمگین... اینکه بچه ها نمیدانستند جریان چیه و این ملاقات و تجمع غیرعادی از چه قرار است البته سوال بزرگی بود که در ذهن همه وجود داشت ولی درآن شرایط خاص دیگر کسی چندان اهمیتی به آن نمیداد و همه در تلاطم دلها و تلاقی نگاهها سودای دیگری در سر داشتند و در دنیای خود سیر میکردند.
منهم عمدآ کنار دوست جاودانه ام "حمیدرضا حسن پور" (دانشجوی دانشگاه اصفهان) نشسته بودم. یکی دوبار با آرنج به پهلوی هم زدیم و به یاد گذشته و به سبک شوخیهای بیرون از زندان، یواشکی با درآوردن صدائی شبیه به صدای قورباعه کلی صفا کردیم. در لحظات و فواصلی نیز چند مورد ضروری را تلگرافی بهم رساندیم. ظاهرآ تمام بچه هایی را که درآنموقع در سلولهای سپاه بودند و حداقل میتوانستند روی پای خودشان راه بروند در هواخوری جمع کرده بودند.
دقایقی بعد اسدالله بازجو ( نام واقعی او گویا اصغر ساطع بود) که تا آنموقع نقش ناظر و هماهنگ کننده جلسه را داشت شروع به سخن پراکنی کرد. او از رذل ترین و بیرحم ترین بازجوهای آنموقع سپاه اصفهان بود که در دستگیری و شکنجه بچه های تشکیلات اصفهان نقش مستقیم و اصلی را داشت. وی با لحن تمسخرآمیز و با لهجه کوچه باغی اصفهانی میگفت "... ما شماها را اینجا جمع کردیم که ببینید تشکیلات سازمان پُکید... سازمان ته ش دراومد... چارت تشکیلاتی سازمان را درآوردیم..." و همینطور کرکری میخواند که "همه چیزتون را میدونیم، مقاومت بی مقاومت، شماها ول معطلید... تنها راه نجات شما برخورد صادقانه است..." وسط کار هم بند را آب داد و  گفت "... اونوقت مسعود رجوی میره با رادیوهای خارجی مصاحبه میکنه و میگه تشکیلات اصلی سازمان سرجاشه و فقط هاله سمپاتیک سازمان ضربه خورده..."(۱)
خلاصه سعی میکرد که روحیه زندانیان را تضعیف کند و آنها را در زیر بازجوئی متزلزل نماید. بعد از او یکی از عناصر واداده (محمد – ص) که بیشتر بچه ها میدانستند او خیلی قبل از سی خرداد اساسآ از مبارزه بریده بود و هیچ ارتباط تشکیلاتی در جمع هواداران نداشت و حالا رژیم حتی او را هم دستگیر کرده بود شروع به پامنبری برای اسدالله بازجو کرد و بطور مضحکی به راه و رهبری و مواضع سازمان ایراد میگرفت و یک خط در میان مدعی میشد که سازمان به ما خیانت کرده و سازمان باید به ما پاسخ بدهد و خلاصه انگار نه انگار که رژیمی حاکم هست و اینهمه جنایت کرده و حالا همه ما هم اسیر و در بند همین رژیم هستیم ولی در عوض این رهبری مجاهدین است که باید بخاطر اعمال رژیم حساب پس بدهد. وقتی اسدلله بازجو صحبت میکرد بچه ها با نگاههای سرد و گاهآ خشم آلود به او مینگریستند ولی وقتی این عنصر مطرود در نقش پاشنه کش ارتجاع سعی میکرد بچه ها را دلسرد کند و به خیال خودش مسئله دار کند حالت تنفر و در عین حال احساس رقت انگیزی نسبت به او بما دست میداد.
فضای سنگینی حاکم شده بود... به ناگاه "امیر حیدری" از جا بلند شد. جوانی بود با اندامی ورزیده، قدی متوسط و سینه ای ستبر. چهره ای باز و سبزه و لبخندی نمکین در گوشه لب داشت. زیر پیراهن سفید رنگ سه دگمه ای کاپیتان به تن داشت و نهج البلاعه هم در زیر بغل... در چند قدمی اسدالله بازجو و در نزدیکی در هواخوری ایستاده بود و با اعتماد بنفس شروع به صحبت کرد.
انگار نه انگار که در چنگ دشمن اسیر است. درست مانند نشستهای تشکیلاتی که در جمع بچه ها کار توضیحی میکرد... میدانست که فرصت زیادی نخواهد داشت بنابراین صحبتهایش را بطور محوری و خلاصه مطرح میکرد:
"...بچه ها، همه مون میدونیم که کجا هستیم و توی چنگ کی هستیم و برای چی اینجا هستیم... اینو بیرون زندان هم میدونستیم.. راه ما راه حسین و راه آزادی خلق و مردمه... هدف ما مبارزه با ظلم و ارتجاعه..  البته سهم ما دراین راه چیزی جز شکنجه و اعدام نخواهد بود... همه را هم که بگیرند این راه حق است و نهایتآ پیروز خواهد شد... حتی اگر یک مجاهد هم زنده بمونه این راه را ادامه خواهد داد....تازه اینها دستشون به مسعود که نمیرسه..."
اسدالله بازجو و پاسدارها غافلگیر و مات شده بودند. اصلا انتظار چنین حرکتی را در جمع نداشتند و هنوز نتوانسته بودند خودشان را جمع و جور کنند که در ادامه امیر به یکی از زندانیان درهم شکسته توی جمع اشاره کرد و گفت: "... بچه ها این فرد خیانت کرده و اطلاعاتش را داده..."
اسدالله بازجو از جا پرید و به امیر پرخاش کرد که چرا توهین میکنی؟! امیر بدون اینکه حتی به اسدالله بازجو نگاه کند با صلابت گفت: "این صحبتها بین من و دوستانم است و تو این چیزها را اصلأ درک نمیکنی..." بعد ادامه داد: " بچه ها از من که گذشته ولی شماها بقول امام صادق هرجور که میتونید بهشون کلک بزنید، پیچیده برخورد کنید و دشمن را فریب بدید..."(۲)
پاسدارها دیگر به امیر اجازه صحبت کردن ندادند. امیر هم با وقار و با لبخندی پرغرور، در حالیکه تمامی بچه ها را از زیر نظر میگذراند به دیوار هواخوری تکیه داد و ساکت شد... برق نگاه بچه ها دیدنی بود... دیگه کسی کاری نداشت که بقیه برنامه چیه. تمام سناریو و سیستم اسدالله بازجو بهم ریخته بود و بچه ها با حال و هوای تازه ایی به سلول ها برگشتند.
توی سلول ما "امیر ادیب" با روحیه ای سرشار و در حالیکه داشت با چوب کبریتهای زیادی که حفظ کرده بود ترتیب شروع یک بازی مخصوص داخل سلول را میداد، با لحن مظلومانه ای گفت: " امیررو حتمأ میزنن" (اصطلاح معمول زندانیان برای اعدام) و "حمید آقاعلی سیچانی"(۳) در حالیکه ابروهایش را درهم کرده بود با تکان دادن سر ضمن تأیید او با لحن پر احساسی گفت: " امیر رو تیکه تیکه میکنن"...
ناگفته نماند که برای خیلیها و همینطور خود من چهره و حالات امیر درآنروز بی اختیار سیما و شخصیت "امیلیانو زاپاتا" در فیلم معروف "زنده باد زاپاتا" را تداعی میکرد... بگذریم که چه بسیار "زاپاتا"ها و "چه گوارا"ها حتی در شرایطی پیچیده تر، اما بی نام و نشان در گوشه و کنار این میهن خونبار بر خاک افتاده اند.
به فاصله کوتاهی بعداز آنروز بسیاری از بچه های تشکیلاتی زندان سپاه را به زندان دیگری به نام "هتل اموات" منتقل کردند. این زندان دراصل یک اصطبل بزرگ اسب و متعلق به یکی از متمولین دوران شاه در اطراف اصفهان بود و مردم محلی آنجا را بعنوان "باغ کاشف" می شناختند که البته بعد از مصادره توسط سپاه نام آنجا را کمیته صحرائی گذاشتند ولی مخفیانه آنرا تبدیل به زندان دورافتاده و مخوف رژیم در اصفهان کرده بودند.
بیشتر اعدامها و جنایات رژیم در سالهای اول دهه ۶۰ در همین محل انجام میگرفت. دراین زندان طویله ها و محلهای نگهداری حیوانات را با کشیدن دیوار و تغییرات ساختمانی دیگر، تبدیل به سلولهای انفرادی زیادی کرده بودند و آنچنان محیط مرعوب کننده  و شرائط سخت و حتی مادون زیست حیوانی داشت که خود بازجوها آنجا را به طعنه "هتل" نامیده بودند و چون بیشتر اعدامیها را آنجا میبردند این زندان مخوف از طرف زندانیان به "هتل اموات" معروف شده بود.
 

بهرحال در فاصله کمتر از دو هفته در مهرماه، رژیم بسیاری از زندانیان سیاسی مجاهد اصفهان را در سه گروه ۵۳ نفره، ۳۳  نفره و ۲۶ نفره به ترتیب در تاریخ های ۵ مهر،  ۱۰ مهر و ۱۶ مهر سال ۶۰ تیرباران کرد و امیر قهرمان در زمره جاودانه های دسته اول بود.
یکی از زندانیان در رابطه با آخرین روزهای زندگی امیر نقل کرده بود که او را روزهای متوالی قبل از اعدام تا سرحد مرگ زیر شکنجه میبردند و از امیر اطلاعات تشکیلاتی بیرون زندان مجاهدین را میخواستند که پاسخ امیر به آنها تا وقتی توان و رمق گفتن کلامی را داشت تکرار نیایش خاص مجاهدین "اللهم النصر المجاهدین" بود.
یکی از افراد عادی هم که در بیرون از زندان با امیر آشنا بود و موفق شده بود با پیگیریهای فردی خود و ارتباطات شخصی اش در غسالخانه اصفهان سر و صورت امیر را در داخل کیسه بزرگ پلاستیکی مخصوص حمل جنازه اعدامیها ببیند بعدآ تعریف کرده بود که تمامی دندانهای امیر خرد شده بود، چهره اش تکیده و از ناحیه چشم چپ تیر خلاص مغزش را متلاشی کرده بود.
پیکر امیر در کنار دهها دلاور آزادیخواه و جاودانۀ دیگر در تکیه شهرداری گورستان تخت فولاد اصفهان بخاک سپرده شد و مثل خیلی از پرستوهای خونین بال آزادی، بی نام و نشان و بدون سنگ قبر میباشد. مادر داغدار او تا قبل از فوت، بارها و بارها و بهر زحمتی که بود برایش سنگ قبری ساده تهیه و نصب میکرد ولی هربار پاسداران هار ارتجاع آنرا خرد و محو میکردند. پدر زحمتکش و دلسوخته امیر تا ماهها خبر اعدام او را باور نداشت و نمی پذیرفت و وقتی بالاخره برای اولین بار از راه دور خود را به اصفهان رساند و با چشمی اشکبار سر بر خاک امیر گذاشت سکته کرد و متعاقبآ از دنیا  رفت.

دکتر امیر حیدری متولد سال ۱۳۳۳ در شهر "خاش" در استان سیستان و بلوچستان، زاده فقر و بزرگ شده دشت تفتیده کویر بود.  دردوران کودکی آنچنان در محنت و تنگدستی زندگی میکرد که خودش در رابطه با دوران تحصیل ابتدایی اش گفته بود که گاهآ قلمش تکه چوبی بود و دفترش دشت و شنزار کویر. با این وجود دیپلمش را با عالیترین معدل در زاهدان کسب میکند. در ابتدا بخاطر وضعیت و بافت اقتصادی محیط و نیازهای مبرم زندگی کشاورزی در آن دیار، رشته مهندسی کشاورزی را برای ادامه تحصیل انتخاب میکند ولی بعدآ با توجه به درد و رنج و تلفات انسانی ناشی از ساده ترین بیماریها و کمبودهای مفرط پزشکی و درمانی مردم محروم سیستان و بلوچستان، با تغییر رشته به دانشگاه پزشکی اصفهان وارد میشود.
وی از فعالین جنبش دانشجویی در زمان شاه بود و به همین خاطر توسط ساواک اصفهان دستگیر و مدتی در زندان بود. بعد از انقلاب در حالیکه دانشجوی سال آخر پزشکی بود به عنوان کاندیدای مجاهدین خلق برای انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی در سال ۱۳۵۸ در شهر زاهدان معرفی میشود و نهایتآ در ۹ تیر ماه سال ۱۳۶۰ توسط یکی از عناصر خود فروخته انجمن اسلامی دانشگاه (محمود حسینی) در اصفهان شناسایی و توسط  سپاه ضد خلقی دستگیر میشود.
امیر از مسئولان برجسته و با ارزش تشکیلات مجاهدین در اصفهان بود. در امر مبارزه بسیار جدی، منضبط و فداکار و در روابط اجتماعی بسیار شوخ، مهربان و منعطف بود. شهید "اسماعیل دادگر" (فرمانده جلال) دانشجوی مهندسی دانشگاه صنعتی اصفهان که بعدها دستگیر و سرانجام اعدام شد میگفت که "من تحت مسئول امیر بودم و او با صلاحیتترین فرد برای مسئولیت فرماندهی عملیات نظامی سازمان در اصفهان بود ولی افسوس که زود هنگام دستگیر شد..."
در فاصله کوتاه دستگیری تا اعدام، علیرغم ممنوعیت ملاقات، امیر موفق شد با مساعدت یکی دو تن از مامورین شریف شهربانی زندان اصفهان وصیتنامه خود و چند پیام ضروری دیگر را به بیرون از زندان بفرستد که البته در این بین زندانی دلاور "سید فخر طاهری" با تلاش و فداکاری خود نقش تعیین کننده ایی داشت. جا دارد اشاره شود که زندانی محبوب "فخر طاهری" خود نیز ۷  سال بعد در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ با اقتدا به راه و آرمان امیر سر به دار و جاودانه شد.
سید امیر حیدری در ابتدای وصیتنامه خود چنین میگوید:
همسر عزیر و همسنگر قهرمانم ... در حالی این  نامه را برایت می نویسم که می دانم  به زودی به دست این جلادان خون آشام تیر باران خواهم شد. بر تو مبارک باد... همسر مهربانم... تنها تو نیستی که همسرت را تقدیم انقلاب و خلق کردی، از بازجو ها شنیده ام که همسر قهرمان رفعت، حمید شناسی فام  برای اینکه اسرار سازمانیش لو نرود خودش را زیرچرخهای اتوموبیل له کرد. "حمید جهانیان" و "حسن ابودردا" همگی تنها رفتند و همسران قهرمانشان ماندند تا پیام خون آنها را برسانند... به پدر و مادر خودم و خودت  دلداری بده و به آنها بگو حضرت علی در خطبه ۱۲۲ نهج البلاغه گفته ...اگر با هزار شمشیر در راه حق و حقیقت بمیرم برایم راحتر است که در رختخوابی را حت جان بدهم.
امیر قهرمان در قسمت دیگری از وصیتنامه خود مینویسد:
"...همانطور که محمد حنیف گفته ما با مرتجعین  تضاد  طبقاتی داریم.  تضادهای طبقاتی در آخرین فاز تکاملی از راه سلاح قابل حل هستند... صمد بهرنگی در کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته: مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید  امّا من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی نا چار با مرگ روبرو شدم ، که می شوم مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد..."
 

وقتی امیر در زندان مطلع میشود که فرزندی در راه دارد در نامه ایی سراسر عشق به زندگی، برای همسر و فرزند نادیده اش "بشیر" بهترین ها را آرزو میکند و در وداع آخر این چنین میگوید: "... همسر عزیزم، از این خوشحالم که به زودی صاحب فرزندی خواهیم شد که نه تنها جای خالی مرا پر خواهد کرد بلکه رسالت آموختن الفبای انقلاب به او را بر دوش تو می گذارم..."
 
آوازه و نام و یاد امیر و پروسه درخشان زندگی، مبارزه و مرگش در اصفهان در تمامی بندها و سلولهای زندان می پیچید و همه بچه ها چه آنها که با امیر در بیرون و یا درون زندان در تماس بودند و اورا میشناختند و چه آنها که اورا در خاطرات دیگر همبندانشان بازمیافتند با احترام و افتخار تمام از او یاد میکردند واز او بسیار می شنیدند و می اموختند. امیر با انبوهی اطلاعات که از بچه های داخل و خارج زندان داشت همچون یک فرمانده مسئول و بعنوان یک مجاهد خلق، علیرغم عشق بی پایان به زندگی و همه زیبایی هایش، خود را پیشمرگ یاران دربندش کرد و حتی از دادن اطلاعات سوخته هم به دشمن دریغ کرد.
امیر انسانی بود شایسته، مبارزی بود برجسته و دلاوری بود گردنفراز ... البته نه در افسانه و داستان بسان رستم دستان که در متن دوران و زمان و در بطن واقعییات سرسخت مبارزات امروز مردم ایران... و بقول بچه های زندان اصفهان ... امیر یلی بود از سیستان!


اشارات:
۱- نقل به مضمون.
۲- نقل به مضمون.
۳- میلیشیاهای مجاهد خلق حمیدرضا حسن پور، حمید آقاعلی سیچانی، امیر ادیب به همراه دهها همرزم دیگر در موج اعدامهای سیاسی مهر ماه سال ۱۳۶۰ در اصفهان تیرباران شدند.
۴- تاریخ اولیه نگارش  این مطلب سال ۱۳۸۴ میباشد که بعنوان قسمت اول خاطراتم از زندان بازانتشار مییابد. نگارش قسمتهای بعدی این خاطرات بزودی تکمیل و منتشر میشوند.

26 September 2010

!!جنگ, جنگ تا پیروزی

یک‌شنبه، ۲۸ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۰
AddThis Social 
Bookmark Button
 زمینه سازان جنگ ایران و عراق, پایان آن را هم, از آغاز جنگ افروزی مشخص کرده بودند: «سقوط قطعی صدّام». از آنجایی که خمینی دو هفته پس از پیروزی انقلاب در سخنانی اعلام کرده بود که «یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند» (روزنامه آیندگان, ۷اسفند۵۷), محدودکردن جنگ به سقوط یک کشور, آن چنان نشاط آور بود که وقتی خامنه ای, رئیس جمهور و «رئیس شورای عالی دفاع» رژیم, اعلام کرد: «ما با صدّام و رژیم متجاوز کار داریم... ما اصلاً علاقمند نیستیم که جنگ را به خارج از عراق گسترش دهیم», حتی مهندس بازرگان نیز در اعلامیه یی با امضای «نهضت آزادی ایران» و با عنوان «روزنه امید در زمینه جنگ» به تاریخ ۲۰اسفند۶۴, از این «تحلیل ارزنده» و نظر «زیبنده», با «خوشوقتی» استقبال کرد و نوشت: «نهضت آزادی ایران خوشوقت است که رئیس شورای عالی دفاع برای اوّلین بار حدّ نهایی برنامه جنگی... را مشخّص کردند... به نظر ما چنین تحلیلِ ارزنده و اعلام نظرِ زیبنده, راه را برای... خروج از بن بست  چندین ساله بازکرده [است]...». «حد نهایی برنامه جنگی» به سرنگون کردن «رژیم متجاوز» عراق محدود شده بود. این «حد نهایی» خط قرمزی بود که همه سرکردگان رژیم, آن را رعایت می کردند و به جدّ, در پی به ثمررساندنش بودند و هرگونه دم زدن از صلح و میانجیگری برای پایان دادن به جنگ را, خیانت به «آرمانهای امام خمینی» به حساب می آوردند: «بین  ملّت  ما و صدّام حسین خط خون کشیده است و به هیچ وجهِ مِنَ الوجوه میانجیگری را از جانب هیچ طرفی نمیپذیریم و تا ”سقوط قطعی صدّام“ از هیچ مبارزه قاطعی دست برنخواهیم داشت» (مصطفی چمران, وزیر دفاع وقت رژیم ـ روزنامه «جمهوری اسلامی», ۶اردیبهشت۵۹).
وقتی در روز ۳۱شهریور ۵۹, جنگ ایران و عراق با هجوم هواپیماهای جنگی عراق به ایران آغازشد, «مائده آسمانی» برای ادامه جنگ تا هدف مشخص شده, نیز با این هجوم هوایی, به دامن خمینی افتاد. از آن پس, سرکردگان رژیم, به یاری این «امداد غیبی», هرچه کوبنده تر, بر طبل «جنگ ـ جنگ تا پیروزی», کوبیدند و تا ۲۷تیرماه۱۳۶, که خمینی به ناچار جام زهر آتش بس را سرکشید, هر تلاش و هر فریاد و طرح و برنامه و راهکاری برای صلح را بی پاسخ گذاشتند و آن را توطئه و همدستی با «استکبار جهانی» به سرکردگی آمریکا, به حساب آوردند. آنها بر این جنگی که آن را «تحمیلی» و «دفاع مقدس» نامیدند, لباس «جهاد» علیه «کفر» پوشاندند و هر ایرانی را به شرکت در این «جهاد مقدس» مکلّف کردند. رجایی در روز ۵مهر ۵۹, چند روز پس از آغاز جنگ, در مصاحبه با خبرنگاران اعلام کرد: «جنگ بین ایران و عراق, جنگ بر سر عقیده است ... جنگ اسلام با کفر است...» او در همین مصاحبه گفت صدام یاسر عرفات را برای میانجیگری به ایران فرستاد تا زمینه صلح بین دو کشور را فراهم کند, امّا, ما «هیچگونه میانجیگری و مذاکره یی را نخواهیم پذیرفت». 
تا فتح خرمشهر در اوایل خرداد۶۱, صرفنظر از زمینه سازیهای نخستین سرکردگان رژیم برای برافروختن شعله جنگ, همه نیروهای ملی در راه بیرون راندن قوای متجاوز همگام بودند. مجاهدین نیز در «سنگرهای مقدّم نبرد در کنار مردم بوده اند» و تا آبان ۵۹ که به حکم «دادستانی انقلاب» آبادان از آن شهر اخراج شدند, دست از این نبرد رویاروی نکشیدند (نشریه مجاهد, شماره ۹۹, ۱۱آذر۵۹), اما ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر و عقب نشینی نیروهای عراقی به پشت مرزهای بین المللی و آمادگی آن کشور برای برقراری صلحی پایدار, آن را از حالت «تحمیلی» و «دفاع مقدس» به درآورد. از آن پس, دم زدن از «دفاع مقدس» بی معنی بود چرا که لازمه ادامه جنگ, ورود به خاک عراق بود و این «تجاوز» در شرایطی که طرف عراقی خواهان صلح بود و کشورهای عربی مجاور عراق, به خصوص عربستان, حاضر به پرداخت غرامت جنگ به ایران بودند و سازمان ملل نیز دو کشور را به صلح فرامی خواند, قابل دفاع نبود.
میرحسین موسوی, نخست وزیر «دولت خدمتگزار» خمینی, چند هفته پس از فتح خرمشهر اعلام کرد: «... تن به صلح دادن در این شرایط, بدون این که شرایط ما تحقّق پیدا کرده  باشد, این مساٌله به معنای خفه کردن انقلاب اسلامی ما هم هست...» (روزنامه جمهوری  اسلامی, ۲۰ تیرماه۶۱).
وقتی تنفسگاه رژیم جنگ است و «بقای جمهوری اسلامی» به جنگ وابسته است, دم زدن از صلح, بی تردید دشمنی با بقای جمهوری اسلامی تلقی خواهد شد. جنگ وسیله یی بود که خمینی و سرکردگان رژیمش به آن وسیله می خواستند بر اختناقی که هرروز چهره اش عیان تر می شد, سرپوش بگذارند و به مدد سرکوبی وحشیانه از خطر «گروهکهای محارب» نجات پیداکنند. رفسنجانی در ملاقات با اعضای «کادر تعقیب و مراقبت و عملیات سپاه پاسداران» در ۲۹ اردیبهشت ۶۲ با اشاره بهاین تهدید گفته بود: «وقتی جنگ شروع شد, اصلاً نگران سقوط جمهوری اسلامی نبودیم, امّا, میدانستیم که این گروهکهای محارب خطرات جدّی برای ما دارند» (سرمقاله «مجاهد», شماره ۱۵۴).
برای درامان ماندن از این «خطرات جدّی» و تضمین «بقای جمهوری اسلامی» ادامه دادن به جنگ اجتناب ناپذیر بود. به هر قیمتی می بایست جنگ ادامه می یافت, «حفظ نظام» به ادامه جنگ وابسته بود و «حفظ نظام جمهوری اسلامی, از اهمّ واجبات عقلی و شرعی است ... حفظ جمهوری اسلامی یک واجب عینی است... از نماز  اهمیتش بیشتر است»  (از گفته های خمینی ـ صحیفه نور, جلد ۱۰, ص ۲۲۶).
«حمله آخر»!
پس از عقب نشینی عراق به پشت مرزهای بین المللی در خرداد ۱۳۶۱, و تقاضای مکرر آن کشور از مجامع ذیربط بین المللی برای کشاندن رژیم ایران به پای میز مذاکره صلح, این پندار را در خمینی پدید آورد که این تلاشها نشانه ناتوانی در مقابله با حملات احتمالی ایران است. از این رو, زمان را برای ضربه زدن نهایی به رژیم عراق و سرنگونی آن مناسب دید, به فکر بسیج هرچه گسترده جنگی و یورش همه جانبه به خاک عراق برای پیروزی نهایی بر رژیم حاکم بر آن کشور  افتاد و در گام اول نیز, کشاندن دانش آموزان و نوجوانان به جبهه جنگ مدّنظر قرارداد که جذب آنها در آن روزها آسان تر و کم هزینه تر بود.
روزنامه جمهوری اسلامی, ۹آبان۶۱ ـ سؤال از خمینی: «در شرایط حاضر رضایت والدین برای رفتن به جبهه لازم است یا خیر؟
جواب خمینی: «تا موقعی که جبهه ها نیاز به نیرو دارد رفتن به جبهه واجب است و اجازه والدین شرط نیست...
ـ در حال حاضر تمام افرادی که قدرت دارند به جبهه بروند باید به مقامات مسئول مراجعه نمایند و چنان چه تشخیص دادند که جبهه به آنها نیاز دارد, واجب است به جبهه بروند و بر هر کار دیگر مقدّم است...» 
روزنامه اطلاعات, ۱۸آبان ۶۱ ـ «در حاشیه اعزام نیرو به جبهه ها»: «فتوای اخیر امام خمینی مبنی بر در اولویت قرارداشتن جنگ در برابر سایر امور از قبیل تدریس, وظایف اداری و...  اعلام آمادگی مسئولین مملکتی, نهادها, نمایندگان مجلس و اعضای کابینه (برای رفتن به جبهه) باعث می شود که رایحه حضور مستمر و فعال مردم را در صحنه استنشاق کنیم...»
کیهان, ۱۷ آبان ۶۱: میرحسین موسوی, «نخست وزیر, دیروز, طی نامه یی به [بنی صدر]ریاست جمهوری و رئیس شورای عالی دفاع, آمادگی بیش از یک میلیون کارمند اداری کشور را برای اعزام به جبهه های جنگ اعلام داشت...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۲۵ دی ۶۱ ـ  سرمقاله: «... دشمنان انقلاب اسلامی... مایلند کاری کنند که جنگ تحمیلی به این زودیها به پایان نرسد و بهار آینده را هم پشت سر بگذارد... درست به همین دلیل است که ما باید سریعتر حرکت کنیم و به خواست خدا, مساٌله جنگ را, هرچه زودتر, فیصله دهیم, به طوری که تا بهار آینده (بهار ۶۲) کلک صدام کنده شده باشد...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۳۰ دی۶۱ ـ سرمقاله: «... اکنون خبر از توفانی می آید که اگر از راه برسد همه چیز را برهم خواهد ریخت... اگر صدام به اشاره یی سقوط کند... انقلابی رخ خواهد داد, همه چیز به هم خواهد ریخت... انقلابی در پیش است؛ انقلابی بزرگ...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۲بهمن ۶۱ ـ طاهری, امام جمعه اصفهان: «ای رزمندگان سِلَحشور اسلام, بجنگید که صبح پیروزی نزدیک است».
ـ روزنامه اطلاعات, ۴ بهمن ۶۱ ـ میرحسین موسوی, نخست وزیر, «ضمن ردّ هرگونه صلحی» گفت: «... جنگ با پیروزی سیاسی ـ نظامی ایران پایان خواهد یافت».
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۱ بهمن۶۱ ـ صیاد شیرازی: «به زودی شاهد پیروزیهای بزرگی خواهیم بود».
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۱۴بهمن ۶۱ : «آیت الله منتظری» دو روز پیش (۱۲بهمن) خطاب به «امت همیشه در صحنه» گفت: «... ملت ایران! رهبر انقلاب... از شما انتظار دارد این حمله آخر را, به نحو احسن, انجام دهید و ان شاء الله... مواجه با شکست صدام باشد...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۴ بهمن۶۱: در روز ۱۲بهمن موسوی, نخست وزیر, گفت: «... به زودی ملت نوید پیروزی بزرگ را خواهد شنید». این روزنامه سخنان [رفیقدوست] وزیر سپاه پاسداران را هم نقل کرد که گفت: «... به زودی ملت نوید پیروزی بزرگ را خواهد شنید».
ـ اطلاعات, ۱۴بهمن۶۱: محسن رفیقدوست, وزیر سپاه پاسداران: «... ما ان شاء الله در همین ”ایام الله“ [سالگرد انقلاب۵۷] است که باید به ملتمان نوید پیروزی را بدهیم ... و به زودی نوید پیروزی بزرگ را خواهید شنید».
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۱۶بهمن۶۱: روز گذشته رفسنجانی در نماز جمعه تهران گفت: «... منطقه خودش را برای زندگیِ بدون صدام آماده می کند».
عملیات «والفجر»
یکشنبه شب ۱۷بهمن ۱۳۶۱, تهاجم گسترده رژیم ایران به منطقه فَکّه در خاک عراق با نام عملیات «والفجر مقدماتی» آغاز شد. خمینی و سرکردگان رژیمش به «سرنگونی قطعی صدام» یقین داشتند و خود را برای بلعیدن کامل عراق آماده کرده بودند.
پیش از نیمروز فردای این یورش, رفسنجانی در مجلس رژیم گفت: «... بعد از انتظار طولانی مردم, دیشب, حمله سرنوشت ساز رزمندگان اسلام به دشمن بعثی عَفلقی آغاز شد...  انتظار داریم که این آخرین عملیات رزمی ما باشد و سرنوشت نهایی منطقه را تعیین کند» (کیهان, ۱۸بهمن ۶۱).
رژیم جنگ طلب, پیش از این یورش, یورشهایی را با نامهای عملیات «رمضان» (۲۳تیر۶۱), عملیات «مسلم بن عقیل» (۹مهر۶۱), عملیات «محرّم» (۱۰ آبان ۶۱) انجام داده بود.
هجوم گسترده نیروهای تحت امر خمینی, در همان دو سه روز اول جنگ, با شکست سختی روبرو شد و خمینی در روز ۲۱بهمن ۶۱, در چهارمین روز یورش, طی سخنانی گفت : «... در این نبرد آخر گاهی می گویند هفت هزار نفر, گاهی می گویند ۱۵ هزار, ما از ایرانیان کشتیم و ازبین بردیم. بیش از ۴هزار نفر ما نفرستادیم به جبهه ها...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۲۵ بهمن۶۱ ـ  رفسنجانی, رئیس مجلس رژیم: «... امروز بیش از هر زمان دیگری, نیروهای مسلّح را در جبهه ها جمع کرده ایم و همچنان هم سیل داوطلبان به طرف جبهه ها سرازیر است و مقدمات حرکتی که تا روش شدن سرنوشت جنگ متوقف نخواهد شد, فراهم است... سیاست این است که عملیات ادامه خواهد داشت و عملیات ”والفجر“ آخرین عملیات ماست...».
ـ کیهان, ۲۸بهمن ۶۱ ـ رفسنجانی در مصاحبه با خبرنگار کیهان به شکست و عقب نشینی نیروهای مهاجم اشاره می کند و می گوید: «... بچه های ما با یک حرکتی, البته, با دادن تلفات و خساراتی... رفتند تا آن جایی که فکر می کردند. البته, برای این که بیشتر تلفات داده نشود, مصلحت دیدند که به یک نقطه معینی برگردند و آنجا باشند تا برنامه بعدی بهشان دستور داده بشود...»
صیاد شیرازی نیز درباره عقب نشینی نیروهای رژیم گفت: «... در عملیات ”والفجر مقدماتی“... دشمن از آخرین تجاربش استفاده کرده بود و پیشروی در عمق کُند شد و نتیجه آن مراجعت به خط اول بود... پس از مدتها تاٌخیر به ”والفجر“ رسیدیم که به ظاهر عملیات ناکام بود» (روزنامه اطلاعات, ۲مهر۶۲).
«سربازان یکبار مصرف»!گفته اند که در نخستین شکست این یورش حدود ۵هزار تن از نیروهای رژیم کشته شدند که بخشی از آنها جوانان ۱۲ تا ۱۶ساله بودند که به شیوه «گوشت دم توپ», «امواج انسانی» و «سربازان یکبار مصرف», به تنور جنگ ضدمیهنی افکنده شدند. 
ـ کیهان, ۳ اسفند ۶۱ ـ خامنه ای, رئیس جمهور رژیم, در «روز دانش آموز شهید», به فاجعه کشتار وحشیانه دانش آموزان سراسر ایران در یورش «والفجر» اشاره کرد و گفت: «... سراسر ایران کمتر مدرسه یی است که نام و یاد شهیدی را به همراه نداشته باشد و سنگری نیست که خون پاک دانش آموزی آن را رنگین نکرده باشد».
ـ گزارش فرستاده روزنامه اطلاعات (۹ اسفند ۶۱) از «گردان شهید» که بنا بر تاکتیک «امواج انسانی», «ماٌموریت ویژه» آن کشته شدن «۹۹درصد از پِرسُنل آن» بود: «... در منطقه رشیدیه و در جمع افراد گردان ۳۰۰نفره شهدا هستیم؛ گردانی که با در پیش داشتن ”ماْموریت ویژه“, می رود تا بر روند پیروزیهای رزمندگان اسلام در عملیات ” والفجر“, ستاره درخشانی بنشاند... گردانی که تمام پرسنل آن را افراد پیر و جوان و نوجوان بسیجی (=«سربازان یکبار مصرف»!) تشکیل داده اند و از همه مهمتر این که پرسنل این گردان با شرکت داوطلبانه خود در اجرای ماٌموریت ویژه آماده اند تا در چند روز آینده مجری یکی از حساس ترین برنامه های عملیاتی ”والفجر“ (= گذر از روی مین) باشند, به طوری که با اجرای این ماٌموریت, بسیاری از پرسنل این گردان, به قرارگاه خود باز نخواهند گشت. به عبارت ساده تر, اجرای ”ماٌموریت ویژه“ این گردان, مشروط است با شهادت ۹۹ درصد از پرسنل آن...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۱ اردیبهشت ۶۱, در گزارش «طریق القُدس الی بیت المقدس», صحنه های جگرخراش «ماٌموریت ویژه» دانشآموزان و جوانان «گردان شهدا» را در واپسین لحظات پرپرشدنشان را چنین تصویر می کند: «... بچه ها داوطلب می شدند: ۱۵ساله... ۱۶ساله...  ۱۴ساله... شاد و شیرین و ذکرگویان... سحرگاه و صحرای مین و آنها مثل غنچه های بامدادیِ چمن, که در دَمدمه های صبح, آماده بازشدن اند و پرپرشدن و پرگشودن, از روی مین ها می گذشتند و چشمها دیگر نمی دید و گوشها دیگر نمی شنید و لحظاتی بعد, گردوغبار, که فرو می نشست, هیچ نبود!... جز تکه های گوشت و استخوان در گوشه و کنار صحرا, هر تکّه یی بر سنگی چسبیده... بدنهای خردسال بچه ها, تکه تکه, ریزه ریزه, و ذرّه ذرّه... بر اطراف دشت پاشیده... حالا, گاه بچه ها پیش از عبور و پای گذاشتن بر مین, پتو بر خویش می پیچند و می غلتند تا تکّه ها و پاره ها... چندان پراکنده نشوند که نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد...»
ـ روزنامه کیهان ۱۰ اسفند۶۱:  در دبیرستان موسوی, دانش آموزان درس «شهادت» می آموزند.
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۲ اسفند۶۱: «۴۰ شقایق شکفته خونین» (دبیرستان موسوی تهران).
ـ «هنگام شروع عملیات محرّم (۱۰ آبان ۶۱), بنا به فرمان امام امت درمورد ضرورت رفتن به جبهه ها, دانش آموزان دبیرستان موسوی, یکباره می خواستند مدرسه را رها کنند و به جبهه بروند»
ـ«مجاهد», شماره ۱۴۴, ۲۶ اسفند ۶۱: «فقط از یک دبیرستان (دبیرستان موسوی) ۴۰ دانش آموز در تهاجم اخیر به خاک عراق (عملیات والفجر که در ۱۷بهمن۶۱ آغاز شد), کشته شدند»
ـ «جمهوری اسلامی, ۲۲ اسفند۶۱ ـ «مدیر کل آموزش و پرورش استان اصفهان درباره بسیج دانش آموزان این استان گفت: «... تا آخر دیماه [۶۱] هزاران نفر از کادر فرهنگیان و دانش آموزان به جبهه های جنگ اعزام شده که از این تعداد, بیش از ۱۵۹۵ نفر از آنان کشته شده اند که ۱۴۵۷ نفر دانش آموز و ۱۳۸نفر کادر فرهنگی بوده اند و همچنین تعداد ۱۰۸۷ نفر در این راه شهید زنده (= معلول) شده اند که ۱۰۲۰ نفر آنان از دانش آموزان مجروح و ۶۷ نفر از آموزگاران می باشند».
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۶ فروردین ۶۲: «حماسه ۳۶ رزمنده شهید از دبیرستان سلمان فارسی تهران».
ـ روزنامه اطلاعات, ۸ اردیبهشت ۶۲: «از این سنگر (دبیرستان دکتر شریعتی کرج) ۴۵ راهیِ خداجو, رَخت سرخ شهادت پوشیدند».
ـ رادیو رژیم, ۱۲ اردیبهشت ۶۲: علی اکبر پرورش, وزیر آموزش و پرورش, در نماز جمعه تهران گفت:«... در جبهه های جنگ بسیاری از این عزیزانی که مشغول رزم هستند, دانش آموزان هستند و معلّمین...»
«قصابی بزرگ»
رفیقدوست, وزیر سپاه پاسداران, در سمینار «بررسی مساٌله جنگ و مشکلات دانش آموزان جبهه» در آبان ۶۴ گفت: «در سال ۶۲ در عملیات خیبر, ۵۷ درصد نیروهای رزمنده دانش آموز بودند» (کیهان, ۲۲آبان ۶۴).
در سال ۱۳۶۲, رژیم جنگ طلب, چندین عملیات برای رخنه کردن به داخل خاک عراق و تصرف شهرهایی مانند بصره, عماره, علی شرقی و... انجام داد, مانند عملیات «والفجر» ۱ تا ۶ (از فروردین تا اسفند ۶۲)  از محورهای سوسنگرد در جنوب تا محور پیرانشهر در شمال خط مرزی ایران و عراق, اما, دیواره دفاعی نیروهای عراقی امکان هرگونه پیشروی را از نیروهای مهاجم گرفت و آنها کاری از پیش نبردند.
وقتی یورشهای سال ۱۳۶۲, در محورهای میانی و شمالی جبهه, کاری از پیش نبرد, خمینی و سرکردگان جنگ طلب رژیمش محور جنوب را که پیش از این در عملیات رمضان (۲۳تیرماه ۶۱) آن را تجربه کرده بودند, بستر یورشهای خود قراردادند. عملیات «والفجر ۶» در نیمه شب دوم  اسفند ۱۳۶۲ در دو جبهه آغاز شد:
ـ جبهه چیلات در محور دِهلُران (در فاصله شهر مهران در ایران  و شهر عماره در عراق»؛
ـ جبهه تنگه چزابه در محور بستان (در شمال غربی اهواز و سوسنگرد ـ بین سوسنگرد در ایران و عماره در عراق).
هدف از یورش از جبهه چیلات به شهر علی غربی عراق و تصرف آن شهر بود و یورش از تنگه چزابه با هدف تصرف شهر کوت العماره عراق صورت گرفت.
عملیات «خیبر», از محور خرمشهر, با استفاده از «تاکتیک امواج انسانی» و با هدف تصرف جاده بغداد ـ بصره و در پی آن چیرگی بر شهر بصره در عراق در شبانگاه سوم اسفند۶۲ آغازشد. رادیو رژیم در فردای آن روز (۴اسفند) اعلام کرد: «رزمندگان پرتوان اسلام ظهر امروز با آب مطهّر و عطرآگین دجله و فرات وضو ساختند».
این یورش در مردابها و باتلاقهای منطقه «هور الهویزه» و «جزیره مجنون» (که در ۱۲کیلومتری مرز ایران در داخل خاک عراق قراردارد), تلفات وحشتناکی به جای نهاد. بیشترین تلفات بر «لشکر نصر» وارد شد تا آنجا که صحنه گردانان جنگ, ناچار شدند بقایای آن لشکر شکست خورده را به عقب برگردانند. به گزارش خبرگزاریها, انبوه کشته های رژیم در تمام مسیر یورش, بر زمین مانده بود و نیروهای رژیم به هنگام عقب نشینی فرصت و موقعیت جمع آوری آنها را نداشتند.
خمینی در روز ۱۴ اسفند ۶۲, وجود انبوه تلفات در این یورش را انکار کرد و گفت: «ممکن است که بعضی اذهان ساده یک وقت باورکنند. این مسائل (=شمار بسیار زیاد تلفات) را, باور نکنید. مساٌله این طور نیست... آنها صد مقابلش می کنند (= آن را صدبرابر می کنند)...»
فردای سخنان خمینی, رفسنجانی در مورد شمار تلفات این یورش گفت: «... قضیه را این قدر بزرگ کردند که ممکن  است خودشان هم دچار اشتباه بشوند. در رسانه های خود از تلفات ایران... تقریباً, هزار برابر حرف می زنند. ما در آن درگیری, که اینها کردند, ممکن است که تلفات معدودی, مثلاً صد تا پنجاه تا, شاید هم کمتر ـ رقم دقیقش را نمی دانم ـ طبعاً پیش بیاید...» (کیهان, ۱۵ اسفند۶۲).
رفسنجانی, چند روز بعد (۱۹ اسفند ۶۲), برای این که ابعاد وحشتناک کشته ها را بپوشاند, در نماز جمعه تهران, به صحنه آمد و رقم قبلی را اندکی بالابرد و گفت: «... آمدند یک صحنه سازی کردند که آدم لجش از این روزنامه نگارها و فیلمبردارها درمی آید. ما در سراسر جبهه شهید داشتیم؛ در چزابه داشتیم؛ در چیلات داشتیم؛ در طلایه داشتیم... اینها اجساد شهدای ما را جمع کردند, تا مثلاً, به یک رقم هفتصد ـ هشتصد برسد... یا کشته های خودشان را به آن جا آوردند. اصلش دروغ است... خبرنگارها را  بردند از آن صحنه فیلم برداشتند و در دنیا پخش کردند که ببینند اجساد ایرانیها اینجا را پرکرده است. من نمی گویم به رادیوها گوش ندهید, اما, وقتی گوش می دهید با دقت گوش بدهید. حرفهایی را که می شنوید یک قدری روی آن بایستید, تحلیل کنید, حساب کنید...» رفسنجانی در همین روضه خوانی خطاب به خانواده های کشته شدگان جنگ گفت: «ما راهی برای توقف جنگ نداریم»! (رادیو رژیم, ۱۹ اسفند۶۲).
در حمله «خیبر» تلفات نیروهای رژیم بسیار زیاد بود, به طوری که رسانه های بین المللی از آن با عنوان «قصابی بزرگ» یاد کردند. مثلاً, روزنامه کوتیدِیَن, چاپ پاریس, در روز دوم مارس ۱۹۸۴ (۱۲ اسفند ۶۲) درباره این تهاجم خونین نوشت: «... منطقه یی به وسعت ۲۰۰کیلومتر مربع مملو از گوشت و استخوان انسان...»
مطبوعات و رسانه های بین المللی کشته ها و مجروحان ایرانی این تهاجم خونبار را بیش از صد هزار تن برآورد کردند. «در آن تهاجم جنایت بار, دست کم, بیش از ۵۰ هزار دانش آموز اعزامی از شهرها و روستاهای ایران قربانی شدند».
رژیم جزایر مجنون را به بهای به کشتن دادن دهها هزار تن ـ که اکثرشان دانش آموز بودند ـ به تصرف درآورد و آن را «فتح الفتوح» نامید تا بتواند با تبلیغات گسترده بر روی اهمیت این جزیره ابعاد وحشتناک تلفاتش را بپوشاند.
  
«حمله آخر» نه تنها مژده پیروزی نزدیک و فتح نهایی را در پی نداشت بلکه رژیم جنگ طلب را در چنبره جنگی سهمگین گرفتار کرد و سرانجام خمینی را به جایی رساند که ناچار شد زهر آتش بس را سربکشد و آرزوی «سرنگونی قطعی صدام» را به گور ببرد.

"زیر و روی توطئه دولت پاسداران برای حذف " یارانه ها

جمعه، ۰۲ مهر ۱۳۸۹ / ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۰
اول مهرماه ۸۹
دولت پاسداران، پس ازبه کرسی نشاندن خواست خود در تدوین «قانون» موسوم به «هدفمند سازی یارانه ها»  وبه دست گرفتن ریش و قیچی برای اجرای آن، می خواهد ازنیمه دوم سال ۸۹، حذف «یارانه ها » وافزایش شدید قیمت مایحتاج مصرفی خانواده ها وموسسات صنعتی وکشاورزی را آغاز کند. برخی این حرکت را «جراحی خطرناک اقتصادی – اجتماعی » درایران تلقی می کنند.برخی از سخنگویان حکومت ازتریبون نمازجمعه وتریبون مجلس اعلام می کنند که جامعه ایران « دوران ریاضت » ی را درپیش رو دارو کارگزاران وسخنگویان دولت دراین مورد مدعی می شوند که « "همه چیز تحت کنترل است و مردم نگران نباشند.".به هرحال آغازحمله دولت پاسداران برای حذف یارانه ها، آغاز تحول جدیدی است  که حیات مادی خانواده ها وموسسات تولیدی ایران را هدف قرارداده است، باید دید زیروروی این تحول چیست؟ راه به کجا می برد؟ و چرادولت احمدی نژاد برای اجرای  این طرح درفضای نامساعد اقتصادی – اجتماعی وسیاسی کنونی این قدر اصرارو پیگیری دارد؟. دراین مورد گفتگویی با آقای یزدان حاج حمزه انجام گرفته که درزیر می خوانید:

آقای حاج حمزه، برای آن که با این تحول آشنا شویم، سوال اول اینست که طبق آخرین اطلاعات، حذف یارانه ها چه میزان بارمالی دارد، شامل افزایش قیمت چه کالاهایی  می شود  و قراراست طی چه مدت و با چه سرعتی  اجرا شود؟
وزیراقتصاد و دارایی دولت پاسداران در مورد بارمالی و کل مبلغ گرانسازی قیمت کالاها و خدمات یارانه ای می گوید عجالتا میزان یارانه وکمکی که به مصرف کنترل قیمتها درایران می رسد، بالغ برصدهزارمیلیاردتومان( نزدیک به یکصد میلیاردلار) درسال است که باید حذف شوند. دولت با حذف « یارانه ها» می خواهد اولا قیمت فعلی بنزین، گازوییل، گازو سایرفرآورده های نفتی را به قیمت تمام شده وارداتی آنها به ایران برساند وازاین محل سالانه رقمی نزدیک به ۷۰ میلیارد دلاربه دست آورد و« عدم النفع فعلی » دولت راجبران کند. ثانیا می خواهد قیمت برق و کالاها وخدماتی که خود توزیع آنها را به عهده دارد نظیر آب، گندم، قندوشکر، روغن نباتی، دارو، شیر، کود وسم شمیایی مصرفی دربخش کشاورزی، کرایه وسایط نقلیه عمومی وقیمت خدمات پستی ومخابراتی را به قیمت تمام شده آنها برساند تا شانه دولت را ازپرداخت سالانه حدود ۳۰ میلیارد دلار«یارانه»، بابت توزیع آنها به قیمت کمترازقیمت تمام شده، خالی کند.  
 چنانکه ملاحظه می شود حدود ۷۰ درصد حذف یارانه ها به افزایش شدید قیمت  بنزین وگازوییل وسایرفرآورده های نفتی برمی گردد. درمورد مدت اجرای این کاراگردرنظربگیریم که  طی ۶ ماه دوم سال ۱۳۸۹ دولت می خواهد مبلغ ۲۰ هزارمیلیارد تومان قیمت مصرف سوخت وسایر کالاها را بالاببرد، درگام اول اجرای این طرح ۴۰ هزارمیلیارد تومان قیمتها را بالا می برد و درنظردارد طی سه سال یعنی تا پایان دوره دهم ریاست جمهوری رژیم، یارانه انرژی یعنی بنزین وگازوییل وگازو برق وسایرفرآورده های نفتی را به طورکامل حذف کند. (به رغم آنکه درقانون مصوب مجلس برای این کار ۵ سال وقت پیش بینی شده است). فرزین معاون وزیراقتصاد دولت احمدی نژاد وسخنگوی« کار گروه طرح تحول اقتصادی» دراین مورد به صراحت اعلام کرده است «دولت در سه گام این اصلاحات قیمتی مربوط به حامل‌های انرژی را انجام می‌دهد که از این سه گام، گام موثرش در مرحله اول است. اینکه عده‌ای می‌گویند در پنچ گام و سالی ۲۰ درصد،تحلیل آن‌هاست اما دولت جمع‌بندی‌اش این است که گام مهم‌تر و اصلی را در مرحله اول بردارد.» ( خبرگزاری ایسنا ۳۱ شهریور ۸۹ ).
این اقدام  چه میزان گرانی وتورم می تواند به وجود آورد؟
ببینید، دولت ازترس واکنش مردم، دراین مورد اطلاعات را به صورت قطره ای می دهد. عجالتا، فقط رقم کلی گرانی کالاهای یارانه ای را معلوم کرده اند وقراراست طی ۶ ماهی که ازسال ۸۹ باقی مانده  ۲۰ هزارمیلیارد تومان روی قیمت این کالاها بکشند.  تورم ناشی ازاین شوک و بازتاب آن را هنگامی می توان برآورد کرد که اولا افزایش قیمت یکایک کالاهای یارانه ای نظیرقیمت بنزین وگازوییل وبرق وگاز تعیین شود. ثانیا اثر آن روی افزایش قیمت کالاها وخدمات غیریارانه ای مورد نیاز جامعه که توسط بخش غیردولتی عرضه می شود، نظیرافزایش قیمت حمل ونقل بارومسافر، بارزگردد.  با توجه به آنکه  رقم کلی و متداولی که برای تورم و بالا رفتن سطح عمومی  قیمتها اعلام می شود به بیش از۳۷۰ قلم کالا وخدمات مربوط است، این رقم نمی تواند گویای فشارمالی باشد که خانوادههای مختلف ازبالا رفتن قیمتها تحمل می کنند.  خانواده ها برحسب نوع ومیزان مصرف خود ازکالاها وخدمات یارانه ای وغیریارانه ای، از موج گرانی  که درراه است احساس تورم  و تأثیرپذیری متفاوتی خواهند داشت. افراد خانواده حقوق بگیرانی که بیشترازوسایط نقلیه استفاده می کنند، مواد غذایی اولیه بیشتری نظیرنان وشیر و روغن مصرف می کنند، وقتی با جهش قیمت این کالا ها مواجه می شوند، فشاربیشتری احساس می کنند و با درآمد و دریافتی ثابتی که دارند، قدرت خرید ومصرف آنها بیشترکاهش می یابد.  به هرحال    براثرتأثیرمستقیم  گرانی ناشی ازحذف یارانه ها وتاثیری که این اقدام بر گرانی سایر مایحتاج عمومی غیریارانه ای می گذارد، وضعیت کنونی معیشت اکثریت خانوارهای ایرانی می تواند وخیمترازآنچه که هست شود.
دولت پاسداران به هوای جلوگیری از واکنش مردم نسبت به حذف یارانه ها  وعده جبران و کمک مالی به برخی ازخانواده ها وموسساتی را می دهد که حیات مادی آنها قربانی این طرح می شود. سوال  اینست که اولا چه سهمی از درآمد ناشی ازحذف یارانه ها را برای کمک درنظرگرفته اند، ثانیا  با چه معیار و ضابطه ای خانواده های مشمول دریافت کمک را تعیین می کنند؟

دولت که تعیین کننده و مجری این طرح است، به رغم تعیین رقم  کلی گرانی که می خواهد تحمیل کند، درمورد میزان کمک احتمالی و ضابطه و رقم پرداخت آن، اطلاعات روشن ودقیق نمی دهد و دراین کارفعال مایشاء است وهرطور بخواهد عمل می کند.  تا آنجا که به کمک احتمالی به خانواده ها برمی گردد، اگرمی خواستند منطقی و بدون تبعیض عمل کنند می بایستی درچارچوب برقراری نظام تأمین اجتماعی برای خانواده هایی که درآمدشان ناکافی است و قدرت خریدشان افت پیدا می کند ضابطه مشخص و حق دریاقت کمک هزینه به صورت مستمری قائل می شدند و ماهانه پرداخت می کردند. اما اینها  ضابطه درآمد خانوار را ملا ک حق دریافت کمک عمومی دولت  نکرده اند واصولا «حق»ی برای مردم قائل نیستند. زیرا خانواده ها به آنها اعتمادی ندارند ومیزان واقعی درآمد خود را اظهارنمی کنند. ازاین روی عجالتا خانواده های وابسته و« خودی » را تا حدودی مشمول نوعی جبران گرانی کرده اند. سخنگوی دولت درآخرین اظهارنظرخود درپاسخ به این سؤال که گروههای مشمول دریافت کمک چگونه شناسایی شده‌اند؟ بدون دادن ضابطه درآمدی ویا ضابطه دیگری می گوید. «در این زمینه خیلی مشکل نداشته‌ایم. قبلا در این باره توضیح داده‌ام. این افراد عده‌ای تحت پوشش سازمان‌های حمایتی [ کمیته امداد خمینی وسازمان بهزیستی ] هستند که فهرست آنها را این سازمانها در اختیار سازمان هدفمند سازی یارانه ها قرار می‌دهند و مناطق محروم نیز از سوی دفتر مناطق محروم ریاست جمهوری شناسایی شده‌اند» (خبرگزاری ایسنا ۳۱شهریور۸۹ ).
بنا براین می بینیم، درحالی که حذف یارانه ها اکثریت حدود ۸۰ درصدی خانواده ها را زیرفشارسخت مالی می گذارد، کمک احتمالی دولت  به صورت گزینشی ومشروط، به بخشی از خانواده های مورد نظرش انجام خواهد گرفت.

با توجه به آن که دولت درنظردارد طی ۳ تا ۵ سال آینده یا رانه ها را به طورکامل حذف و افسارقیمتها را رها کند،  بارمالی کمرشکن این اقدام برای همیشه روی دوش همه خانوارهای ایرانی سنگینی خواهد کرد. حال آنکه کمک رسانی دولت جنبه عام ندارد  و به صورت گزینشی ومشروط انجام می گیرد. با این وجود آیا تضمینی هست که دولت این کمک رسانی را بی وقفه و به طورمستمرادامه دهد؟
به هیچ وجه تضمینی برای استمرار کمک رسانی قوه مجریه رژیم ایران به خانواده هایی که معیشت آنها قربانی حذف یارانه ها می شود، وجود ندارد. زیرا اولا این کمک مبنتنی بر ضوابط  قانونی وقبول «حق »ی عام برای تمام خانواده های کم درآمد نیست. ضمنا، منبع مالی تأمین این کمک، پایداروتثبیت شده نیست.« سازمان هدفمند سازی یارانه ها»، که اختیار برداشت ومصرف درآمدهای ناشی ازحذف یارانه ها را به آن داده اند، مثل سایرشرکتهای دولتی،  موسسه ای است دولتی، تحت امر«وزارت رفاه» و غیرقابل کنترل. درحالی که دولت احمدی نژاد براساس بررسی «سازمان شفافیت های بین المللی »  در ردیف ده دولت ازفاسد ترین دولتهای جهان قرار دارد، احتمال حیف ومیل بخش مهمی ازدرآمد هنگفت ناشی ازحذف یارانه ها وجود دارد. درعین حال دولت پاسداران درحالی  که براثرکاهش درآمد نفت، درمعرض کسر بودجه مستمرقرار گرفته وخاصه خرجی های امنیتی خارج ازبودجه گوناگونی دارد، می تو اند بخشی دیگراز درآمد ناشی ازحذف یارانه ها را به سمت تأمین این هزینه ها منحرف کند. این نکته را هم باید یاد آورشویم که درکشورهایی که صندوق های حمایت خانواده کمک رسانی به خانواده های کم درآمد را به عهده گرفته اند، منبع اصلی تأمین درآمد این صندوقها، دریافت سهمیه ای ازحقوق حقوق بگیران و پرداخت کارفرمایان آنها است  ونه پرداخت دولتها. به این اعتباراست که امکان عملکرد مالی  این صندوقها مستقل ازدولتها فراهم شده وتحت نظارت وحسابرسی عمومی قرارگرفته است.  نکته سوم درمورد نبود تضمین برای استمرارکمک مالی دولت پاسداران به خانواده های قربانی حذف یارانه ها، مشروط بودن پرداخت این کمکهاست. اینکه در آغاز کارنیروهای « خودی » وشناخته شده جیره خوار کمیته امداد وسازمان بهزیستی و « دفترمناطق محروم ریاست جمهوری » را مشمول دریافت کمک مالی قرارداده اند، نشان می دهد که شرط اصلی دریافت کمک وفاداری ودست کم عدم مخالفت با دولت و نظام است و می توانند به محض اطلاع ازمخالفت ویا نا همراهی کمک گیرنده، کمک او را قطع کنند.
 
آیا حذف یارانه ها، که به قیمت تحمیل فقربه مردم انجام می گیرد، درعوض، رفرم واصلاح لیبرالیستی اقتصاد ایران را درپی نمی آورد؟
حذف یارانه ها توسط دولت پاسداران درشرایط کنونی ایران را نباید با اقدامات لیبرالیستی اقتصادی   که در برخی ازکشورها به عمل آمده  اشتباه گرفت. اگر آزاد سازی واصلاح نظام قیمتها، تقویت بخش خصوصی ورفع بی عدالتی اجتماعی مورد نظر باشد، شرایط و آماده سازی اجتماعی – اقتصادی مناسبی را می طلبد که به هیچ وجه درایران فراهم نیست. محض نمونه  بد نیست یاد آوری شود که : 
 - به لحاظ اقتصادی دولت پاسداران درعمل درجهت خلاف اهداف کلاسیک این اقدام به پیش می رود.  تقویت وگسترش فعالیت انحصارگرانه بخش حکومتی، به خصوص فعالیت اقتصادی سپاه پاسداران را، به قیمت تضعیف ونابودی بخش خصوصی پیشه کرده است. نرخ بهره بانکی و نرخ ارزکه درتعیین قیمتها نقش پایه ای دارند و پیش نیاز آزاد سازی قیمتها هستند، همچنان تحت مهار و در کنترل دولت است.  تحریمهای ناشی از ادامه ماجراجویی اتمی دیکتاتوری نظامی ایران، اقتصاد کشور و معیشت خانوارهای ایرانی را درمعرض فشاربی سابقه قرارداده است. و...
- به لحاظ اجتماعی. قیمتها را درشرایطی  می خواهند  به طورجهشی بالا ببرند که برای تأمین و حفظ قدرت خرید  دریافتی  حقوق بگیران فکری نکرده اند . بنزین وگازوییل مصرفی خود روهای شخصی  را درشرایطی به شدت گران می کنند که وسایط نقلیه عمومی نمی توانند جایگزین تردد صاحبا ن این خود روها  شوند و...
- به لحاظ سیاسی « آزاد سازی » و برقراری هر نوع لیبرالیسم اقتصادی، سمتگیری سیاسی لیبرالیستی را می طلبد که با دیکتاتوری نظامی رو به انقباضی  که برایران حاکم است، درتضاد است. حذف یارانه ها توسط دولت پاسداران  درآنچنان فضای نامساعدی  انجام می گیرد که درآن جامعه کمترین اعتمادی به این دولت متقلب ودروغگو وفاسد ندارد، درگیری مردم طی یکسال گذشته  با تمامیت دیکتاتوری نظامی ولایت فقیه مناسبات آنها را با حاکمیت به سمت  قهرو درگیری جنگ گونه سوق داده است.
با توجه به آنکه حذف یارانه ها، درفضای نامساعد اقتصادی – اجتماعی سیاسی کنونی راه به لیبرالیسم اقتصادی و برقراری نظام قیمتهای آزاد  نمی برد.، سؤال اینست که حاکمیت با چه انگیزه ای به این اقدام مسأله زا  روی آورده است؟ 
به نظرمن ایجاد یک منبع درآمد جدید، و البته هنگفت، برای دولت پاسداران،هدف فرعی حذف یارانه هاست.  دولت پاسداران، دولتی است امنیتی – نظامی  با مأموریت مشخص کنترل ومهار تهدید های داخلی وخارجی که متوجه  نظام ولایت فقیه است. بنا براین انگیزه اصلی تمام حرکتهای این دولت، شامل حرکت حذف یارانه ها، درراستای این هدف امنیتی انجام می گیرد. هدف اصلی این حرکت گدا پروری و فقیرسازی عامدانه مردم و درنهایت پیوند مشروط مالی آنها به کمک دولت به قصد مهارحرکتهای اجتماعی است.  درواقع اینها درقرن بیست ویکم ودرکشوری مثل ایران می خواهند با استفاده از تجربه برخی ازفاشیستهای نیمه اول قرن بیستم، فضای ذهنی مردم را به امرارمعاش مشغول کنند وبا جیره خواردولت کردن آنها رویارویی آنها با نظام را، به همان صورتی که درمقیاس های کوچکترازطریق «کمیته امداد» و« سازمان بهزیستی »  انجام می گیرد،  کاهش دهند و کنترل کنند.
با توضیحات شما من می خواستم این نتیجه را بگیریم که حذف «یارانه ها» توسط دولت پاسداران، یک توطئه اقتصادی، اجتماعی وسیاسی است که باید با آن مقابله کرد. اگربا این نتیجه گیری موافقید، به نظرشما درمقابل این توطئه چه می توان کرد؟
بله، من  با توجه به هدف اصلی ضد مردمی این حرکت، با نتیجه گیری شما موافقم. به نظرمن چاره اصلی ونهایی جامعه ایران درمقابل این توطئه ها، دفع شر کامل رژیم اصلاح ناپذیر ولایت فقیه است، که با سرنگونی این رژیم میسر می شود. اصلاحات اقتصادی – اجتماعی در ایران، شرایط مساعد داخلی و بین المللی خود را می طلبد که درموجودیت این رژیم فراهم شدنی نیست. حقوق بگیران و نسل جوان جامعه ایران که قربانی اصلی این توطئه هستند، براین واقعیت واقفند ومی توانند برای خنثی کردن این توطئه  به اعتصاب و دیگر حرکات متداول اعتراضی روی آورند.   

 با تشکرازشما، گفتگو درباره تأثیرحذف یارانه ها بربخش صنعت وکشاورزی ایران را به فرصت دیگری موکول می کنیم.

22 September 2010

مینا انتظاری - همسلولی ها

یک‌شنبه، ۲۸ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۰
شراره های شصت وهفت!

(بخش - ششم)
شهریور ۶۰ - بند یک اوین - انجمن مشکوکین
هر روز در  ورودی بند باز می شد و تعدادی زندانی جدید به داخل بند منتقل می شدند. اغلب اوقات، این در به زور باز می شد زیرا که تا پشت آن زندانیان بطور فشرده نشسته بودند. آن بند در واقع یک آپارتمان معمولی با یک سالن و دو اتاق کوچک و یک حمام و یک دستشوئی بود که در زمان شاه به عنوان بخش اداری اوین از آن استفاده می شد و حتی هنوز روی در ِ ورودی آن نوشته شده بود "بایگانی"!
حالا حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ زندانی را درآن بند جا داده بودند. هیچ فضایی به بیرون نبود. ۲ ـ ۳ پنجره ای هم که مشرف به فضای باز بود، با کرکره ی فلزی ضخیم پوشانده شده و شیشه ها نیز رنگ شده بودند. شبها به علت ازدحام جمعیت دستگیر شده، نوبتی و آنهم بصورت کتابی یعنی روی یک کتف و بقول بچه ها "یه کتی" می خوابیدیم. غالب افراد این بند، دستگیریهای شهریورماه بودند.
وقتی برای اولین بار، بعد از دستگیری و فشار چند روزه بازجویی اولیه در شعبه و ساعتها و روزهای متوالی نشستن در پشت در اتاق شکنجه، به این بند منتقل شدم، چشم بندم را که برداشتم دیدن بچه ها و لبخند گرم اعظم (شهربانو) برایم بسیار دلنشین بود.
 با ورود زندانیان جدید، فضای بند تغییر می کرد. همه کنجکاو بودیم که بدانیم افراد جدید چه کسانی هستند و چطور دستگیر شده اند. البته در نگاه اول ناخودآگاه به پاها خیره می شدیم که ببینیم آیا فرد می تواند درست راه برود یا نه و خلاصه در بدو ورود از او چگونه پذیرائی شده است! با کابل و شلاق یا آویزان کردن با حالت قپانی و یا کتک به سبک توپ فوتبال....
عصر یکی از آخرین روزهای شهریورماه، در بند باز شد و تعدادی زندانی جدید به داخل بند منتقل شدند. در بین آنها دختری بود با کت و دامن زرشکی و بلوزی صورتی، سفید چهره با چشمانی آبی، و چهره ای شبیه نقاشیهای مینیاتور. با سری بالا و پاهای شلاق خورده، مغرور و بی اعتنا به "پاسدار راحله" وارد بند شد. "فتبارک ا لله احسن الخالقین، چقدر این دختر زیباست!" قد بلند و درشت اندام بود به همین دلیل در نگاه اول بیست و چند ساله به نظر میامد. اما در همان لحظات نخست، از حالات و حرکات او متوجه شدیم که سن و سالش کمتر از اینهاست... در بدو ورود نیز شروع به بگو مگو کردن با پاسدار بند کرد. به آرامی دستش را گرفتیم و توی شلوغی بند او را به کناری کشیدیم که با پاسداران در نیافتد، زیرا در آن روزها با ساده ترین بهانه و به راحتی آب خوردن، بچه ها راهی جوخه اعدام می شدند.
با چند سوال و جواب دوستانه اولیه و بقول بچه ها بازجوئیهای درون بندی! فهمیدیم که نام او "سوسن صالحی" ۱۶ ساله و محصل دبیرستان و تنها دختر خانواده است. پدرش دارای دکترای حقوق سیاسی و مادرش پرستار ارشد (head nurse) یکی از بیمارستانهای تهران بود. پرسیدیم: کجا و چرا دستگیر شدی؟ پاسخ داد: توی خیابان و به عنوان مشکوک! همگی زدیم زیر خنده، پرسید: کجاش خنده داشت؟! گفتیم: هیچی، جدیدآ یک انجمن تشکیل شده بنام انجمن مشکوکین! تعداد افرادش هم خیلی زیاده! از افراد این انجمن توی این بند هم زیادند! در ضمن این انجمن گویا ارتباطاتی هم با سازمان مجاهدین خلق داره! خودش بیشتر از ما خندید و چه خنده زیبایی. اشاره ای کردیم به شهناز (علیقلی) که در آنزمان نام مستعار پروانه اردکانی را داده بود، گفتیم این خانم هم عضو همین انجمن هستش...
"شهناز علیقلی" ۱۸ ساله و محصل سال آخر یکی از دبیرستانهای شرق تهران بود که در ۱۲ شهریور ۶۰ مشکوک به شرکت درتظاهرات در خیابان گرگان تهران دستگیر شده و مدتها زیر فشار شکنجه و اعدامهای ضربتی آن ایام بود. در آنزمان کسی جز من نام واقعی او را در بند نمیدانست. چون اطلاع داشتم خانواده اش اهل گلپایگان هستند بعضی مواقع سر به سرش میگذاشتم و به شوخی در گوشش میگفتم: میشه بگی شما کی و کجا از اردکان رد شدی که شدی اردکانی؟!
بهرحال موضوع "انجمن مشکوکین" تبدیل به یکی از سوژه های شوخی و خنده محفل ما در آن بند متراکم و شرایط ملتهب گشته بود. هم سلولیهایی که بعدها و در طی سالهای سخت و طولانی زندان، از بهترین و وفادارترین یاران و دوستان یکدیگر شدیم.
همانند دیگر بندهای سیاسی زندان، افراد بند یک را نیز عمدتآ دختران نوجوان و جوان، از ۱۴ ـ ۱۵ ساله تا ۲۲ ـ ۲۳ ساله تشکیل می دادند که در واقع میانگین سنی شان ۱۸ ـ ۱۹ سال می شد. به این ترتیب من در رده میانگین قرار می گرفتم و شانس این را داشتم که حداقل دیپلم دبیرستانم را گرفته و سپس راهی دانشگاه اوین شده باشم! تعدادی از مادران مسن همچون مادر ذاکری، مادر نعیمی و....نیز در این بند بسر می بردند.
همزمان با ورود ظرف بزرگ غذای شام، روزنامه های عصر یعنی کیهان و اطلاعات نیز وارد بند می شد و این تنها کانال ارتباطی ما با دنیای بیرون بود. از آنجاییکه فقط یک نسخه روزنامه موجود بود، معمولآ یک نفر آن را با صدای بلند در اتاق بند برای جمع می خواند. داوطلبان ثابت آنهم "شهربانو (اعظم) عطاری" و "فرح وفائی زاده" بودند. طبعآ اولین قسمتی از روزنامه که خوانده می شد اسامی اعدام شدگان بود که در آن دوران رژیم عمدآ برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر در جامعه، هر روز اسامی ده ها و یا صدها نفر از قربانیان جنایت خود را در روزنامه های حکومتی اعلام می کرد. دردناکتر از همه موقعی بود که نام همبندان خودمان را که تا شب قبل در کنارمان بودند در لیست اعدام شدگان میدیدیم. بچه هایی همچون حوریه علاءالدینی (دانش آموز)، آزیتا یکتا (دانش آموز دبیرستان نوربخش)، افسانه شمس آبادی (۱۸ ساله) و...
بازجوئیها، فشار جسمی و روانی، شکنجه، و ضرب و شتم بچه ها در شعبه های بازجوئی بطور مداوم ادامه داشت. ماشین کشتار رژیم بی وقفه در کار بود. اعدامهای عجولانه و گاه چند ساعت بعد از دستگیری و حتی در ابعاد ۱۵۰ ـ ۲۰۰ نفر در یک شب، داستان آن شبهای اوین در شهریور و مهرماه بود. فضای بند نیز سنگین و پراضطراب بود. پس نباید می گذاشتیم این فضا بر ما غلبه کند و دچار یاس و نا امیدی شویم بلکه ما باید بر فضای فشار، رعب و وحشت، و سرکوب حاکم غلبه می کردیم و روحیه مان را بالا نگه می داشتیم. در غیر اینصورت چیزی جز تزلزل، تسلیم و سقوط در انتظارمان نبود. این فلسفه مقاومت زندانی سیاسی و زندگی در زندان بود. بنابراین هر سوژه ای را تبدیل به شوخی و خنده میکردیم. حتی گاه شکنجه ها نیز به تمسخرگرفته می شد و تعدادی از بچه ها برای حفظ روحیه جمع، جراحات و کبودیهای بدن خود را پنهان می کردند.
توی اتاقی که جمع بودیم اعظم (شهربانو) به شوخی روی هر کدام از بچه ها اسمی می گذاشت. به من که رسید نگاهی بهم کرد و بلافاصله گفت: چطوری "اِدنا"؟ خنده ام گرفت. پرسیدم "اِدنا" کیه؟! با شیطنت گفت: همون هنرپیشه زن فیلمهای چارلی چاپلین دیگه! خیلی شبیه اون هستی... و از آنشب تا آخرین روزی که در زندان بودم، او مرا با این نام صدا میکرد.
"ملیحه-س" یکی از بچه های بند که دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه ملی بود، سه روز قبل از مراسم عروسیش به جرم هواداری از مجاهدین خلق دستگیر شده بود. یکی از شبها او سوژه ما شد! در اتاقمان مهمانی به افتخارش برگزار کردیم. از مهمانان نیز به صرف یک حبه قند که جیره روزانه زندانیان بود، به عنوان شیرینی، دعوت و پذیرائی کردیم! سوسن (صالحی) ، اعظم (عطاری) و فرح (وفائی زاده)، تئاتر و پانتومیم جالبی اجرا کردند. بچه ها حال و هوای تازه ای پیدا کرده بودند. "فرشته نوربخش" دانشجوی پزشکی تهران که بشدت شکنجه شده بود به همراه "شیدا بهزادی" که کنارش نشسته بود، با تکه های طنز بچه ها را همراهی می کردند. صدای خنده های شیرین و صمیمانه در این اتاق، توجه بچه های بیرون اتاق را نیز جلب کرد. در این لحظه "مادر ذاکری" خوشحال از دیدن شادی بچه ها، کنار در اتاق ما ظاهر شد. به احترام او بلند شده و به بالای اتاق هدایتشان کردیم. گفتیم و خندیدم. مادر نیز در شادیمان سهیم شد. هیچ کس از فردای خود خبر نداشت. همانگونه که به فاصله کوتاهی پس از آن شب، تعدادی از همزنجیرانمان در آن بند، مجاهدین شهید فرشته نوربخش و شیدا بهزادی و مادر ذاکری و ... به جوخه اعدام سپرده شدند.
وقتی در زمستان آن سال به اصطلاح دادگاهی شدیم، به دلیل کاسته شدن مقطعی از شدت کشتار دستگاه قضائیه رژیم، اعظم و من به ۷ سال، شهناز به ۸ سال، و فرح و سوسن به ۱۰ و ۱۲ سال زندان محکوم شدیم. 
در طی هفت سال جابجائیهای مداوم و تنبیهات مختلف در بندها و زندانهای متفاوت، بارها بازهم همبند و گاه همسلول شدیم...
پائیز ۶۱ – بند تنبیهی ۸ قزلحصار - شبهای بینهایت
فشار شدید جسمی و روانی روی بند ادامه داشت و هرازگاهی به ساده ترین بهانه به بند یورش برده می شد و برای تنبیه و کتک، به بیرون بند کشیده می شدیم.
یکی ازهمین شبها، حاجی رحمانی رئیس لمپن زندان قزلحصار درحالیکه به همراه پاسدارهایش به داخل بند ریخته بودند فرمان داد: همگی تشریف فرما شوید بیرون!
ساعت حدود هشت و نه شب بود. تمام افراد بند (بیش از دویست نفر) در دو طرف راهروی واحد ۳ ، رو به دیوار، به صف شدیم. در این هنگام بطور بیرحمانه ایی از سر صف تا آخر شروع به زدن مشت و لگد به ما کردند و این کار را تا جایی که حاجی و باندش نفس داشتند ادامه دادند. بعد از آن باید تا صبح بیرون از بند، سرپا می ایستادیم. دلیل خاصی برای این کار لازم نبود، بند ۸ بود و بقول حاجی همه "منافق و سرموضع"، پس سزاوار هرگونه زجر و آزار و اذیتی بودیم. تا صبح بیرون ماندیم و سپس اجازه دادند به داخل بند برگردیم.
شب بعد هم به همین شکل، حوالی هشت و نه شب حاجی آمد و با اشاره دست با تمسخر امر کرد:
بیائید بیرون پدرسوخته ها! نیروهای بالنده، بال بال بزنید و بیائید بیرون!
از او دلیل تنبیه را پرسیدیم.
با لودگی جواب داد: هیچی، حاجی خوشش میاد سرویس بشید.
گفتیم: تا چند شب این ادامه داره؟
 با بلاهت پاسخ داد: تا بینهایت شبها!
هوا خیلی سرد بود. شبهای بعد دو سه دست لباسی را که داشتیم روی هم می پوشیدیم که وقتی بیرون از بند تا صبح سر پا می ایستادیم حد اقل کمتر بلرزیم بخصوص که تا حدودی ضد ضربه هم میشدیم! به تجربه دریافته بودیم که برای بالا بردن توان و تحمل بیشتر در آن شرایط فشار چکار باید کرد. از جمله کمی خوراکی (از اجناس فروشگاه زندان که خودمان قبلآ خریده بودیم مثل انجیر خشک، خرما، ...) در جیب می گذاشتیم؛ موقعی که در راهروی بیرون از بند بطور تنبیهی مجبور بودیم ساعتها به ردیف و روبه دیوار سرپا بایستیم، در لحظاتی که پاسدارها غفلت میکردند یا حواسشان نبود، آن ملاتها را دست بدست رد می کردیم و بهم دیگر میرساندیم و تجدید قوا میکردیم. هم تنوع بود و هم انرژی زا و هم مایه شوخی و خنده میشد که البته یکدلی و دلگرمی بیشتری را نیز در جمع همدرد ما همبندیان بدنبال داشت.
یکی ازهمین شبها که دیگر چیزی و ذخیره ایی برای بیرون بردن با خودمان نداشتیم، بعد از کتکی مفصل، همینطور که روبه دیوار بودیم، اعظم در کنارم به آرامی بدستم زد و آهسته گفت: هی اِدنا! اینو رد کن به نفر بعدی! وقتی سفارشی رو تحویل گرفتم، با تعجب متوجه شدم یک لقمه گوشت کوبیده از شام آبگوشت همانشب را گذاشته کف دستم!
خنده ام گرفت، بلافاصله ردش کردم به نفر بغلی. دوباره زد به دستم، اینبار یک تیکه پیاز گذاشت کف دستم و با شیطنت گفت رد کن! اول فکر کردم شاید تعدادی از بچه ها برای شوخی اینکار را میکنند. پیاز را که رد کردم همینطور به ترتیب گوشت کوبیده و پشت سر آن پیاز بود که میرسید و باید به نفر بعدی رد می کردیم... آنشب با این ابتکار بچه ها، برای مدتی سرما و کتک را فراموش کردیم و خاطره ایی خلق شد که تا سالها بعد در هر شرایطی با یاداوری آن از ته دل می خندیدیم.
بهرحال ماجرا ادامه داشت و حاجی هم ول کن نبود. از آنجا که هوا خیلی سرد بود و طبعآ بچه ها هم به لحاظ جسمی خسته تر و ضعیف تر می شدند، بنابراین دو سه دست لباس روی هم پوشیدن نیز چندان کفایت نمیکرد. چند تا از بچه ها هنگام بیرون رفتن از بند، پتوی سربازی زندان را دور خودشان می پیچیدند و برای اینکه حاجی و پاسدارانش متوجه نشوند، موقع خروج از در ِ بند که معمولآ خود حاجی آنجا مستقر میشد، چادر را به حالت  ُشل تر می گرفتند و عبور میکردند. یک شب که حاجی متوجه کلک بچه ها شده بود با حالت خنده داری گفت: "خیلی عجیبه، اینها دیشب لاغرتر بودند، مثل اینکه هر چی کتک می خورند چاق تر میشند!"
سرانجام بعد از حدود ده شب کتک و بی خوابی، حاجی موقتآ دست از سرمان برداشت و از آن پس در بین بچه ها و در خاطرات زندان، آن شبها به "شبهای بینهایت" معروف شد.
بهرحال بعد از گذراندن دو سال در بند ۸، بهمراه بقیه زندانیان، از آن بند به بندهای عمومی منتقل شدیم. عزیزانی همچون اعظم عطاری، مژگان سربی، رقیه اکبری، تهمینه ستوده، فرشته حمیدی، فرحناز ظرفچی، سیما صفوی، پریوش هاشمی، فریده رازبان، مریم (سارا) پاکباز و...
"تهمینه ستوده" در زمان دستگیری در سال شصت،  ۱۸ ساله بود. در باصطلاح دادگاههای چند دقیقه ای اوین و بدون حق دفاع به یکسال حبس محکوم شده بود که بعد از خاتمه حکم، به جرم نپذیرفتن مصاحبه ویدئویی بعنوان پیش شرط آزادی، از آزادی او خودداری کردند و بقول زندانیان "ملی کش" شد.
تهمینه نیز همچون "طاهره خسروآبادی" از یک پا فلج مادرزاد بود با این حال پاسداران و مسئولین سنگدل زندان کمترین ملاحظه یا مراعاتی را در مورد او قائل نمیشدند و او همپای دیگر زندانیان مقاوم، متناوبآ در بندهای تنبیهی و تحت فشارها و محرومیت های مضاعف قرار داشت.
"رقیه اکبری" مادر بسیار جوانی بود که یک دختر خردسال داشت و بخاطر هواداری از مجاهدین محکوم به ده سال زندان شده بود. برای مادرانی همچون رقیه یا "مهناز یوسفی" و "مهین قریشی" که در عنفوان جوانی و آغاز زندگی خانوادگی خود، بخاطر ظلم نظام پلید آخوندی، از کودک خردسال و طفل معصوم شان دور افتاده و دربند بودند به واقع فشار و شدت زندان، مضاعف بود. بخصوص که مسئولین رذل زندان سعی میکردند از عواطف بی پایان این مادران دلاور که هر لحظه در تب دیدار و به آغوش کشیدن جگرگوشه هایشان میسوختند به عنوان اهرم فشار استفاده کنند. ولی این مادران جوان و "دختران آفتاب" همواره آرمان رهایی مردم و میهن اسیرشان را بر عواطف بیکران مادریشان مقدم میداشتند و تسلیم خواست جلاد دوران نمیشدند. آنها تنها به این بسنده میکردند که در روزهای ملاقات از طریق یک کاردستی ساده که در زندان ساخته بودند، یک دنیا عاطفه و مهر مادری شان را به کودک خردسالشان هدیه کنند...
سال ۶۴ ـ ۶۵ - تجدید دیدارها - اوج درگیریها
تجدید دیدار با دوستان و هم سلولیهای سابق پس از پشت سر گذاشتن سالهای سخت فشار و تنبیه، چقدر شیرین و دلنشین بود. بعد از مدتها دوباره سوسن(صالحی) و شهناز (علیقلی) را می دیدم. اینبار مهری (علیقلی)، خواهر کوچکتر شهناز نیز او را همراهی می کرد. دختری خوشرو، متواضع و مهربان که زمان دستگیری ۱۶ سال بیشتر نداشت.
بدنبال تغییرات مقطعی و موسمی که طی یکی دو سال قبل از ۶۵ در سطح مدیریت زندان و مناسبات قضایی رژیم به وجود آمده بود، متعاقبآ حکم اولیه تعداد نسبتآ زیادی از زندانیان شکسته شده بود و در همین دوره تعدادی از زندانیان نیز آزاد گردیده بودند. اتفاقآ حکم شهناز هم به ۴/۵ سال تقلیل پیدا کرده بود که اوایل سال ۶۵ از زندان آزاد شد و البته مدتی بعد به همراه خواهرش مهری به "ارتش آزادیبخش ملی" پیوستند.
سال ۶۵ به همراه بسیاری دیگر از بچه ها، برای تنبیه و تحمل فشار بیشتر دوباره راهی زندان اوین شدیم. در آن ایام درگیری در همه بندهای زندان، چه زنان و چه مردان، در اوج خود بود. حمله و هجوم پاسداران زندان به بندها بی وقفه ادامه داشت و زندانیان سیاسی در ابعاد چند هزار نفری، هرچند محکوم و بی پناه، ولی مصمم و فداکار، حاضر به دست شستن از افکار و آرمان های انسانی و اعتقادی خود نبودند و در برابر زور و ستم تسلیم نمیشدند و بطور یکپارچه مقاومت میکردند.

آنجا با بچه هایی که در تمام مدت دستگیری در اوین بسر برده بودند همبند و هم سلول شدیم. یکی از آن چهره های خاص، "فریبا دشتی" بود که همیشه باعث شادی و نشاط همزنجیرانش می شد. هر گاه نفرات اتاقها را تعیین می کردند، خیلی دوست داشتیم در اتاقی باشیم که فریبا در آن بود چون در اوج فشار و سرکوب نیز، طنزهای فی البداهه او در مورد پاسداران و چند توّاب انگشت شمار و آلت دست رژیم، آنقدر کمیک و خنده دار بود که باعث تغییر فضای اتاق میشد و با صدای خنده ما، سکوت و غم در محیط اطراف از میان میرفت. حالا باز با سوسن و فریبا و......هم اتاق بودم.
بدنبال درگیریهای مداوم، بچه های مجاهد بند ما تصمیم گرفتند به عنوان اعتراض به شرایط ناامن بند و مخالفت با سپردن مسئولیتهای داخلی بند به چند تواب خودفروش همچون اقدس، هاله، عفت و... از گرفتن دارو و همینطور اقلام ضروری از فروشگاه زندان و هر آنچه که در دست آن آدم فروشان بود خوداری کنیم.
به همین خاطر ذخیره خیلی محدود غذایی بند، بسرعت ته کشید و طبعآ روز به روز وضعیت جسمی بچه ها نیز تحلیل می رفت. یکی از همین روزها که با مریم (گلزاده غفوری) در راهرو بند قدم می زدم و غرق صحبت بودیم، ناگهان چیزی نفهمیدم و از شدّت ضعف نقش زمین شدم. فقط یادم می آید وقتی چشمهایم را باز کردم درحالیکه فوق العاده سردم بود، کنار سلول خوابیده و چند پتو رویم بود. بچه ها نگران کنارم نشسته بودند. فریبا طبق معمول بر فضا غالب شد و در حالی که یک لیوان پلاستیکی همراه با آب قند ( تنها دارایی سلول) را مثل پاندول بالای سرم حرکت می داد گفت: پاشو اینو بخور که ازش اینقدر انرژی می گیری که می تونی بری فضا!
وقتی بیشتر متوجه اوضاع اطراف و نگرانی بچه ها شدم سعی کردم بنشینم و آنها را از نگرانی در بیاورم. سوسن در حالی که هم نگران بود و هم از کارهای فریبا نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد گفت: بابا داره میمیره ولش کن! فریبا ادامه داد: الان قوم وحوش می ریزند توی بند به کتک کاری و ما وقت مرده کشی نداریم، آب قند رو بخور و آماده شو!
تعدادی از بچه ها که در طی سالها فشار و شکنجه، شرایط جسمی حادتری پیدا کرده بودند از نگرفتن دارو زجر مضاعف می کشیدند. یکی از آنها  "مژگان سربی" بود که از کمر دردی مزمن رنج می برد ولی حاضر نبود برای گرفتن داروی بیماریش که توسط دکتر متخصص تجویز شده بود، به توابی که عامل دشمن و زندانبان شده بود مراجعه کند. بچه ها مرتب به دفتر بند اعتراض می کردند که پاسخ آنها نیز جز ضرب و شتم و ناسزا چیز دیگری نبود. حتی گاه پاسداران از فرصت استفاده کرده و زندانیان معترض را از جلوی در ِ دفتر بند که در واقع ورودی بند نیز بود، با زور به داخل دفتر میکشیدند و از آنجا راهی انفرادی می کردند. بنا به همین تجربه، به همدیگر سفارش کرده بودیم که موقع مراجعه به دفتر بند، مراقب هم باشیم. فضای بند فوق العاده ملتهب بود و ما نیز حالت آماده باش!
یکی از همین روزها، مژگان که درد شدید کمر رمقش را گرفته بود قصد مراجعه به دفتر بند برای گرفتن قرص مسکنی را داشت. من با "ناهید تحصیلی" روی تخت طبقه سوم اتاقمان، کتابی می خواندیم. مژگان که با درد به سمت دفتر بند میرفت، از جلوی اتاقمان که رد میشد با اشاره به ما رساند که "حواستون بهم باشه دارم می رم!"
به فاصله چند لحظه صدای فریاد از سمت دفتر بند بلند شد. پاسدار فاطمه جباری (مسئول بندهای زنان) که در بین ما به "فاطمه عَرّه" معروف بود، با غربتی بازی جیغ میزد. کتاب روی دستمان به پرواز درآمد و از روی تخت طبقه سوم پریدیم وسط اتاق و همگی دوان دوان به سمت دفتر بند رفتیم. فاطمه جباری و یک پاسدار دیگر از آنطرف مژگان را به سمت دفتر می کشیدند و ما از این طرف او را گرفته بودیم و به سمت داخل بند می کشیدیم! ما بکش، انها بکش، بیچاره مژگان عین گوشت قربانی به اینطرف و آنطرف کشیده میشد...
پاسدار جباری داد می زد: منافقای آمریکائی، برادرهای ما در جبهه دارند از بی داروئی شهید می شند و شماها اینجا دارو می خواهید؟!
مژگان هم با فریاد جواب می داد: شماها کیک رو خوردید و کلتش رو بستید اونوقت به ما می گید آمریکائی؟! (اشاره او به داستان "کیک و کلت" و ماجرای "ایران گیت" و مک فارلین بود.) دراین لحظه "فاطمه عَرّه" هوار کشید: مجتبی بدادم برس، از دست این منافقا نجاتم بده!
لحظاتی بعد مجتبی حلوایی یکی از دژخیمان اوین و گروه ضربتش وسط بند بودند؛ در حالیکه سر شلاقش را بعلامت تهدید کف دستش می زد و آماده برای یورش میشد کرکری میخواند: پدرسوخته های منافق، حالا دیگه به خواهران ما حمله و توهین می کنید؟!با این جمله دستور حمله داده شد و تا توانستند همگی ما را زدند... وقتی به جمع زندانیان حمله می کردند کمتر ضربه میخوردیم تا اینکه یک زندانی را به تنهایی گیر می انداختند؛ به تجربه دریافته بودیم که به این شکل فشار روی جمع تقسیم و خُرد میشود.
بدنبال حمله و هجومهای بعدی و مقاومت زندانیان، تعداد زیادی از بچه ها از جمله سوسن، فریبا، مژگان، فرح، اعظم، ناهید، اشرف و... بمنظور تنبیه بیشتر به بندهای انفرادی زندان گوهردشت منتقل شدند. در انفرادی های گوهردشت، بچه ها برای برقراری ارتباط و تماس با یکدیگر و گیج کردن پاسداران، از اسامی مستعار استفاده می کردند. در همین رابطه، سوسن را به خاطر رنگ چشمهایش، "آبی" صدا می زدند. یکبار یکی از مسئولین زندان که تا حدودی متوجه آن ارتباطات شده بود، تعدادی از بچه ها را از سلولها بیرون کشیده و ضمن بازجویی از جمله با اصرار پرسیده بود: "آبی" کیه؟
هیچکس جواب نداده بود. پاسدار مربوطه که نتوانسته بود چیزی بدست بیاورد با عصبانیت شروع به خط و نشان کشیدن و فحاشی میکند و در ادامه چند ناسزا هم نثار "مسعود" میکند. بچه ها که تا آنموقع بی اعتنا سرهایشان را پائین گرفته و عکس العملی نشان نمیدادند به اینجا که میرسد ناگهان سوسن سرش را بلند میکند و با غضب به آن فرد خیره میشود. آن پاسدار به محض مشاهده حالت نگاه و رنگ چشمهای سوسن، انگار که کشف بزرگی کرده باشد با غیض میگوید: پس "آبی" تو هستی پدرسوخته! هرچی ازتون می پرسم، لال هستید امّا به محض اینکه اسم رهبرتون می یاد، برق از چشماتون می پره!
       
تابستان ۶۷ – داستان یاس ها و داس ها و بسا ناگفته ها – قتل عام گلها
... بسرعت به بند برگشتم. پاسدار رحیمی ( مسئول بند زنان در آن ایام) پاسدار مقنعه به سر دیگری را همراهم فرستاد. به سمت اتاقم که در آخر بند بود رفتم و بچه ها که فهمیده بودند در شرف خروج از زندان هستم، در یک چشم بهم زدن توی اتاقمان جمع شدند. برای اینکه پاسدار همراه نتواند وارد اتاق بشود، مژگان (سربی) جلوی در ایستاد و مانع ورود او به اتاق می شد. بچه ها به بهانه کمک، در گوشم پیغام می دادند و سلام می رساندند. می لرزیدم و اشک می ریختم و می بوسیدمشان: مهین قریشی، فرحناز ظرفچی، منصوره مصلحی، زهرا فلاحتی زارع و... پاسدار مؤنث همچنان هُل می داد و داد می زد که زود باش بیا بیرون. مژگان هم به عقب می زدش و می گفت: مگه نمی بینی داره لباس عوض می کنه، به تو می گم وایسا بیرون. زن پاسدار با بلاهت خاصی جواب داد: چطور اینهمه آدم مَحرم هستند و من نامَحرم؟ مژگان با قیافه با نمک و چشم و ابروی قشنگش نگاه عاقل اندر سفیهی به پاسدار کرد و گفت: تازه فهمیدی که تو نامَحرمی؟! به تو گفتم وایسا بیرون و شلوغ نکن! همۀ اتاق زدند زیر خنده. در حالت اشک هم نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم، آخه مژگان از بچه های جسور دستگیری ۳۰ خرداد ۶۰ بود و شخصیتش همین بود...
آن تابستان داغ و سوزان، فصل سیاه درو کردن یاس ها و غارت گلها شد... من دیگر در جمع عزیزانم در بند نبودم و آنها که بودند همگی رفتند با دنیایی از ناگفته ها... مجاهدین دلاوری همچون اعظم عطاری، سوسن صالحی، فریبا دشتی، مژگان سربی، فرح وفائی زاده، رقیه اکبری، تهمینه ستوده، فرشته حمیدی، فرحناز ظرفچی، سیما صفوی، پریوش هاشمی، فریده رازبان، مریم (سارا) پاکباز، ناهید تحصیلی، مریم گلزاده غفوری، منیره رجوی، اشرف فدایی، مهین قریشی، طاهره خسروآبادی، مهناز یوسفی، منصوره مصلحی، آزاده طبیب، زهرا فلاحتی زارع ... و هزاران دلاور زن و مرد دیگر که بیرحمانه بر دار شدند...
در همان مرداد خونبار، صدها رزمنده دیگر آزادی و از جمله همبند عزیزم "شهناز علیقلی" نیز در حماسه "فروغ جاویدان" بر خاک افتادند و با یاران سر به دارشان جاودانه شدند.
... و حالا همگام با "رویش ناگزیر جوانه ها" و جوشش میلیونی دانش آموزان و دانشجویان "نسل سوم" در فصل دانش و خیزش، پرونده آن کشتار سیاه و "جنایت علیه بشریت" باید که در پیشگاه جهانیان و در محضر مجامع حقوقی بین المللی گشوده شود. بی تردید پژواک گدازان شراره های ۶۷ دیر یا زود، دودمان جهل و جنایت آخوندی را خواهد سوزاند.
مینا انتظاری
ایمیل:  mina.entezari@yahoo.com
 

ناهید همت آبادی ـ آخراندوه این حکایت بی تعریف ....

جمعه، ۲۶ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۰
من سروقدان میهنم رادیده ام شبانگاهان بی باک وسرفراز، یا روزهایی که زندگی را با انبوه خاطرات گنگ دور وداع می گفتند، اما نه درهنگامه سکوت مرگ مرسوم دربسترهراس، درلحظه های شوم شگفتی که اندام بالابلندشان درکسوت رشادت خلق، رقصنده برچوبه های داربود و تبسم زهرافشان لبان زخم آجینشان بی هیچ تردید، تحقیرتوحش جلادان.
 سالهای درازیست - شاید هزارسال - که مامردمان ساده شرقی، غرور و احساس راناگزیر، به زیباترین واژه ها ودل انگیزترین شعرها آراسته ایم تا نامرادی و
عشقها،  شکستها و پیروزیهای دست داده درسرزمینمان را در شأن و ارزش شایسته آنها تعریف کنیم. من که اما سالیان دراز- نزدیک هزارسال - شاید هم کمی بیشترازآن عمرکرده ام، خاطرات نادرشادیهای میهن دربندم را باسرودن گاه گاه ترانه ها و اندوه انبوه ته نشین شده آن را بعضی وقتها با بغض فروخورده گریه کرده یا خروشیده ام شاید تراکم سکوت پرده داران آستان ثروت وسیاست را در برابر توحش سهمگینی که سرزمین اسیرم راسالهاست یکسره می بلعد درهم بشکنم، خونسردی غول آسای آنان را به اندازه سهم خود درهم  بریزم، قلبهای سنگین وسنگی شان راخراش دهم وخماربی خبری را ازچشمهای نیم بسته واذهان عمدا مسدودشان دورسازم. راستش درساده ترین صورت، بعضی وقتها هم وسعت میدانهای جهان را دورمی زنم تابه خیال خودم عابران شتابزده را نیز ازسرنوشت غمبارمیهنم ومردمان آن آگاه سازم، وقتی شکنجه می شوند واعدام، وقتی سنگسارمی شوند، وقتی که جسم خود رامی فروشند یافرزندانشان را به بهای لقمه های حقیرنان. وقتی که ازفرط بی کسی ویأس خود رابه آتش می افکنند ومی سوزند . اصلا زندگی دروطن من دورویه است. یک طرف گله ای زالوصفت ها افتاده به جان مردم وهمه حرث ونسل آن برباد داده ودرسوی دگرملت ایران وجوانان بجان آمده اند که باخشم وخروش درچارسوی کوچه وبازار شجاعانه و بیباک رودرروی ضحاک زمان ودیوان سفید وسیاه عمامه به سربه صلابت ایستاده اند تاسرخصم بی رحم وهم تک تک جلادان رابکوبند به سنگ وسلای آزادی ایران را برفراز البرز زبیا سر دهند.
من دلم اما بادیدن ابعاد فاجعه درمیهن خونبارم آنهم بعد ازاینهمه سال، راستش هرروزبیشتر از پیش پریشان می گردد وقتی در خاطره ام یاد بانوی جوانی می افتم که جناق سینه اوراازهردوطرف با آتش سیگار واتوسوزانده بودند، وقتی یاد مرد میانسالی میافتم که باخنده ای غمگین تراز وقت گریستن، پای بی پاشنه اش رانشان داد به من ودرد آورترازهمه وقتیست که پیکرهای سروقدان وطنم باسرافراشته، شوریده وخروشان درهر برزن و کوی رقصان برتیرک دارمی پیچد وهرازگاهی یک مرغ شب آوازغریب، نجوای دل اورا باخویشتن خویش وبا آدمها وقت بدرود بازندگی وزیباییها وبوسید ن ریسمان دارآن چنان پژواک می بخشد که سهم حجیمی از آن نیزدرذهن ودر خاطره تاریخ  ته نشین می گردد . آه .... که راستی چه حکایتهای ناگفته بی تعریفی ست باز از این فاجعه مرگ وجنون جاری دربطن وطن محجوب وبیگانه نوازمن، روزی که خوش وخوش باوربرگستره ای ازامید وعشق، عفریت فرتوت عمامه بسررا با داس مرگ دردست، نادانسته درخانه پذیراشد، اوراغرقه دردریایی ازامید واشک برشانه به استقبال شتافت وبه میهن آورد. وپس ازآن تاامروز... .نمیدانم چه بگویم وچگونه . اصلا چکنم، وقتی با گفتن این اندک خاطره ها هم نفسم بند می آید، قفس سینه انگارترک برمی دارد و خیال می کنم قلبم در فاصله ای کوتاه از آن بیرون خواهد جست. چه بگویم…. چکنم این همه درد را وقتی سی سال تمام است هنوزیک لحظه کوتاه هم ضربه ی دشنه دستاربرسران برسر و روی زنان وطنم وهم چرخه سرکوب وکشتار همه هموطنانم ازکارنایستاده است. تازه این درحالیست که از بدو جلوس ضحاک ماربدوش برتخت ولایت وغصب قدرت، نیروی نامیرای مجاهد چنگ درچنگ دوجلاد ودست آموزانشان بوده ورودرروی آنها ایستاده است وگرنه که بااستیلای رده آدمخواران دوپا درایران، نه ازتاک نشان می ماند ونه ازتاک نشان، نه ازمردم ایران ونه ازمیهن شان.
بهمین خاطر به گمانم نقل واژه کوتاه ” مجاهد “، تعریف ظهورنسل پیشاهنگی ست که خودخواسته پیمودن راهی ناهمواررا درعرصه بسیارمهیب کسب آزادی وحرمت انسان برگزیده تا در وسعت غول آسای آن بخصوص دردوران وادادگیهای آرمانی وسیاسی وبی پروائیهای بی حد وحساب اخلاقی، ستاره نام ونشان ”مجاهد“ رابا تعاریف جدید وغیرمتعارف طوری برتارک همه ارزشهای انسانی وانقلابی شناخته شده یا بی نام مهرکند که دربالاترین فرازجانبازی، فروتنی ودلاوری این سلسله خجسته، نام بلند ”اشرفی“ نیزبسان اشرف همه اسطوره های صعوبت، صبوری وصلابت آوازه در سراسر دنیا و نقش برتاریخ آن شود.
 آنچه اما به گمانم اصلا دراین میان نباید حتی لحظه ای ازنظردوربماند اینست که قالب معانی ومفهوم واژه های نوودگرگونه یادشده بالا را ثقل سنگین پایداری و مقاومت جانانه وبی همتای ” اشرفی ها“ سرشارکرده است که با اتکای دلاورانه به آرمان ودوآموزگارصدیق عقیدتی شان و بی هیچ باج دهی یا امتیاز سیاسی به کسی، شاخ غول ولایت وسکوت سهمگین وستم تحمیلی گورزادان عمامه دار به نسل معاصررا یکسره طوری درهم شکسته اند که آخر سر انگیزه بی تردید قیامهای جسورانه مردم وادامه خیزشهای شب وروزآنان شده است.
هشت سال پیش، پس ازبمباران ” قرارگاه های  بیقراران “ وعمدتا پس ازحمله خونبارسال گذشته مزدوران واراذل به قرارگاه اشرف وایستادگی حماسی ساکنان آن، مردم رنجدیده ایران وجوانان بجان آمده ازجورو دجالیت سرجلاد، با فرهنگ مقاومتی متفاوت وغیرمتعارف وحجم حجیم رنج وجانبازی یکجانبه بی چشمداشت به نهایت آشنا شده ودراین راستا، کذب رویین تنی سرکرده افیونی جلادان ودست آموزانش راهم بخوبی شناخته ولمس کردند. واینهاهمه یکجا به ” انبارک “ کین وخشم مردم آنچنان آتش سوزانی افکنده که شعله های فروزنده آن هنوزاست که هنوز، همه شب یا همه روز، ریشه جهل وجنایت درمیهن مجروح اسیررا می سوزاند و بی شک آنگونه وآنقدرخواهد سوزاند که حتی خاکستر جسم آلوده ضحاک زمان وهمه گزمه هایش نیز برباد فنا خواهد رفت. شاید آن وقت اگرعمرهم چندصباحی بازفرصت بدهد، بتوانم من هم یکبارقصه شادی یک خلق رها گشته وآزاد ازپنجه خونبارجلاد وجنون دست آموزانش وهم نقش پیشآهنگ وشکوهمند ”اشرف “ رادرخلق چنین واقعه غول آسای تاریخی سعد ودرشأن وشایستگی آن بنویسم وسپس درقالب یک قصه ناگفته ناب درباره آن بسیارحکایتهای تلخ وشیرین را نقل کنم . رسیدن آن روزچندان دیرنخواهد پائید .

16 September 2010

بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی


شنبه، ۲۰ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۰
۱۹شهریور سالروز درگذشت آیت الله طالقانی است. در مراسم آخرین وداع با «پدر طالقانی» ـ که به واقع پدر دلسوز  و جان شیفته ملت ایران و به ویژه سازمان مجاهدین بود ـ بیش از یک میلیون نفر سوگوار و داغ بر دل و مبهوت از مرگ نابه هنگام, او را تا بهشت زهرا همراهی کردند, این شعار بی وقفه واگویه می شد: «بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی»! «پدر» که سه روز پیش در بهشت زهرا, همان جایی که سیل میلیونی جمعیت داغدار به سویش روان بود, آن چنان پرشور از «شوراها» و از آزادی و مردم محرومی که خون دادند و انقلاب را به بار نشاندند و حال در حاکمیت «ارتجاع» سفره ها شان خالی تر شد و دلشان دردمندتر, دفاع می کرد, چرا این چنین ناگهانی و یکباره از میانشان پرکشید, او که بیمار نبود و دوام انقلاب را آن چنان بی باکانه کمر بسته بود. مگر می شد مرگ او را باورکرد؟
آن چه  که تردیدبردار نبود این بود که «پدر», به عیان از سازمان مجاهدین پشتیانی می کرد و حال آن که این سازمان خاری بود در چشم خمینی, که نه پیش از انقلاب ۵۷ و نه پس از آن, نه تنها کلمه یی در ستایش بیش از یک دهه مبارزات خونبارش به زبان نیاورد بلکه از ستیز و دشمنکامی با آن سازمان. به ویژه پس از انقلاب, لحظه یی کوتاهی نمی کرد. محمود دعایی که در نجف با او همراه بود در مصاحبه یی در تیرماه ۵۹  گفته بود: «... چهار الی پنج سال کوشیدم به نفع این سازمان پیش امام, یک کلمه تاٌیید بگیرم نتوانستم. این را هیچ کس نتوانست. آیت الله طالقانی, آیت الله زنجانی نتوانستند. مرحوم مطهری پیغام داد که از این جوانها حمایت کنید, نتوانست. همین حضرت آیت الله الغظمی منتظری, ایشان نامه دادند و... تاٌثیر نگذاشت...» (جریانها و سازمانهای سیاسی ـ مذهبی ایران, چاپ پنجم ـ سایت «بازتاب», ۳دیماه۱۳۸۳).
آیت الله طالقانی, به عکس خمینی, دلبسته عزم و رزم مجاهدین بود و بی دریغ از آنها پشتیبانی می کرد و با این که کم و بیش می دانست که این یاریها به مذاق خمینی خوش نمی آید, در هر فرصتی بر آن پافشاری می کرد.
ـ روز ۳۰دیماه ۵۷, مسعود رجوی و موسی خیابانی پس از تحمل بیش از هفت سال زندان, از زندان قصر آزاد شدند. «پدر طالقانی» به دیدارشان شتافت و در این دیدار در سخنانی با اشاره به شکنجه گرها و بازجوهای مجاهدین در زندان اوین گفت: «این شکنجه‌گرها و بازجوهایی که خودتان می ‌شناسید و دیدید از نزدیک...، وقتی اسم مجاهدین برده می ‌شد، اعصاب آنها به‌هم می ‌ریخت و کنترلشان را از دست می‌ دادند. این دلیل بر قدرت عقیده و ایمان آنهاست. از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند، از اسم خیابانی وحشت داشتند درحالی ‌که در چنگال این دشمن گرفتار بودیم، باز قدرت شما فائق بود. این قدرتی است که نباید دست کم گرفت».
ـ مسعود رجوی: «...به یاد دارم که در روز ورود خمینی به تهران, در شرایطی که ده ـ دوازده روز قبل از آن از زندان آزاد شده بودیم, به اتّفاق تعدادی از خواهران و برادران مجاهدمان در خدمت پدر طالقانی برای استقبال از خمینی به فرودگاه رفتیم. آخوندها و دارو دسته آخوندها می خواستند پدر طالقانی را در صف خودشان جا بدهند. امّا, پدر روی برتافت و رفت درمقابل درب ورودی بر روی زمین نشست, درحالی که سایرین همگی بهاحترام ایستاده بودند.
بعد از مدتها, پدر تعریف کرد که به محض ورود خمینی و قبل از این که دیگران بخواهند او را تحت تاٌثیر قرار دهند قصد داشته که در همان محل فرودگاه, به تنهایی, با خمینی صحبت داشته باشد و او را نسبت به قضایا, گروههای مختلف و آن چه در ۱۵سالی که خمینی در ایران نبود, واقع شده بود, توجیه کند. امّا, جز ۵ دقیقه که دو نفری در یکی از اتاقهای مجاور درب ورودی سالن استقبال, تنها ماندند, فرصت دیگری پیش نیامد. پدر می فرمود که در همان ۵دقیقه به او گفتم مصلحت شما و مُلک و ملّت در این است که با این بچه ها  (اشاره به مجاهدین) که در این سالها آزمایش داده اند, نزدیک باشید و از اینها دوری  نکنید. به نظر می رسد پدر طالقانی شاخص بسیار واقع بینانهیی برای مِحک زدن به خمینی, از روی دوری و نزدیکی او به نیروهای مختلف, پیدا کرده بود و ضمناً در مقام نخستین رئیس ”شورای انقلاب“ که در آن زمان هنوز سِرّی و اعلام نشده بود, به خوبی می دانست خمینی و اطرافیانش مشغول پختن چه آشی هستند.  امّا, خمینی میدان نداده و در این زمینه با سردی تمام برخورد کرده بود. به نحوی که ”پدر طالقانی“ میگفت دیدم هیچ زمینه یی وجود ندارد و برخورد ایشان (خمینی) کاملاً منفی است (نقل بهمضمون).  نمی دانم در همین صحبت کوتاه چنددقیقه یی بود یا در دیدار دیگری که پدر طالقانی باز هم در مقام رئیس ”شورای انقلاب“ به خمینی گفته بود درست این است که شما ارتش را به مجاهدین بسپارید که در این سالها درگیر جنگ مسلّحانه با رژیم شاه بوده اند. قابل حدس است که خمینی تا چه حدّ از این حرف ”پدر طالقانی“ برآشفته و کینه خود پدر را هم به دل گرفته است.
سرانجام هنوز دو ماه از سرنگونی رژیم شاه نگذشته بود که پدر طالقانی از ریاست شورای به اصطلاح انقلاب خمینی کناره گرفت و مدتها پس از آن بود که ما را از آن چه در فرودگاه بین او و خمینی گذشته بود, با اشاره و به اختصار, مطّلع کرد» (پیام رادیو ـ تلویزیونی مسئول شورای ملی مقاومت ایران,  بهمناسبت بیستمین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی ـ شورا, ویژهنامه ۲۲بهمن ۱۳۷۷, ص ۴۶).
ـ روز ۴خرداد, در سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، میتینگ بزرگی در ترمینال خزانه تهران برگزار شد. مردم از سراسر تهران برای شرکت در این میتینگ به جنوب تهران سرازیر شدند. آیت الله طالقانی پیامی با صدای خودش به این میتینگ فرستاده و در آن از فرزندان مجاهدش چنین تجلیل کرد:  «امروز برای تجلیل از شهیدانی جمع شده‌ ایم که از خون پاک آنها پس از ۷سال سیلابها برخاسته است؛ همانها که برای درهم‌ کوبیدن شرک و بتها و اعاده توحید به ‌پا خاستند. دشمن مُشرک هم از همین جهت از آنها انتقام گرفت...  آنها شاگردان مؤمن و دلداده مکتب قرآن بودند؛ گوهرهایی بودند که در تاریکی درخشیدند. حنیف‌ نژاد، بدیع ‌زادگان، عسکریزاده، مشکین ‌فام، ناصر صادق، از همین تابندگان بودند. اینها راه جهاد را گشودند. درود و رحمت خداوند و همه خلق بر ‌روان آنها باد» (۳۰خرداد بهروایت شاهدان, ص۴۲).     مسعود رجوی در این میتینگ سخنرانی کرد و در پایان سخنانش, آیت الله طالقانی را از طرف مجاهدین به ‌عنوان کاندیدای ریاست‌ جمهوری معرفی کرد. جمعیت حاضر در ترمینال خزانه با هلهله و شادی از این پیشنهاد استقبال کردند.
ـ مسعود رجوی: «قبل از وفات پدر طالقانى در ۱۹شهریور ۵۸ پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى به ‌راستى روح راستین انقلاب ضدسلطنتى بود. خمینى از این ‌که آقاى طالقانى را در سخنرانى به ‌مناسبت ۴خرداد ۵۸ که در ترمینال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، کاندیداى ریاست جمهورى کرده بودیم به ‌شدت گزیده و پر کینه بود. اگر چه من در این سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمینى قائل شدم و از خود او خواستم که خودش تکلیف شرعى کند تا آیت الله طالقانى مسئولیت ریاست جمهورى را بپذیرند. بگذریم که خمینى به‌ شدت از این بابت به ‌قول خودش ”سیلى خورده“ و زخم خورده بود. چرا که خوب مى فهمید هدف ما از ریاست جمهورى آقاى طالقانى محدود کردن قدرت انحصارى او و در یک کلام رفرم و اصلاح در حکومت دینى و رژیم ولىفقیه است.
     از لحظه یى که شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را به‌ عنوان کاندیداى ریاست جمهورى اعلام کردم تا زمان وفات ایشان، ذوق و شوق فوق العاده را در قشرهاى مختلف مردم دیده یا مى‌شنیدم. از کارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبریز و طلّاب مترقى در مشهد و هم ‌چنین اغلب گروههاى سیاسى و مذهبى و ملى و مترقى, که از سلطه آخوندهاى هم‌جنس خمینى به ستوه آمده بودند.
    در اعلام نام پدر طالقانى به عنوان کاندیداى ریاست جمهورى، با تشکر از استقبال پرشور جمعیت گفتم:  بله، بله، متشکرم، پس ما حضرت آیت الله العظمى طالقانى را به عنوان نخستین، به عنوان نامزد نخستین ریاست جمهورى اسلامى ایران معرفى مى کنیم. نکته دیگرى هم هست که بشارت بزرگى براى تمام ما یعنى شرط دیگرى در ایشان هست، مضافاً بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ایشان علیه طاغوتهاى زمان که بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعید گذشته, یک نکته مهمتر هم هست و آن این که ما کسى را انتخاب مى ‌کنیم که معلم کبیر قرآن است. مبارک باد براى شما…
انشاء الله که خواسته تمام مردم ایران همین باشد...
    بعد از این معرفى، یکبار که به دیدار پدر طالقانى در محل اقامتش ـ که یک طبقه از آپارتمان پدر رضاییهاى شهید در خیابان تخت جمشید بود ـ رفتیم، پدر با عتاب و تغیّر به من گفت چرا این‌ کار را کردید؟ شما که به من نگفته بودید… اما اینها (اشارهاش به جماعت خمینى بود) که باور نمى ‌کنند و بر سر من مى ریزند…
   من گفتم: اگر از قبل به شما مى‌ گفتیم، برایمان روشن بود که مخالفت خواهید کرد، امّا حالا دیگر فایده ندارد چون مردم بالاترین مژدگانى را دریافت کردهاند و دست بردار نخواهند بود.
در برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به کاندیداتورى پدر طالقانى، از آن‌ سو فشارهاى خمینى و ایادیش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت کند. فکر مى‌کنم حتى یکبار خمینى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت که دوست ندارد یک روحانى رئیسجمهور شود.
     چند هفته بعد در تیر ماه ۵۸، خمینى انتقام گرفت و زهرش را ریخت. یک نوار کاست با صداى خود خمینى به‌طور گسترده و سراسرى, که دست به دست مىچرخید، پخش شد و ما را غافلگیر کرد. در این نوار، خمینى در توجیه سرکردگان پاسداران و چماقداران و حزب اللهیها تقریباً تمام همان حرفهایى را که علیه مجاهدین یک سال بعد در تیر ۵۹ علنى کرد و در رادیو و تلویزیون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تیزتر، بیان کرده بود. به‌ واقع این یک اعلام جنگ غیررسمى بود. هر چند که من در ۴خرداد به هنگام نامزدکردن پدر طالقانى براى ریاست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هیچ مایه گذارى براى خمینى فروگذار نکرده بودم. واقعاً مى‌خواستم حسن نیت خودمان را نشان بدهم که قصد نداریم زیرآب او را بزنیم، بلکه قصد اصلاح امور را داریم. واقعاً هم اگر خمینى به ریاست جمهورى آقاى طالقانى تن مى‌ داد، مطمئناً نقشه مسیر، متفاوت مى ‌شد. هم‌ چنین مى ‌خواستم کینه شترى و احساس ”هووگرى“ سیاسى خمینى با پدرطالقانى برانگیخته نشود.
    وقتى در سال ۵۷، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بیش از یک میلیون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال کردند. در انتخابات خبرگان هم، با بیش از دو میلیون راٌى نماینده اول تهران و در حقیقت تمام ایران بود. خمینى چشم دیدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پیام تسلیتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب ‌کرد. اصولاً ارتقای منتظرى به منصب جانشینى خمینى که در مراسم رژیم تحت عنوان ”امید امت و امام“ معرفى مى ‌شد، علتش حسادت و کین توزى خمینى نسبت به آیت الله طالقانى بود (استراتژی قیام و سرنگونی, کتاب اول, صفحه۵۶).
آخرین پیام «پدر»
«پدر طالقانی» در آخرین نماز جمعه تهران که سه روز پیش از درگذشتش در اولین سالگرد کشتار ۱۶شهریور۵۷, در مزار شهدا در بهشت زهرا برگزار شد, در خطبه دوم نماز, ازجمله گفت: «... صدبار من گفتم که مساٌله شورا از اساسی ترین مساٌله اسلامی است. حتی به پیغمبرش با آن عظمت می گوید با این مردم مشورت کن, به اینها شخصیت بده, بدانند که مسئولیت دارند, متکی به شخص رهبر نباشند. ولی نه این که نکردند, می دانم چرا نکردند. هنوز هم در مجلس خبرگان بحث می کنند در این اصل اساسی قرآن, که به چه صورت پیاده بشود؛ باید, شاید, یا این که می توانند. نه, این اصل اسلامی است. یعنی همه مردم از خانه و زندگی و واحدها باید با هم مشورت کنند در کارشان. علی می فرمود: ”مَنِ استبدّ بِراٌیه هَلَک“: هرکه استبداد کند در کارهای خودش هلاک می شود. ”مَن شاوَر الرجال شارَکهم فی عُقولهم“: وقتی من یک دید دارم با یک نفر از شما, با دو نفر, با ده نفر وقتی مشورت می کنم, ده دید پیدا می کنم, ده عقل به عقل خودم ضمیمه می کنم. چرا نمی شود؟ نمی دانم... مگر در سنندج که این شورای نیم بند تشکیل شد, ضرری به جایی رسید؟ و می بینیم آنجا نستباً از همه منطقه کردستان آرام تر است. یعنی گروههایی و افرادی دست اندرکار شاید این طور تشخیص بدهند که اگر شورا باشد دیگر ما چه کاره ایم؟ شما هیچ, بروید دنبال کارتان, بگذارید این مردم مسئولیت پیدا کنند. این مردمند که کشته دادند, اینهایی که اینجا خوابیده اند از همین توده های جنوب شهر بودند...» («در مکتب جمعه», مجموعه خطبه های نماز جمعه تهران, جلد اول, هفته ۱تا۲۵, ص۵۱).
در سوگ «پدر طالقانی»
کیهان ـ ۱۹شهریور ۵۷: «آیت الله طالقانی, بامداد امروز, براثر سکته قلبی به سنّ ۶۸سالگی درگذشت. آخرین ملاقات آیت الله طالقانی دیشب به مدت دو ساعت و نیم با سفیر شوروی صورت گرفت. تمام شهرهای ایران تعطیل شد و میلیونها تن, امروز, در تشییع جنازه مجاهد کبیر آیت الله طالقانی شرکت کردند... شهرهای ایران یکپارچه ماتم شد...  امروز تعطیل و سه روز عزای عمومی اعلام شد... طالقانی را همه قبول داشتند... در انتخابات مجلس خبرگان حضرت آیت الله از سوی نزدیک به صد حزب, سازمان و گروه سیاسی به عنوان کاندیدا پیشنهاد شد و سازمانهای سیاسی نیز که ایشان را راٌساً کاندیدا نکرده بودند, در میتینگها, اعلامیه ها و تراکتهای انتخابانی, پشتیبانی خود را از ایشان ابراز داشته بودند که  این تنها نشان دهنده اعتماد عمومی به مجاهد نَستوه (= خستگی ناپذیر) بود و بس. به خصوص که تمام گروهها, از راست افراطی تا گروههای چپ افراطی, را دربر می گرفت... آخرین سخن معروف آیت الله طالقانی: ”بروید دنبال کارتان, بگذارید مردم مسئولیت پیدا کنند“...»
۱۹شهریور ـ  اطلاعیه مجاهدین خلق ایران درباره درگذشت آیت الله طالقانی با عنوان «مجاهدین خلق پدر روحانی و معلم کبیر خود را از دست دادند»: «مجاهدین خلق ایران, که از جمیع جهات فقدان آن مجاهد اول را جبران ‌ناپذیر و دردناک می ‌دانند, این فقدان عظیم را به همهه مسلمانان و آزادگان و انقلابیون جهان تسلیت گفته و در سوگ آن گرامی‌ پدر یک هفته در سراسر کشور عزادار خواهیم بود» (مجموعه اعلامیهها و ... شماره ۲, ص۸۰).
 مسعود رجوی با چشمانی اشکبار در سوگ  «پدر طالقانی»  گفت: «... او ندادهنده ما بود؛ منادی ایمان، معلم قرآن، پس تعجّبی نیست اگر مردم ما این‌چنین از شمال تا جنوب، در ماتم فرو رفتند، و بر‌ سر و سینه می‌ کوبند. بگذارید بگریند، همه بگریند:  گریه کن دشت کویر ـ گریه کن بحر خزر ـ گریه کن جنگل سرخ ـ گریه کن مرد بلوچ!  بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران      کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران     و چرا که نگرییم؟ دیگر چه کسی اسلام و کلمه قرآن را در گوش ما زمزمه خواهد کرد؟ دیگر چه کسی از بچّگی دستمان را خواهد گرفت، و پابه ‌پا خواهد برد، راه‌رفتن خواهد آموخت و کلمه به کلمه را در دهانمان خواهد گذاشت؟ کلمهه اسلام، کلمه  قرآن، و کلمات مردمی. بعضی مرگها سبکند، مثل پر کاه؛ مرگ آنهایی که در غیر راه خدا و خلقند از این نوع مرگهاست. امّا بعضی مرگها خیلی سنگینند؛ به سنگینی کوه، به سنگینی دماوند، به سنگینی تمام سلسله‌ جبال البرز، و این یکی از آنها بود. پیشوای خلق، پیشوای آزادی،‌ ای یار بی ‌پناهان! پشتیبان ضعیفان! مرد پیامبر تبار و پیامبرگونه! همان پیامبری و پیامبرانی که در دل شبهای تیره و تار حاملان شعله نورند... پس اجازه بدهید بههمه مردمی که گریستند تسلیت بگویم؛ همه آنهایی که در این سوگ گریستند. بله همه مردم یتیم شدند، همه اقشار مردم، با هر گرایش و هر مرام و هر مسلک. دیدیم که خواهران و برادران عزیز ارمنی ما، کلیمی ما، چه زار می‌گریستند، بر آنها تسلیت باد. معلوم می‌شود که آقا، آقا و پدر همه بود. خودش هم فی‌نفسه از کلمات و رمزهای وحدت بود. تبلور وحدت و تجسّم روح انقلاب ایران بود...»
«پدر طالقانی» در واپسین لحظات
ـ «حاج ولی الله چه پور, پدر عروس آیت الله طالقانی», آخرین لحظات زندگی «مجاهد نَستوه» را برای خبرنگار روزنامه کیهان چنین بازگوکرد: «ما آن روز کرج بودیم. ساعت ۵ بعد از ظهر که از کرج حرکت کردیم. آقا به من گفت: مرا به مجلس خبرگان برسان... حدود ساعت شش و نیم بود که ایشان را دم در مجلس خبرگان پیاده کردم. گفت مثل این که امشب وعده ملاقات به سفیر شوروی داده ام. برو منزل وسایل را آماده کن و ساعت ۸ بیا و مرا ببر. حدود ساعت هشت و ربع ایشان را بهمنزل بردم... تقریباً ساعت نه و ربع بود که سفیر شوروی با مترجمش آمد. آقا به آقایان علی غفوری و مجتهد شبستری هم, چون عازم شوروی بودند, گفت که بیایند. آنها ساعت نه و نیم آمدند. صحبتها تا ساعت ۱۲, به صورت سؤال و جواب, ادامه داشت. مذاکرات ... پیرامون اسلام و کمونیسم دور می زد. بعد از رفتن سفیر شوروی, آقا شام خورد و گفت: می خواهم بخوابم... یک ربعی نگذشته بود که آقا ابتدا خانمِ بنده را صدازد که من حالم به هم خورده و غذایم را استفراغ کردم... روی پله ها نشسته بود. بعد همسرم مرا صدازد و من بالا رفتم. آقا رفت روی تختش نشست و گفت مثل این که سرما خوردم, قفسه سینه ام, خیلی شدید, درد میکند و از من خواست که روغن یا پمادی بیاورم و سینه اش را ماساژ بدهم. من تمام سینه و شکمش را ماساژ دادم. مخصوصاً می گفت زیر قفسه سینه اش را محکمتر ماساژ بدهم ... بعد از ماساژ, شالی را که آقا به دور سرش می بست, به تقاضای خود وی, محکم, دور قفسه سینه اش بستم و سپس, پارچه گرمی خواست که من دو نوبت حوله را داغ کردم و روی قفسه سینه اش گذاشتم. سپس, قرص سرماخوردگی خواست, که به ایشان دادم و با دو نعلبکی آب گرم خورد و روی پهلوی راست دراز کشید و به من گفت چراغ را خاموش کن و برو بخواب... امّا, من چون وضع را غیرعادی دیدم و خصوصاً به خاطر عرق سردی که بر بدن ایشان نشسته بود, همان طور ایستادم. دیدم تنفّس ایشان غیرعادی است. آقا را صدا کردم و گفتم اگر طاقباز بخوابید راحت تر است. جوابی نداد. خودم ایشان را به صورت طاقباز خواباندم و نفس ایشان آرام تر و بهتر شد. دیگر هرچه حرف می زدم, جواب نمی داد, و در لبش آثار  کبودی پیدا بود. چون دیدم جواب نمی دهد, به همسرم گفتم تا آقا محمدرضا (داماد ما و پسر آقا) دکتر را بیاورد, من می روم از بیمارستان شفا یحیائیان دکتر و دستگاه اکسیژن بیاورم. بعد از برگشتن, دکتر هم آمده بود و گفت کار از کار گذشته و تمام است! به مهندس بازرگان تلفن کردم. حدود ساعت ۳بود ... که خانه شلوغ شد. آقای بازرگان با آقای مهندس صَبّاغیان آمده بودند, و خانواده آقا هم آمده بودند. و آقا را حدود ساعت ۵, که اِزدحام جمعیت هم زیاد شده بود, پیشنهاد کردند که بهدانشگاه ببریم...» (کیهان, ۳۱شهریور ۱۳۵۸).
  قتل آیت الله طالقانی
ـ خلیل الله رضائی, پدر رضاییهای شهید, در خاطراتش که در یکی دو سال آخر عمرش, آن را بیان کرد, از قتل آیتالله طالقانی سخن میگوید و تردیدی ندارد که بهشتی او را کشته است. زنده یاد «حاج خلیل» در این باره میگوید: «وقتی از سفر به کانادا و آمریکا, که دو ماه طول کشید, به ایران بازگشتم و از فرودگاه به خانه وارد شدم, تلفن زنگ زد. اصغر محکمی بود...  تا صدای مرا شنید گفت شما کی آمدید؟ گفتم همین الآن رسیدم. اصغر با صدایی بغض کرده گفت آقا امشب فوت کرد. گفتم کدام آقا؟ اصغر گفت آقای طالقانی. مثل این که دنیا را به سرم زدند. چه طور می شود که آقا فوت کند. آقا بیماری خاصی نداشت. گفتم کجا فوت کرد؟ برای چی فوت کرد؟ گفت آقای طالقانی امشب آمده بود خانه آقای چه پور، با سفیر شوروی ملاقات داشت به طور مرموزی درگذشت. گفتم تو از کجا فهمیدی؟ گفت من امشب آمدم خانه پدرم. پدرم  همسایه آقای چه پور است توی عین الدوله و نایب السّلطنه. یک مرتبه دیدم که سراسیمه آمدند خانه پدرم که به آژانس تلفن بزنند. تلفن آقای چه پور را قطع کرده بودند. گوشی را که برداشتند دیدند تلفن خانه ما هم قطع است. خلاصه، تا جنبیدند کار آقا تمام شده بود و همین طور های های زد زیر گریه...  برای من قضیّه مسلّم شده که او را به شهادت رساندند، چون تنها کسی که لنگری بود و خار چشم خمینی و سایر آخوندها, آقای طالقانی بود...
من پرونده را قدم به قدم دنبال کردم. اول باورش برای من خیلی سخت بود، ولی بعد مثل خیلی چیزها که اولِ کار باورکردنی نبود, دانستم آقای طالقانی را کشتهاند و در این مورد هیچ شک و شُبهه یی ندارم. اول آن قطع تلفن های منزل آقای چه پور و تلفنهای منزلهای اطراف، بعد آقا را برده بودند بیمارستان طُرفه, که آن جا هم طبق برنامه آن قدر تعلّل کرده بودند تا مُسَجّل شده بود کار آقای طالقانی تمام است. من و آقای صدر و چند نفر دیگر پرونده را دنبال کردیم تا به یقین رسیدیم. آقا در خانه چه پور بوده که یکمرتبه می گوید آخ, و حالش بد می شود... چه پور, پدر عروس آقای طالقانی, ولی از رفقا و اَیادی بهشتی بود. بهشتی و دار و دسته او حساب کرده بودند تا طالقانی هست کاری از پیش نمی رود. طالقانی ستونی بود که خیلی در میان مردم ما پایه داشت. اگر روزگاری می رسید که جلوِ اینها می ایستاد قضایا خیلی فرق می کرد. در مجلس خبرگان جلو اینها ایستاده بود. به عنوان اعتراض رفت و روی زمین نشست. خیلی از مردم حمایت می کرد. مجاهدین را خیلی دوست داشت و خیلی از آنها حمایت می کرد. من بارها که پیش او می رفتم آقا گریه می کرد و می گفت با این آخوندهای بی دین چه بکنم، جواب این مردم را چه بدهم؟ آقای طالقانی اکثر اوقات وقتی که می گفت آخوند, کلمه بی دین را هم بهآن اضافه می کرد. من با آقای صدر صحبت کردم. آقای صدر گفت شما بازرس ویژه وزارت کشور هستی برو پیش رئیس شهربانی و ماجرا را دنبال کن. من رفتم و از رئیس شهربانی خواستم که تحقیق کند که چرا تلفنها قطع بوده. بازرسان شهربانی تحقیقات زیادی کردند و معلوم شد یکنفر رفته مرکز تلفن در خیابان خیام و در همان ساعت که قضیه اتفاق افتاده تلفنها را قطع کرده. بعد از آن یک هیاٌت دنبال کار را گرفت ولی در نهایت به ما فهماندند کار را دنبال نکنیم. این را رئیس شهربانی با حالت آشفته یی به من گفت و فهماند یک توطئه کامل راه انداخته اند که این توطئه از قتل آقا در خانه چه پور تا قطع تلفنها و دیررساندن آقا به بیمارستان و جلو تحقیقات و بررسی جسد را گرفتن، ادامه داشته و خود بهشتی هم بالای قضیه بوده.
قضیه این قدر برای مردم روشن بود که همان موقع هم شعاری بر سر زبانها افتاد و جوانها روی در و دیوار می نوشتند که ”بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی“. علت اصلی منفور بودن بهشتی هم در میان مردم, علاوه بر سایر کارهایش, همین ماجرای به قتلرساندن آقای طالقانی بود. در هرحال، قتل آقای طالقانی برای مردم ما خیلی گران تمام شد. چنین رَجُلی, با این سابقه, در مملکت ما خیلی خیلی کمیاب بود. آخوندها هم خوب می دانستند چه کسی را باید از بین ببرند...»

‏‎‎تحميل كنندگانِ واقعيِ «جنگ تحميلي»‏ ‏ عبدالعلي معصومي محقق و تاريخ شناس

در سالگرد آغاز جنگ ايران و عراق , جاي آن دارد يكبار ديگر دربارة تحميل كنندگان واقعي اين جنگ ويرانگر و ضدميهني سخن به ميان آيد.

گردانندگان رژيم آخوندي, اين جنگ خانمانسوز را «جنگ تحميلي» يا «دفاع مقدّس» مينامند. آيا واقعاً اين جنگ, «تحميلي» بود؟ اگر چنين بود ـ كه بود ـ تحمييلكنندگان واقعي چه كساني بودند؟

ـ اگر جنگ را تحميل شده از سوي رژيم حاكم وقت عراق بدانيم, و مبارزه عليه اشغالگران را «دفاع مقدس», آيا پس از فتح خرمشهر و بيرون رفتن نيروهاي اشغالگر از ايران در خرداد 1361, آيا باز هم ميتوان, از آن پس, جنگ را, «تحميلي», «مشروع» و «دفاع مقدس» ناميد؟

ـ در آن زمان كه رژيم عراق, مقاومت ايران, ملل متّحد و سازمانهاي ديگر بين المللي, با اصرار تمام, پيوسته, در تلاش به پايان رساندن اين جنگ نابودكننده و ويرانگر بودند, چه كساني, به رغم اين خواست فراگير و گسترده, جنگ را 6سال ديگر ادامه دادند؟ و اساساً ادامة جنگ به سود چه كساني و در تحكيم قدرت چه نيروهايي اثرگذار بود؟

اگر جنگ تا به آخر «تحميلي» بود و «دفاع مقدس», پس چرا خميني پذيرش آتشبس را در 27تير 1367, نوشيدن جام زهر شمرد و از معاملة آبرويش با خدا يادكرد و در بهمن همان سال منتظري, رفسنجاني و موسوي اردبيلي,و شمار ديگري از گردانندگان رژيم تلاش كردند دامن خود را از ننگِ اين جنگي كه به شدّت مورد تنفّر مردم بود و جز نكبت براي ايران زمين به بارنياورد, بپالايند و خود را مخالف ادامة تجاوركارانة جنگ پس از فتح خرمشهر, نشان دهند؟

اين مقاله, سعي بر اين دارد كه, به مدد اسناد و داده هاي تاريخي, چهرة اين جنگ «تحميلي» و تحميل كنندگان واقعي آن را, بارديگر, در روشنايي واقعيت قراردهد. طبيعي است در سالگرد آغاز اين جنگ ضدميهني, اين تلاش و بازبينيِ دوباره, چندان بيربط نخواهد بود.

زمينهسازانِ جنگ

راستي, زمينهسازان اصلي جنگ ايران و عراق چه كساني بودند؟

آيا گردانندگان رژيم آخوندي كه پس از حملة رژيم عراق به ايران و آغاز جنگ, آن چنان سخت و بي وقفه, بر ادامة آن اصرار ميورزيدند و آن را «ضامن بقا»ي رژيمشان ميشمردند, در زمينهسازيِ آغاز جنگ هم نقشي داشتهاند, يا آن كه اين «مائدة آسماني» را پس از آغاز آن, در دامن قباي خود يافته اند؟

مروري بر موضعگيريها و رويدادهاي دورانِ پيش از آغاز جنگ, اين گره را خواهد گشود و نشان خواهد داد كه آيا واقعاً, «مظلوميّت» رژيم آخوندي, حتّي, در آغاز جنگ, واقعي است و اين تهاجم بدون زمينهچيني و تحريكات اين رژيم, و صِرفاً, براي تحقّقِ مقاصد توسعهطلبانة طرف عراقي آغاز شد, يا اين كه تاٌكيدِ پيوسته و پايانناپذير آنها بر «تحميل», «تجاوز», «دفاع مقدس», غرامت و مجازات متجاوز, ترجيعبندي است كه برپادارندگان اصلي جنگ, براي بهبيراهه كشاندن اَذهان ناپخته, پيوسته, تكرار ميكنند و كاملاً, بيپايه است.

اشارة «آيت الله منتظري» در خاطراتش به روحية سردمداران رژيم پس از چيرگي بر اَريكة قدرت, گرة اين مشكل را ميگشايد: «وقتي انقلاب پيروز شد... در بُعد خارجي, شعارها, همه, بر اساس صدور انقلاب و اين كه انقلاب مرز نميشناسد, و اين قبيل مسائل, متمركز بود. اين شعارها كشورهاي همجوار را به وحشت انداخت و اين فكر براي آنها ايجاد شد كه اينها به اين شكل كه پيش ميروند, فردا نوبت ماست... كشورهاي همجوار, واقعاً به وحشت افتادند و در برابر جمهوري اسلامي موضع گرفتند... جوّي كه در ايران بود اين بود كه عراق كي هست؟ ... من, به سهم خودم, يك روز رفتم منزل آقاي شيخ محمد يزدي در قم. آن وقت هنوز امام قم بودند و در منزل آقاي يزدي سكونت داشتند. به امام عرض كردم هر انقلابي كه در دنيا به پيروزي ميرسد, معمولاً, هياٌتهاي حُسننيّتي را براي كشورهاي مجاور ميفرستد و خطِ مشي خود را براي آنها توضيح ميدهد و با آنها تفاهم ميكند... بهجاست هياٌتهاي حسننيّت به كشورهاي مجاور فرستاده شود تا يك مقدار اين تشنّجها كاهش پيداكند. ايشان فرمودند ول كن. ما كاري به دولتها نداريم... ايشان هيچ حاضر نبودند كه اسم دولتها به ميان بيايد... و ميفرمودند ملتها با ما هستند. به نظر من, اگر ما يك مقدار تفاهم ميكرديم شايد بهانه به دست آنها نمي آمد...» (خاطرات آيت الله حسينعلي منتظري. چاپ دوم, ديماه 1379, ص310).

آن كسي كه ميگفت «ما كاري به دولتها نداريم», آيا براي سرنگون كردن آن دولتها, حدّاقل درمورد عراق, از زمينهچيني رويگردان بود, يا دو اسبه به آن سو ميتاخت؟

مروري بر موضعگيريها و نحوة برخورد خميني و سياستگذاران رژيم وي در رابطه با عراق و زمينهچينيهاي متواتر براي مداخله در امور داخلي آن كشور بر اساس تزِ ارتجاعي «صدور تروريسم» نشان ميدهد كه جنگ پيش از تهاجم گستردة عراق بهخاك كشور ما در 31شهريور 1359, در ابعادي كوچكتر آغاز شده بود و رژيم آخوندي درصدد بود براي حل تضادهاي داخلي و سرپوشنهادن بر شتاب روزافزون آن, زمينة درگيري در جنگ خارجي را فراهم كند.

عراق دربردارندة ويژگيهايي بود كه, بهعنوان مناسبترين طرف اين جنگ, ميتوانست مدّنظر قرار گيرد. سَواي خُردهحسابهاي شخصي خميني با سران رژيم عراق, درصد عظيم جمعيّت شيعهمذهب و وجود مَرقَدهاي ائمة اَطهار در آن كشور و وابستگي كشورهاي ديگرِ هممرز با ايران بهيكي از دو اردوگاه جهاني ـ كه البتّه, معنيِ چپ نگاه كردن بهآنها براي خميني, كاملاً, آشكار بود و عراق, در مقام مقايسه, ناوابستهترين كشورِ هممرز ايران بهشمار ميآمدـ باعث شد كه اين كشور براي اجراي سياست ارتجاعيِ «صدور تروريسم», مناسبترين محل درنظر آيد.

هنوز دو هفته از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه خميني نخستين سخنراني تحريكآميز خود را در زمينة «صدور تروريسم» ايراد كرد و در آن از «همة كشورهاي اسلامي در زير يك دولت و يك پرچم» سخن گفت و اين كه «يك دولت بزرگ اسلامي بايد بر همة دنيا غلبه كند» (روزنامة «آيندگان», 7اسفند1357).

در اجراي اين سياست, براي درخدمت گرفتن عوامل سرسپردة «قيادة موقّت», جنازة ملامصطفي بارزاني را, كه نه ايراني بود و نه تابع ايران, و در آمريكا فوت كرده بود, با هليكوپتر به اُشنويه برد و در آنجا دفن كرد و به اعتراض كردهاي مقيم مركز, كه در دانشگاه صنعتي شريف بههمينعلت نشستي برپاكرده بودند (روزنامة «پيغام امروز», 19اسفند57), يا بهتظاهرات مردم بانه در اعتراض بهپروبال دادن به«قيادة موقّت» و درخواست اخراج آنها از ايران (كيهان, 10اسفند57), توجّهي نكرد.

در واكنش به تحريكاتي كه از همان ماههاي اولية سلطة خميني آغاز شده بود, وزير خارجة عراق از گردانندگان رژيم خواستار رفع اختلافات فيمابين گرديد (روزنامة «بامداد», 20مهر1358). امّا, درخواستش بي پاسخ ماند. زيرا, آنها سوداي ديگري در سر داشتند.

خميني در فروردين 1359, كه در پايان شهريور آن, عراق به ايران حمله كرد, در سخناني بهمناسبت قطع رابطه با آمريكا, رژيم عراق را دستپروردة آمريكا ناميد و مردم آن كشور را به قيام و خيزش دربرابر آن فراخواند و خطاب به آنها گفت: «...ملت شريف عراق, شما اَخلاف آنان هستيد كه انگليس را از عراق راندند. بهپاخيزيد و قبل از آن كه اين رژيم فاسد همه چيز شما را تباه كند, دست جنايتكار او را از كشور اسلامي قطع كنيد. اي عشاير فرات و دجله, همه با هم و همة ملت اتّحاد كنيد و اين ريشة فساد را قبل از آن كه فرصت از دست برود, قَلع و قَمع نماييد, كه خدا باشماست. اي ارتش عراق, اطاعت از اين مخالف اسلام و قرآن نكنيد و به ملت بگراييد و دست آمريكا را كه از آستين صدام بيرون آمده است, قطع كنيد و بدانيد اطاعت از اين سفّاك, مخالفت با خداي متعال است و جزاي آن عار و نار است» (صحيفة نور, مجموعة رهنمودهاي امام خميني, جلد سيزدهم, بهمن 1362, ص40).

در اين ميان سياستگذاران رژيم نيز بيكار نبودند. بنيصدر, كه خود يكي از واضعان تئوري «صدور انقلاب» بود, بانگ برآورد كه «اگر كانونهاي قيام و انقلاب را همهجا, بهخصوص, در كشورهاي اسلامي برافرازيم, ما دشمن را در همهجا در پنجههاي قوي خويش خُرد خواهيم كرد» (روزنامة «انقلاب اسلامي», سرمقالة شمارة 26ديماه58). هم او در آستانة ايلغار دانشگاهها, در فروردين 59 گفت: «ما ميخواهيم ارتش را تجديد انقلابي و اسلامي بنماييم و بهترين جهتها همين [جنگ] است كه دولت عراق براي ما فراهم ميكند. من از اين جهات [جنگ] نگراني ندارم, نگراني در كشور خود ماست. امروز اين مساٌله [سركوبي مخالفان] را در شورا[ي انقلاب] بهاين نتيجه رسانديم و تصميم كه درآمد بايد اجرا كرد. چه شما خوشت بيايد و چه نيايد» (روزنامة بامداد, 20فروردين1359).

چند روز پيش از «كودتاي فرهنگي» در دانشگاهها, در راهپيمايي موسوم به«وحدت» در روز 22فروردين 59, بنيصدر خطاب بهرئيس جمهور عراق گفت: «ما انقلاب كرديم و يك آدم فاسد و خائن را بيرون كرديم, تو در اين ميان چه ميگويي؟ ... ما مردم عراق را بهرژيم فاسد تو بفروشيم؟ غيرممكن است. نميفروشيم». سپس, بهدرخواستهاي مكرّر رژيم عراق بهرفع اختلافات اشاره كرده و گفته بود: «اتّفاقاً, چند نوبت, چه زماني كه در مسئوليّت بودم و چه زماني كه مسئوليّت نداشتم, فرستادند و گفتند: ما آمادهايم تا امور خودمان را با شما حل كنيم. من گفتم: با شما امري نداريم كه حل كنيم. دفعة آخر ياسر عرفات آمد و من همين جواب را دادم» (اطّلاعات, 23فروردين59).

دو روز پس از سخنراني بنيصدر, منتظري طي ديداري از خميني درخواست كرد كه «رهبري انقلاب اسلامي عراق را نيز عهدهدار شود» (روزنامة «بامداد», 25فروردين59).

در همين ايّام بود كه مسعود رجوي با هاني الحسن, سفير فلسطين در ايران, بر روي متني كه بر اساس «احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلي» و «قطع مخاصمات و حل مسالمتآميز اختلافات» تنظيم شده بود, توافق كردند و قرار بر اين شد كه بر مبناي آن, عرفات دربين دولتهاي ايران و عراق ميانجيگري كند (گزارش مسئول شوراي ملّي مقاومت بهمردم ايران دربارة رابطة بني صدر... با شورا,... چاپ اسفند 1363, ص345). ولي, رژيم حاضر بهپذيرش هيچ ميانجيگري نشد.

چمران, وزير دفاع وقت, اعلام كرد كه «بين ملّت ما و صدّام حسين خط خون كشيده است و بههيچ وجه مِنَ الوجوه ميانجيگري را از جانب هيچ طرفي نميپذيريم و تا سقوط قطعي صدّام از هيچ مبارزة قاطعي دست برنخواهيم داشت» (روزنامة «جمهوري اسلامي», 6ارديبهشت59).

هنوز چندماه به حملة رژيم عراق به ايران مانده بود كه گردانندگان رژيم, اينچنين, از «سقوط قطعيِ صدام» دَم ميزدند.

«كودتاي فرهنگي»

دانشگاه در همان نخستين سال حكومت خميني, سازشناپذيريش را با خودكامگي رژيم نوپا نشان داد و سنگر مقدّم مبارزه براي نگاهباني از دستاوردهاي آزادي شد و از روز 31شهريور 1358 كه دانشگاهها در رژيم آخوندي بازگشايي شد تا اول ارديبهشت 1359 كه توطئة «انقلاب فرهنگي» آن را به خون كشيد و براي چندسال بسته شد, كانون پرشورِ گردهمايي مشتاقان آزادي و افشاي توطئههاي رژيم آخوندي بود.

خميني در پيامش در روز 31شهريور 1358, به مناسبت بازگشايي دانشگاهها, «دانشگاه و دانشگاهيان» را «چراغ راه هدايت و راهنماي ملت به سوي تعالي و سعادت و فضل و فضيلت» خواند و از «استادان و دانشجويان دانشگاهي سراسر كشور» تشكّر كرد كه «مكانهاي علمي مقدّس خود را به صورت دژهايي مستحكم و سنگرهاي شكست ناپذير درآوردند و از استقلال و آزادي ميهن عزيز خود دفاع نمودند...و دشمن خونخوار را دفع نمودند».

امّا, همان دانشجويان و استاداني كه در پيام خميني اين چنين تجليل ميشوند, وقتي اندك اندك, به چهرة واقعي او پي بردند و دانشگاه را به كانون افشاگري عليه اين خودكامگان قشري و تنگنظر تبديل كردند, خميني از بيم آن كه دامنة اين افشاگريها گسترده تر شود و به قلب جامعه نيز راه يابد, بر آن شد كه اين «سنگر آزادي» را درهم بكوبد. از اينرو, در پيامش در اول فروردين 1359, اعلام كرد «بايد انقلابي اساسي در تمام دانشگاههاي سراسر ايران به وجود آيد... تا دانشگاه محيط سالمي شود براي تدريس علوم عالي اسلامي». او در همين پيام «طبقة روشنفكر دانشگاهي» را «بريده از مردم» خواند و تاٌكيد كرد: «اكثر ضربات مُهلِكي كه به اين اجتماع خورده است از دست اكثر همين روشنفكران دانشگاهرفتهيي است كه هميشه خود را بزرگ ميديدند و ميبينند» (روزنامه جمهوري اسلامي, 6فروردين 1359).

پس از اين پيام بود كه گردانندگان رژيم براي درهم شكستن اين سنگر مقدّم دفاع از حريم مقدس آزادي, به تكاپوافتادند. ميرسليم, معاون وزير كشور وقت و عضو شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي, در 19فروردين 59 طي بخشنامهيي به وزارت علوم تاٌكيد كرد «... به مسئولين دانشكدهها دستور فرماييد از اجازه دادن به گروههاي سياسي به هرعنوان براي برگزاري مراسم سخنراني و تبليغات سياسي خودداري نمايند».

چند روز بعد, «شوراي انقلاب» در اطلاعيهيي, كه سيدعلي خامنهاي آن را در نماز جمعه روز 29فروردين 1359 قرائت كرد, اخطار نمود «... اگر در ظرف سه روز ـ از صبح شنبه (30فروردين) تا پايان روز دوشنبه (اول ارديبهشت)ـ اين ستادهاي عملياتي گروههاي گوناگون برچيده نشوند, شوراي انقلاب مصمّم است كه همه با هم, يعني رئيس جمهوري (=بني صدر) و اعضاي شورا, مردم را فراخوانند و همراه با مردم در دانشگاهها حاضر شوند و اين كانونهاي اختلاف را برچينند».

در همين روز 29فروردين, اوباش مسلّح در سراسر شهرهاي ايران, وحشيانه, به دانشگاهها يورش بردند و براي «فتح» اين«سنگر آزادي» از انجام هرگونه رذالتي كوتاهي نكردند.

شمار كشتهها و زخميهاي دانشگاهها در چهار روزِ از پيش تعيين شده (29فروردين تا اول ارديبهشت) طبق گزارش روزنامة انقلاب اسلاميِ اول ارديبهشت 1359 (روزنامة بنيصدر, رئيس جمهور وقت) چنين بود: «دانشكدة بابلسر 30زخمي, دانشگاه شيراز 310 زخمي, دانشكدة تربيت معلم تهران 100زخمي, دانشگاه مشهد 400زخمي و يك كشته, دانشگاه تهران 491 زخمي و 3كشته, دانشگاه جُندي شاپور 700زخمي و 5كشته, دانشگاه سيستان و بلوچستان 50زخمي و يك كشته, دانشگاه گيلان 7كشته و صدها زخمي و...» در همين شمارة روزنامه تاٌكيد شده بود: «.. مردم كشور بايد مراقب امنيت محيط كار خود باشند و بدانند اجراي تصميمات مقامات تعيين شده از سوي مردم, شرط ادامة انقلاب و پيروزي آن است...»

پس از قلع و قمع دانشگاهها, گردانندگان رژيم بر آن شدند تا با «تصفيه هاي عقيدتي», متلاشي كردن شوراهاي انتخابي, جايگزين كردن مهرههاي سرسپرده در پُستهاي اصلي, دانشگاهها را براي بازگشايي دوباره آماده كنند. براي پيشبرد اين مقاصد ضدآزادي به فرمان خميني «ستاد انقلاب فرهنگي» و بعد, «جهاد دانشگاهي»,به مثابه بازوي اجرايي آن تشكيل شدند و دانشگاهها را به عرصة يكّهتازيهاي خود تبديل كردند.

امّا, از آنجايي كه خاموش كردن مشعل فروزان مقاومت دربرابر خودكامگيهاي رژيم ضدمردمي, بدون يك پشتوانة مستحكم, از تضمين پايداري برخوردار نبود و هرلحظه بيم آن ميرفت كه بارديگر شعلة مقاومت دانشجويي و اعتراضات مردمي بالاگيرد, آخوندهاي حاكم بر ايران كه براي «حفظ نظام» از توسّل به هرگونه سياست جنايتبار و خانمانسوزي رويگردان نيستند, به تَرفند رذيلانة تازهيي چنگ آويختند تا با ياري آن به سركوبيهاي داخلي قبايِ «مشروعيت» بپوشند. بر اين اساس, زمينهسازي براي ايجاد يك بحران خارجي را, بهمثابه سرپوش سركوبي داخلي, همزمان با قلع و قمع جنبش دانشجويي, به جدّ,آغاز كردند. اين «مائدة آسماني» را صدّام حسين با قتل «آيت الله محمدباقر صدر» به دامن عباي آخوندهاي توطئهگر افكند و بهانة زمينهچيني براي دخالت در امور داخلي عراق را براي آنها «مشروع» نمود.

بهانة مداخله در عراق

همزمان با يورش به دانشگاهها, بهانهيي به دست خميني افتاد كه به ياري آن بتواند نگاهها و توجّهات را از خيزشهاي دانشجويي و اعتراضهاي رشديابندة مردمي, به سمتي ديگر سوق دهد و بر ناتواني رژيم در حل دشواريهاي گريبانگير مردم سرپوش بگذارد.

روز 16فروردين 1359 «آيت الله محمدباقر صدر» در نجف دستگيرشد. سه روز بعد, او و خواهرش در «شب سه شنبه 19فروردين در يكي از زندانهاي ارتشي بغداد» به قتل رسيدند.

«سيدمحمود هاشمي, نمايندة آيت الله صدر» (و رئيس كنوني قوة قضايية رژيم) در اطلاعيهيي «ضمن تسليت به پيشگاه امام خميني اظهار اميدواري كرد كه مسلمين به هر وسيلة ممكن اين خون پاك را مايهيي براي برافروختن شعلههاي انقلاب اسلامي در سراسر جهان قراردهند» (كيهان, 3ارديبهشت 1359)…

به نوشتة روزنامة كيهان, به انتقام اين قتل, جنبش اَمَل در لبنان به دفاتر بعثيها در بيروت حمله كرد و «در جريان آن 8 عامل حزب بعث كشته و 40تن دستگير شدند». «به گفتة يك نمايندة مجلس شيعيان لبنان, كه در ايران بهسر ميبرد, شيعيان لبنان و سوريه هم اكنون منتطر دستور امام خميني, رهبر انقلاب اسلامي ايران, هستند تا براي گرفتن انتقام خون آيتالله صدر از رژيم عراق اقدام كنند» (كيهان, 3ارديبهشت 1359).

خميني در پيامي كه «در پي شهادت آيت الله سيدمحمد باقر صدر و خواهر ايشان» «به دست رژيم منحط بعث عراق» فرستاد, اعلام كرد «... عجب نيست كه مرحوم صدر و همشيره, مظلومانه, به شهادت نائل شدند, عجب آن است كه ملتهاي اسلامي, خصوصاً, ملت شريف عراق و عشاير دجله و فرات و جوانان غيور دانشگاهها و ساير جوانان عزيز عراق, از كنار اين مصيبت بزرگ كه به اسلام و اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله وارد ميشود, بيتفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند كه مفاخر آنان را, يكي پس از ديگري, مظلومانه, شهيد كنند و عجبتر آن كه ارتش عراق و ساير قواي انتظامي آلت دست اين جنايتكاران واقع شوند... من از ردة بالاي قواي انتظامي عراق ماٌيوس هستم, لكن, از افسران و درجه داران و سربازان ماٌيوس نيستم و از آنان چشمداشت دارم كه يا دلاورانه قيام كنند و اساس ستمكاري را برچينند, همان سان كه در ايران واقع شد, و يا از پادگانها و سربازخانهها فرار كنند و ننگ ستمكاري حزب بعث را تحمّل نكنند». او ابراز اميدواري كرد كه «كارگران و كارمندان دولت غاصب بعث» با «ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لكه ننگ را از كشور عراق بزدايند».

خميني در پايان پيام اعلام كرد: «اينجانب براي بزرگداشت اين شخصيت علمي و مجاهد, كه از مفاخر حوزههاي علميّه و از مراجع ديني و متفكّران اسلامي بود, از روز چهارشنبه سوم ارديبهشت, به مدت سه روز سه روز عزاي عمومي اعلام ميكنم و روز پنجشنبه چهارم ارديبهشت را تعطيل عمومي اعلام مينمايم» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

منتظري, جانشين خميني, نيز در پيامي به همين مناسبت, ضمن ابراز تسليتِ «شهادت مرحوم علّامه شهيد و فقيه مجاهد آيت الله حاج سيدمحمد باقر صدر... و خواهر معظّمهشان و هزاران نفر ديگر به دست رژيم سفّاك و ضداسلامي صدّام», اعلام كرد «مطمئنم همانگونه كه خون پاك شهيدان, انقلاب اسلامي را در ايران به ثمر رسانيد و رژيم سفّاك پهلوي را سرنگون ساخت, قطرات پاك خون اين شهيدان راه اسلام نيز, در عُروق تك تك ملت مسلمان عراق و كشورهاي اسلامي خواهد جوشيد و تا سقوط كامل رژيم صدّامي و استقرار جمهوري عدل اسلامي از جوشش نخواهد ايستاد. يقين است, همانگونه كه رهبر انقلاب اسلامي فرمودهاند, برادران ارتش و ملت مبارز عراق, در ساية ايمان, استقامت و اتّحاد, اين لكّة ننگ را از دامن اسلام و صفحات تاريخ پرافتخار عراق محو خواهند نمود» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

«شوراي انقلاب جمهوري اسلامي ايران» نيز در «بيانيه»يي دربارة «شهادت فقيه و متفكّري بزرگ كه... انقلاب اسلامي را در همة قشرهاي با ايمان و متعهّد آن سامان رهبري ميكرد» اعلام كرد: «اين جنايت بزرگ چهرة شيطاني و رذيلانه حكومت مزدور عراق را برملاكرد و ماهيّت ضدّاسلامياش را آشكار ساخت». در اين بيانيه تاٌكيد شده بود كه «ملت رزمندة عراق اين جنايت بزرگ را بر دولت بعثي نخواهد بخشيد و انتقام اين خون پاك را تا سرحدّ ريشهكن كردن رژيم خائن عراق خواهد گرفت...» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

«وزارت خارجه جمهوري اسلامي ايران» با امضاي صادق قطب زاده, نيز در اطلاعيهيي نوشت: ما ضمن ابراز انزجار از «... حكومت جنايتكار و جنايتپيشة صدام حسين در عراق» كه «دست به جنايتي عظيم زده و ذُرّية (=فرزند) رسول الله, حضرت آيتالله العظمي سيدمحمدباقرصدر و همچنين خواهر مبارز و دانشمند ايشان را شهيد نموده است... اعلام ميداريم كه تا ازبين بردن حكومت جنايتكار و عامل امپرياليسم و صهيونيسم صدّام حسين خائن از پاي ننشينيم و اين يزيد كربلا را روانة همان مَقامي در جهنّم نماييم كه يزيد جلّاد در آن سُكني دارد».

اين اطلاعيه با اين جملات پايان مييابد: «بر ملت مسلمان ايران است كه يكدل و يكزبان و با تمام قوا به ملت مسلمان عراق مساعدت و كمك نمايد كه آنها نيز از زير رنج استعمار و استثمار و استبداد يزيد زمان خلاصي يابند» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

همة سركردگان رژيم آخوندي به انتقام خون محمدباقر صدر شمشيرشان را از روبسته و براي ازميان بردن صدّام حسين, «يزيد زمان», پاي در ركاب كردهاند, آن هم پنج ماه پيش از آن كه قواي نظاميِ «يزيد زمان», به خاك ايران حمله كند.

آغاز جنگ

رُخدادهاي چند ماه پيش از آغاز جنگ, نظير نامزدي مسعود رجوي براي رياست جمهوري و حمايت گستردة نيروهاي ملّي و مردمي از آن, خيزشهاي دانشجويي در دانشگاهها, واقعة امجديّه در 22خرداد 59 و... نشان داده بود كه اگر در بر همين پاشنه بچرخد, بهزودي رژيم در پرتگاه سرنگوني خواهد افتاد. رفسنجاني با اشاره بهاين تهديد در ملاقات با اعضاي «كادر تعقيب و مراقبت و عمليات سپاه» در 29 ارديبهشت 62 گفته بود: «وقتي جنگ شروع شد, اصلاً نگران سقوط جمهوري اسلامي نبوديم, امّا, ميدانستيم كه اين گروهكهاي محارب خطرات جدّي براي ما دارند» (سرمقالة «مجاهد», شمارة 154). رژيم براي در امانماندن از اين «خطرات جدّي», دامنة تحريكات و مداخلات خود را در عراق گسترش داد؛ تحريكاتي كه در واقع, از فرداي پيروزي انقلاب شروع شده بود.

سرانجام. آرزوي خميني و سردمداران رژيمش تحقّق يافت و جنگ ايران و عراق در نيمروز 31شهريور 1359, با حملة هواپيماهاي عراقي به ايران آغاز شد؛ جنگي كه بهگفتة بنيصدر, در آخرين پيام دوران رياست جمهوريش در 29خرداد 60, «خود همين حزب حاكم (=حزب جمهوري اسلامي), همين گردانندگان كودتاي خزنده, باني و موجب آن بودند» («مجاهد», شمارة 128, 4تيرماه1360).

اين جنگ «اگرچه با تجاوز گستردة قواي عراقي بهخاك ميهن ما اوج گرفت, امّا, از روز اول دقيقاً توسّط خميني, با هدف صدور تروريسم, بهمنظور سرپوش گذاشتن بر بحرانها و مقاومت داخلي, زمينهسازي و برانگيخته شد, حال آن كه كاملاً احتنابپذير بود» (پيام مسئول شورا در هفتمين سالگرد انقلاب, «مجاهد» شمارة 280).

امّا, نه تنها از آن اجتناب نشد, بلكه, خميني و گردانندگان رژيم جنگطلب او چنان به آن چنگ آويختند كه پاياني براي آن متصوّر نبود. آنها به چيزي كمتر از سرنگونيِ رژيم عراق و برقراري حكومت جهل و جنايت آخوندي در آن كشور, قانع نبودند. خميني ميگفت: «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد» (كيهان, 26شهريور65) و شعارهاي جنگ طلبانه نيز همواره, بر محورِ «جنگ, جنگ, تا رفع فتنه از عالم» و «راه قدس از كربلا» ميچرخيد و هيچ گوشي بدهكار اين نبود كه مردم داغدار و رنجديده, هيمة اين تنور جهنّمي هستند و روزگار تيرة آنهاست كه هرروز سختتر و دردناكتر و سفرة ناچيز آنهاست كه هرروز فقيرانهتر ميشود.

جنگ, ضامنِ بقا

جنگ ايران و عراق بزرگترين فاجعة گريبانگير جامعة ما بود و آثار زيانبار آن در كليّة عرصههاي اجتماعي, اقتصادي, سياسي, فرهنگي و... جامعة ما, بهنحو بارزي, به جا ماند. رژيم آخوندي بهپشتوانة اين جنگ خانمانسوز توانست هشت سال تمام, بر بحرانهاي فراگير و چارهناپذير و سركوبي خشن و قرونوسطايي خود سرپوش بگذارد و سرنگوني محتوم خود را بهتعويق اندازد. پيوند تنگاتنگ بقا و هستيِ اين رژيمِ رو بهمرگ با جنگ, باعث شده بود بهجنگ خانمانسوزي كه جز نكبت, بدبختي, فقر, فساد, فحشا, گراني و... براي مردم حاصلي نداشت, «اولويّتِ مطلق» بدهد, آن را «در راٌس امور» اعلام كند, «سيستم اجرايي» مملكت را, بهتمامي, بهخدمت آن درآورد و بر ادامة اين بلاي همه گير كه بيش از دو ميليون كشته و مجروح, حدود سه ميليون آواره, 50شهر و سه هزار روستاي ويران و ضايعات, تلفات و خسارات جبرانناپذيري بهبارآورد, اصرار بورزد.

براساس آمار منتشرشده از سوي كميسيون برآورد خسارات اقتصادي جنگ در وزارت بودجه خود رژيم, بخشي از خسارات اقتصادي جنگ تا پايان شهريور 1364, بالغ بر 2473ميليارد تومان, يعني معادل 309ميليارد دلار بوده است (كيهان, 30شهريور65).

رفسنجاني, از عاملان اصلي ادامة جنگ, نيز در نماز جمعة 18مرداد 1370 (9اوت 1991) گفته بود: «جنگ بدون هيچ اِغراق, حدود هزار ميليارد دلار خسارت داشته... و هر ايراني در دوران جنگ 50درصد فقيرتر شده است» (راديو رژيم, 18مرداد1370).

با وجود آنهمه زيانهاي فاجعهبار انساني و اقتصادي, چرا گردانندگان رژيم, بيتوجه به پافشاريهاي طرف ديگر جنگ, مقاومت و مردم ايران و سازمانهاي بين المللي براي پايان دادن آن, پيوسته بر ادامهاش اصرار ميورزيدند؟

رژيم آخوندي, اساساً, از جنگ بهمثابة سرپوش و مانعي براي جلوگيري از بروز سريع آثار و نتايج مقاومت در سطح جامعه و مصادرة بحرانها و مشكلات حادّ اجتماعي بهجنگ, بهرهبرداري ميكرد و از آن طريق دربرابر هرگونه حركت اعتراضي مردم و فعل و انفعالات اجتماعي, سيلبند زده و جامعه را بهطورموقّت قفل كرده بود. از همين رو بود كه همة سردمداران رژيم بر ادامة آن, بيوقفه, پافشاري داشتند. در زير به نمونه هايي از آن اشاره ميشود:

ـ خميني: جنگ «يك نعمت و موهبت الهي» و «سرنوشت ملت بسته به آن» است (كيهان, 12بهمن 1362).

ـ رفسنجاني: «اگر آتش بس را بپذيريم, سقوط حكومتمان را پذيرفته ايم» (اطلاعات, 2مهر 1362).

ـ مجلس رژيم: «جوش و خروش امام... درمورد جنگ را بهصورت واقعي, در صحنة ادارات و وزارتخانهها, كارخانجات توليدي و صنعتي و مراكز تصميمگيريِ تخصيص ارز و بودجه بكشانيد» (كيهان, 18مهر1364).

ـ ميرحسين موسوي, نخست وزير خط اماميِ دوران جنگ: «بقاي جمهوري اسلامي در جنگ است» (اطلاعات, 9آذر1362) و «جنگ از اولويت كامل برخوردار است» (كيهان, 7آذر 1363).

ـ موسوي اردبيلي, رئيس قوّة قضايية رژيم: «اگر ضرورت ايجاب كند... ما همة امكانات را در اختيار جنگ ميگيريم... ايران اسلامي هنوز بيش از 10 الي 20درصد امكانات خود را در راه جنگ به كار نگرفته است» (17ارديبهشت 1364).

با اين كه در آن تاريخ, كه سه سال از خروج نيروهاي عراقي از مرزهاي ايران ميگذشت, اين فاجعة نكبتبار نتايجي بسيار زيانبار به بار آورده بود و بهويژه تلفات انساني آن نيز هرچه ميگذشت سنگينتر ميشد. زماني, نمايندة مجلس رژيم, در جلسة 30آبان 1364 مجلس, دراين باره گفته بود: «ما براي استقرار و بقاي جمهوري اسلامي, 700هزار شهيد, اسير, مفقود و معلول داده ايم» (اطلاعات, 17ارديبهشت 1364).

بار ديگر بر اين پرسش تاٌكيد ميكنم: با وجود اينهمه ويرانگري, گردانندگان رژيم ضدمردمي, چرا, بيوقفه و درنگ, بر ادامة جنگ پافشاري ميكردند و هرچه ميگذشت بيشتر دستمايه هاي مردم را در اين تنور خانمانسوز ميسوزاندند؟ آيا جز اين بود كه بقاي حاكميت منفور خود را وابسته به آن ميديدند؟

صلح, سلاح استراتژيك

شعار استراتژيك يا محوري, شعاري است كه «اساسيترين خواستهاي اجتماعي» را در «خلاصهترين صورت ممكن» ارائه ميدهد و نمايانگر سمتوسوي اصلي مقاومت است؛ خواستي است كه اگر دشمن بهبرآورده كردن آن مبادرت كند, لااقل, بخشي از تماميّت خود را, كه بهنفي كل وجودش راه ميبرد, نفي ميكند.

صلح در شرايط تاريخي دوران جنگ ايران و عراق, يك شعار استراتژيك براي جنبش مقاومت مردمي بود, همچنان كه جنگ براي رژيم يك شعار استراتژيك بود. در آن شرايط, هرگونه راهگشايي در زمينة صلح, كاركرد مستقيمي در راستاي استقرار آزادي داشت. بههمينجهت, سلاحِ صلح, مكمّل مقاومت انقلابي مسلّحانه بود و كوركردن كورة جنگطلبي خميني, جادة آزادي را بر روي خلق و ميهن ما ميگشود. «مبارزه براي تحقّق صلح, بهخودي خود, درحكم تلاش براي شكستن شيشة عمر رژيم خميني است و بههمينسبب, در شرايط كنوني از اولويّت برخوردار است» (از بيانيّة شوراي ملّي مقاومت بهمناسبت چهارمين سالگرد تاٌسيس شورا, «مجاهد» شمارة 254)...

صلح, سلاح استراتژيك

شعار استراتژيك يا محوري, شعاري است كه «اساسيترين خواستهاي اجتماعي» را در «خلاصهترين صورت ممكن» ارائه ميدهد و نمايانگر سمتوسوي اصلي مقاومت است؛ خواستي است كه اگر دشمن بهبرآورده كردن آن مبادرت كند, لااقل, بخشي از تماميّت خود را, كه بهنفي كل وجودش راه ميبرد, نفي ميكند.

صلح در شرايط تاريخي دوران جنگ ايران و عراق, يك شعار استراتژيك براي جنبش مقاومت مردمي بود, همچنان كه جنگ براي رژيم يك شعار استراتژيك بود. در آن شرايط, هرگونه راهگشايي در زمينة صلح, كاركرد مستقيمي در راستاي استقرار آزادي داشت. بههمينجهت, سلاحِ صلح, مكمّل مقاومت انقلابي مسلّحانه بود و كوركردن كورة جنگطلبي خميني, جادة آزادي را بر روي خلق و ميهن ما ميگشود. «مبارزه براي تحقّق صلح, بهخودي خود, درحكم تلاش براي شكستن شيشة عمر رژيم خميني است و بههمينسبب, در شرايط كنوني از اولويّت برخوردار است» (از بيانيّة شوراي ملّي مقاومت بهمناسبت چهارمين سالگرد تاٌسيس شورا, «مجاهد» شمارة 254)...

اگر خميني و همة گردانندگان رژيم او و همپيوندان برونمرزيش, اين همه, از پرتو صلح هراس داشتند و بدون وقفه نعرة «جنگ, جنگ» سرميدادند, بهخاطر پيوند ناگسستني اين جنگ با حيات رژيم بود و اين كه صلح, سرنگوني سريع رژيم را در پي داشت. اين پيوند, بارها, از زبان سياستگردانان رژيم تكرار شده بود. خميني, سرنوشت رژيم را وابسته بهجنگ اعلام ميكرد (كيهان, 12بهمن62) و صلح را بهمنزلة دفن اين رژيم ميدانست (كيهان, 18شهريور63). از نظر رفسنجاني, جنگ هستي رژيم بود (كيهان, 11دي63) و پذيرش آتشبس سقوط حكومت را درپي داشت (اطلاعات, 2مهر62). نخست وزير رژيم (ميرحسين موسوي) تاٌكيد داشت كه آيندة نظام بهجنگ بستگي دارد (كيهان, 6دي63) و جنگ بهمثابة بقاي «جمهوري اسلامي» است (اطلاعات, 9آذر62). محمد خاتمي, امام جمعة آن روز يزد, ميگفت: «در شرايط حاضر ما يا بايد صلح كنيم و انقلاب اسلامي سقوط كند و يا بايد اين جنگ را تا پيروزي كامل ادامه دهيم» (راديو «صداي مجاهد», 24شهريور65).

درست بههمين مناسبت, ضرورت يك اقدام عمليِ راهگشايانه براي درهم شكستن بنبست جنگ, از همان آغاز, خود را بهمقاومت خونبار ما تحميل ميكرد و هرچه ميگذشت و مصيبت بر مصيبت ميافزود و اصرار رژيم بر ادامة آن بيشتر ميشد, اين ضرورت, نمايانتر ميگرديد.

پس از خروج نيروهاي عراقي از ايران در اوايل تابستان 1361 و آمادگي آن كشور براي استقرار صلحي عادلانه, اين ضرورت گريزناپذير شد. مصالح ميهني, تحقّق هرچه سريعتر صلح را در دستور روز هر نيروي ملّي و مردمي قرار ميداد, چرا كه ادامة جنگ, تضمين ادامة رژيمِ سراسر تباهي خميني بود. در اين صورت, در شرايطي كه طرف عراقي براي صلح آمادگي نشان ميداد, پرداختن با شرح و تفصيل بهتجاوز و تقصير عراق, جز در خدمت ادامة حاكميّت رژيم جنگافروز كاركرد ديگري نداشت.

براساس ضرورت مقدّم و گريزناپذيرِ يك اقدام عملي در مسير خاتمه دادن به اين جنگ ويرانگر بود كه شوراي ملّي مقاومت بهيكي از حسّّاسترين اقدامهاي ديپلوماتيك خود, يعني ديدار و بيانية مشترك مسئول شورا با نايب نخست وزير عراق, دست زد و راهگشاي شكستن طلسم جنگ خانمانسوزِ خميني شد.

ديدار مسئول شورا

با نايب نخست وزير عراق

ملاقات مسئول شورا با طارق عزيز, در مسير مبارزة تمامعيار شورا با جنگطلبي خميني, بدون ترديد يك گام راهگشا بود. اين ديدار در شرايطي صورت پذيرفت كه جنگ فضاي داخلي و بينالمللي را, كاملاً, بسته بود و تبليغات گسترده و توهّمپراكنيهاي رژيم خميني و دنبالچههاي رنگارنگ آن پيرامون جنگي كه آن را, مزوّرانه, «دفاع مقدّس» ميناميدند, چنان فضاي آلودهيي را بر گِرد خود فراهم آورده بود كه هرگونه اقدامي عليه آن با خطر «سوخته شدن» روبهرو بود. درواقع, اگر مشروعيّتِ برآمده از مقاومت خونبارِ سراسري نبود, محال بود شورا بتواند در چنين راه پرمخاطرهيي گام بگذارد.

الف ـ فضاي سياسي پيش از ديدار

پس از خروج نيروهاي عراق از ايران در خرداد 1361, شوراي امنيّت سازمان ملل متّحد براي پايان دادن بهجنگ, بلافاصله, وارد صحنه شد و با صدور قطعنامهيي كه هر 15عضو شورا در آن اتّفاق نظر داشتند, از دو طرف درگير خواست كه بهجنگ پايان دهند. عراق قطعنامه را پذيرفت, ولي رژيم آخوندي آن را ردكرد. رجايي خراساني, نمايندة رژيم در سازمان ملل, اعلام كرد: «دولت ايران هيچ گونه تعهّد و مسئوليّتي درقبال اين قطعنامه ندارد» (روزنامة اطلاعات, 26تيرماه61) و «با هرگونه مداخلة شوراي امنيّت در زمينة جنگ مخالف است» (اطلاعات, 19تيرماه61).

چندماه بعد, مجمع عمومي سازمان ملل متّحد, در روز 22اكتبر1982 (30مهر61), خواست خود را مبني بر آتش بس فوري جنگ بين ايران و عراق و عقبنشيني نيروها تا مرزهاي بينالمللي اعلام كرد. اين قطعنامه با 119راٌي موافق درمقابل يك راٌي مخالف (راٌي نمايندة رژيم) و 15راٌي ممتنع بهتصويب رسيد (لوموند, 25اكتبر1982).

رژيم آخوندي, بهرغم خواست مردم براي پايان دادن بهجنگ و تمايل بينالمللي, كه خود را در همين قطعنامة مجمع عمومي نشان ميداد, تاٌكيد كرد با هرگونه راه حل سياسي براي خاتمه دادن بهجنگ مخالف است. موسوي, نخست وزير رژيم, اعلام داشت: «جوّسازيهاي بينالمللي نميتواند در ارادة ملّت ما براي ادامة جنگ تا پيروزي اثر بگذارد» (اطلاعات, 3آبان61).

رژيم كه همزمان با تصويب قطعنامة شوراي امنيّت, «عمليّات رمضان» را آغاز كرده بود, باز همزمان با قطعنامة مجمع عمومي سازمان ملل متّحد, عمليّات مشابهي را با عنوان «عمليّات محرّم» آغاز نمود و در آذر همان سال, حدود يك ماه پيش از ديدار مسئول شورا با طارق عزيز, تهاجم ديگري را بهخاك عراق, با نام «مُسلِم بن عَقيل», تدارك ديد.

اين سلسله تهاجمات با دستافشاني و ترغيب و تشويق همبستگانِ داخلي و برونمرزي خميني همراه بود:

بنيصدر, همزمان با خروج نيروهاي عراقي از ايران, سرشار از شوق يك تهاجم «جانانه» بهخاك عراق, به«نيروهاي مسلّح» هشدار ميداد كه «اگر پيشروي برقآسا در خاك عراق با قيام عمومي [مردم عراق] همراه نباشد, موفقيّت رژيم عراق تحكيم خواهد شد» (گزارش مسئول شوراي ملي مقاومت به مردم ايران, دربارة رابطة بني صدر و اطرافيانش با شوراي ملي مقاومت و...اسفند 1363, ص329).

حزب توده از «دلاوران قهرمان ايران», تحت «رهبري امام خميني, رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي» و «پيروزيهاي بزرگ رزمندگان خط اول جبهه از پاسدار و ارتشي و بسيج» تجليل ميكرد (ازجمله, در «اتّحاد مردم», دورة سوم, شمارة 106).

كيانوري, مغرور از فتوحات «سپاه اسلام», همصدا با قلمبهمزدان خميني ميگفت: «... با پيروزيهاي درخشان نيروهاي مسلّح جمهوري اسلامي ايران در جبهة جنگ جنوب ضربههاي بسيار كوبندهيي بهيكي از ابعاد مهم نظامي توطئة آمريكا, يعني, بهتجاوز صدّام بهخاك ايران, وارد آمده و اين ضربهها زمينه را براي بهپايان رساندن جنگ, يعني, بهشكست قطعيِ تجاوزِ آمريكاييِ راهزنانة عراق بهايران, نزديك كرده است» (پرسش و پاسخ, شمارة 1, 9فروردين61).

دارودستة فرّخ نگهدار نيز در اوج تيرباران رزمندگان مقاومت بهدست مزدوران رژيم در زندانها و در نعرههاي «جنگ, جنگ» خميني, سخنان او و سران جنگطلب رژيمش را چنين واگويه ميكرد: «بايد تمام همّت خود را بهكار گيريم و شركت بازهم فعّال تري در جنگ داشته باشيم. تروريستها تلاش بسيار ميورزند كه توجّه مردم از جبههها منحرف شود... تمام هوش و حواس ما اين باشد كه جنگ فراموش نشود» (كار, اكثريّت, 11شهريور60).

ب ـ ديدار و بيانيّة مشترك

در چنين شرايط و فضاي سياسي, مسعود رجوي, مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, با نايب نخست وزير عراق ـ طارق عزيز ـ در روز 19ديماه 1361 ديدار كرد و با وي بيانيّة مشتركي را امضا نمود. مضمون اصلي اين ديدار, شكستن طلسم جنگطلبي خميني بود. قبل از اين ديدار نيز مقاومت عادلانة مردم ايران, خاصّه, پس از خروج نيروهاي عراقي از خاك ايران, تمايل خود را نسبت بهصلح نشان داده بود.

در روز 4خرداد61, در دومين روز مرحلة سوم تهاجم موسوم به«بيتالمقدس», مسئول شورا طي پيامي خطاب بهافسران, درجهداران و افراد ميهنپرست ارتش تاٌكيد كرده بود كه «از اين پس, تمام سلاحها را بهجانب رژيم سركوبگر خميني نشانه روند» («گزارش مسئول شورا... ص329). او, در پيام 30خرداد خود نيز از آنها خواسته بود, بههرترتيب شده از ادامة جنگ خودداري كنند و سلاحهايشان را دقيقاً بهجانب همان فرماندهان و اَيادي خميني كه فرمان آتش ميدهند, نشانه روند و قاطعانه, در پي ريشهكن كردن پاسداران, مزدوران و همة عوامل سركوبي و اختناق خميني در داخل ارتش برآيند (گزارش مسئول شورا... ص320).

مسئول شورا, يك روز قبل از تهاجم موسوم به«رمضان» بهخاك عراق در 25تيرماه 61 نيز, طي پاسخي بهخبرگزاريها دربارة تهاجم نيروهاي خميني بهعراق, آن را, بهشدّت, محكوم كرده بود.

اين تلاشها در شرايطي صورت ميگرفت كه طرف عراقي براي برقراري صلحي عادلانه, از طريق مذاكرات مستقيم, كاملاً, انعطاف نشان ميداد و همين رُخداد اخير, يعني آمدن نايب نخست وزير عراق نزد مسئول شورا از نظر ديپلوماتيك, اين معني ضمني را هم دربرداشت كه عراق از هرگونه قصد تهاجم و تجاوز و چشمداشت بهآب و خاك در موضع عُدول (بازگشت) و اعتذار (پوزشخواهي) قرار گرفته است.

در اين ديدار بيانيّة مشتركي بهامضا رسيد كه بر اساس آن, «روابط بين دو طرف بر مبناي تفاهم سياسي براي آرمانهاي مشروع صلح و حُسن همجواري استوار گرديد و اصول استقلال كامل و تماميّت ارضي, احترام بهارادة آزاد مردم عراق و ايران و عدم دخالت در امور داخلي يكديگر و ايجاد روابط مشترك بين مردم ايران و عراق براساس احترام متقابل و همكاري دوجانبه در خدمت منافع متقابل و آرزوهاي آنها براي آزادي, ترقّي و صلح و در خدمت صلح و ثبات در منطقه, اصول پايهيي شناخته شدند» (گزارش مسئول شورا... ص358).

در اين بيانيّه از تحريم نفتي و تسليحاتي رژيم خميني, ضرورت مصونيّت شهرها و دهكدهها و مردم بيدفاع ايران, توجّه خاص بهاسيران جنگي ايران در عراق, بهويژه پرسنل ارتش, اعزام نماينده براي ديدار از زندانيان جنگي ايران و... نيز سخن بهميان آمده است.

پ ـ همنوايي مخالفان

اين ديدار و بيانيّة مشترك, مضموني جز پيشبرد هرچه فعّالتر سياست صلح و درهمشكستن جنگطلبي خميني و, درنتيجه, خنثي كردن يكي از قويترين اهرمهاي نگهدارندة رژيمِ سرتاپا فساد و تباهي او نداشت؛ ابتكاري بود براي نجات مردم در زنجير ايران از كشتار و هراس روزانة بمبارانها, آوارگيها و فقر و فسادهاي ناشي از جنگ خانمان برانداز.

اين ديدار و بيانيّة مشترك و بهفاصلة اندكي بعد از آن, تصويب و انتشار طرح صلح شورا, از همان آغاز, انگيزشي قوي در راستاي استقرار صلح و مخالفت با جنگافروزي خميني پديد آورد. بازتاب آن پس از چندي, با اعتراضهاي مردمي عليه جنگ, فرار پرسنل نظامي از جبههها, شكستهاي پياپيِ بسيجهاي جنگطلبانة خميني و پشتيباني از حركتهاي صلحخواهانة هستههاي مقاومت در داخل كشور و ابراز حمايتهاي گستردة مجامع, شخصيتها, احزاب, سازمانها و... از طرح صلح شورا و مخالفت با سياست جنگافروزانة رژيم خميني, در سطح جهاني, عموميّت يافت...

ديدار يك مقام رسمي دولت عراق از مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, ضربة كوبندهيي بر سياست جنگافروزانة رژيم خميني بود, از اينرو, بهطور طبيعي, واكنش خصمانة اين رژيم و همپيوندان آن را برانگيخت و همگي با هم عليه اين ابتكار بيسابقه در جهت صلح و آزادي, بهميدان خزيدند.

پس از اين ديدار و انتشار بيانيّه, بلافاصله, بوقهاي تبليغاتي رژيم خميني بهصدا درآمدند.

امامي كاشاني در نمايش جمعة 24دي, مجاهدين را «حافظ منافع آمريكا» خواند (راديو رژيم, 24 ديماه61).

دو روز بعد, ميرحسين موسوي, نخست وزير خميني, در پاسخ بهسؤال خبرنگار راديو رژيم در مورد ديدار و بيانيّة مشترك, از تلاش آمريكا و اسرائيل براي حفظ رژيم عراق سخن گفت و اين ديدار و بيانيه را «نشاندهندة اتّحاد استكبار جهاني و اياديشان» در «حفظ و حراست» اين رژيم قلمداد كرد كه «درعين حال نشاندهندة وحدت اينها هم هست» (راديو رژيم, 26ديماه61).

اطلاعات 20دي نيز آن را گامي جديد در راستاي وابستگي بيشتر سازمان مجاهدين خلق به«رژيم صهيونيستي عراق» كه «خواهان امنيّت اسرائيل» و «روابط حسنه با آمريكا»ست, شمرد.

سرانجام, خميني, امام جنگافروزان, وارد صحنه شد و در سالروز تاٌسيس رژيم ضدّبشريش, در 12فروردين 62, با عناوين «عقد اُخُوّت با عراق», «فشردن دست دشمن», ديدار و بيانية مشترك و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حملة مستقيم قرار داد.

چندي بعد, رفسنجاني جنايتكار بهصحنه آمد و با رديف كردن اراجيفي مثل «جاسوسي براي صدّام» و «تبديل يك مشت جوان مسلمان» به«عناصر جاسوسي دشمن» (راديو رژيم, 4شهريور62), كينة عميق رژيم را نسبت بهحركتي كه مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, بهحق, آن را «يك نقطة عطفِ بسيار مهم سياسي در سطح منطقهيي و جهاني» ناميده است, نشان داد.

همگام و همنوا با صحنهگردانان اصلي رژيم جنگطلب خميني, همپيوندان آنها نيز در اين بزنگاه حسّاس با ستيز با اين رُخدادِ بسيار مهم سياسي پرداختند.

نشرية «نهضت» و ديگر نشريات وابسته بهبختيار, همزمان با ناسزاگوييهاي رژيم خميني عليه ديدار و بيانيّة مشترك, بيش از همه بهمسئول شوراي ملّي مقاومت تاختند كه يك مقام دولتي بهديدارش رفته بود و اين درحقيقت, نشانهيي از تثبيت آلترناتيو دموكراتيك و مستقل شورا بهشمار ميرفت.

نشريات بختيار براي «دلاوران جانباخته در جنگ ايران و عراق» سينه چاك كردند, براي «بچههاي ساده و معصوم هوادار سازمان مجاهدين» اشگ تمساح ريختند, مسئول شورا را «برباددهندة اين آب و خاك اجدادي» («نهضت», بختيار, 30ديماه 61) خواندند و نوشتند: «مسعود رجوي نمايندة قانوني ملّت ايران نيست كه بتواند با نمايندة رسمي يك كشور خارجي در زمينة روابط بينالمللي دو كشور مذاكره كند», «سازمان مجاهدين نمايندة ملّت ايران نيست بلكه ميخواهد جامعة 36ميليوني را بهزور اسلحه بهدنبال خود بكشد, همان كاري كه پالپوت در كامبوج كرد و سه چهارم جمعيّت آن كشور را ... كشتار كرد». «طرف ديگر بيانيّه ـآقاي مسعود رجويـ فاقد هرگونه صلاحيّت, مشروعيّت و رسميّت قانوني و حقوقي است» («پيام ايران», 17 بهمن61). «پست ايران» (به نقل از روزنامة «پيام ايران», اول بهمن61) بااشاره به«سطح دولت با دولت» اين ملاقات و اين كه «رجوي» نمايندة ملّت ايران نيست, آن را محكوم كرد.

نشرية ديگري بهنام « ملّت »(شمارة 35, بهمن61), ناشر افكار «پان ايرانيستها», با تكيه بر اين كه «رجوي خود را نمايندة ملّت ايران و سخنگوي ملّت ايران دانسته» و از اين جايگاه با «دشمن متجاوز» مذاكره كرده است, بهفحّاشي نسبت بهاين ديدار و بيانيّة مشترك پرداخت.

علي اميني, در سرمقالة نشريهاش(«نامة جبهة نجات ايران», 29ديماه61) بلافاصله بعد از اين ديدار, مسئول شوراي ملّي مقاومت را «ستون پنجم عراق» خواند و اين ملاقات را بهسود «رژيم حاكم بر ايران» دانست. همان نشريه سه هفتة بعد, در مقالة «از جهانوطني التقاطي تا نقش ستون پنجم عراق», همان لجنپراكنيهاي خميني و دارودستة جنايتكار او را تكرار كرد: «... آقاي رجوي همينجا قافيه را باخته است كه با امضاي يك قرارداد بدتر از تركمنچاي عقد همكاري هزاران جوان آرمانخواه, ولي بيتجربه را با دولت عراق ميبندد, يعني جواناني كه مثل برّههاي گمشدة موسي در پشت ديوارهاي خانههاي مخفي يا در زندانها بهسرميبرند... آنان كه از راه مسكو و بغداد, قصد سفر بهتهران را دارند» («نامة جبهة نجات ايران», 27بهمن61).

اين ناسزاگوييهاي رذيلانه نسبت بهمقاومت عادلانة مردم ايران و رهبري پاكباز آن, در زَرورقِ «وطن پرستي» هم پيچيده ميشد و البتّه, در اين راستا ستايش از «دلاوريها و جانبازيهاي نيروهاي مسلّح» هرگز, از سوي هيچيك از اينها فراموش نميشد. ازجمله, نشرية سلطنتطلبِ «ايران آزاد» (شمارة 132, 25دي61) در سرمقالهيي با عنوان «وطنفروشي مجاهدين», ضمن «ماركسيست ـ تروريست»خواندن مجاهدين و ناسزاگويي نسبت بهمسئول اول آن روز اين سازمان (مسعود رجوي) و تجليل از «ارتش و ديگر قواي مسلّح ايران و فداكاري و جانبازيشان براي دفع هجوم دشمن», اين ديدار و بيانيّه را «مُهرِ تاٌييدي بر وطنفروشي مجاهدين» و «خيانت بهاستقلال و تماميّت ارضي ايران» خواند و نوشت كه «مسعود رجوي را بايد بهجرم ارتكاب اين خيانت بهاعدام محكوم نمود».

«جبهه»نويسها در شمارة 6 بهمن 61, طي مقالهيي با عنوان «دربارة اعلاميّة طارق عزيز ـ رجوي...», اين اقدام را «جاهلانه» و «نابهجا» و «در بدترين زمان با بدترين شكل عليه جنبش و حركت ملّي ايران» خواندند و از اين كه در مسير چنين عملكردهايي «صداقت و ازخودگذشتگي فرزندان پاكدلي كه با دلي پرشور بهجنگ اهريمنان برخاستهاند» برباد ميرود, اشگ تمساح ريختند. بعد, در شمارة 20بهمن اين نشريه نوشتند: «با همة خستگي طبيعي مردم از ادامة جنگ و عدم تمايل آنان بهتجاوز, هنوز كار اين زدگي بهآنجا نرسيده است كه شعار ”فتحِ قدس از راه كربلا“ را با شعار ”فتح تهران از طريق بغداد“ عوض كنند. ملّت ايران آنهايي هستند كه استراتژي جنگ را برنامهريزي كردند؛ پشتِجبههها را با حمايتهاي خويش, دقيقاً, حفاظت كرده و اين امكان را فراهم ساختند كه لشكريان متجاوز عراق را از كشور خود بيرون برانند».

اينان, درمورد سرنوشت جنگ, حتّي, از خود خميني «خوشبين»تر بودند و الّا, نمي نوشتند: «حق نيست كه در واپسين روزهاي جنگ سنگر خود را رها ساخته و بهعنوان مبارزه با رژيم, در سنگر دشمن قرار بگيريم»(جبهه, شمارة 6 بهمن 61). از آن واپسين روزهاي جنگ, تا پايان جنگ, 6سال ديگر گذشت و طي اين مدت, «جبهه»نويسها و همپالكيهاي «وطنپرست»شان با ادامة اينگونه اظهارات «وطنپرستانه», ماشين جنگ و آدمكشي خميني را, روزبه روز, روغن زده و خود را شريك جنايتهاي رژيم او كردند.

طرح صلح شورا

در اوج تبليغات رژيم جنگطلب خميني و همپيوندان او عليه ديدار و بيانية مشترك, در بيست و دوم اسفند همان سال 1361, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران منتشر شد. مسئول شورا بههنگام ارائة طرح صلح اعلام كرد: «خصيصة جنگطلبانة اين رژيم قرونوسطايي را با طرح صلح حاضر, باز هم آشكارتر خواهيم نمود و جهانيان با آگاهي از ارادة ملّت ايران براي صلح و آزادي بيشتر خواهند فهميد كه رژيم خميني, اساساً, جز بر تروريسم ضدّبشري و جنگطلبي ضدّميهني بر چيز ديگر متّكي نيست» («مجاهد», شمارة 144, اطلاعيّة 22اسفند61 مسئول شورا).

طرح صلح شورا كه بر اساس قرارداد 1975 (الجزاير) تنظيم شده بود, در ارديبهشت 1362 مورد استقبال رسمي دولت عراق قرارگرفت و بهمثابه مبناي مذاكرات صلح از طرف آن دولت پذيرفته شد.

پس از انتشار اين طرح صلح و پذيرش آن طرح از سوي عراق, سران رژيم باز هم بر اصرار خود بر ادامة جنگ و نفي هرگونه پيشنهاد صلح و ميانجيگري بينالمللي افزودند.

نخست وزير خميني چندماه پس از انتشار طرح صلح, اول اعلام كرد كه «هيچگونه فشار بينالمللي نميتواند صلحي را بهما تحميل كند» (اطلاعات, 10 مرداد62). بعد, براي آن كه خيال همه را راحت كرده باشد, گفت: «ما البتّه, واژة صلح را, سعي ميكنيم, بههيچ وجه, بهكار نبريم» (اطلاعات, 25مرداد62).

امّا, در پرتو اقدامات گستردة شوراي ملّي مقاومت, سياست صلح شورا و جنگطلبيِ خميني در سطح بينالمللي شناسانده شد, بهطوري كه طرح صلح شورا مورد حمايت بسياري از سازمانها, احزاب, مجامع بينالمللي و شخصيتهاي سياسي جهان قرارگرفت.

جهان مدافعِ صلح, مخالفِ جنگ

تلاش براي استقرار صلح, كه از آن پس محور اصلي فعاليتّهاي ديپلوماتيك شورا قرار گرفت, بهطورعمده, در دو جهت انجام ميگرفت: كسب حمايت جهاني براي طرح صلح شورا و محكوميّتِ بينالملليِ سياست جنگطلبانة خميني...

الف ـ حمايتهاي جهاني از طرح صلح شورا

بر اثر تلاشهاي بيوقفة مسئول, اعضا و نمايندگان شورا و هواداران مقاومت در خارج كشور, طرح صلح شورا, بهتدريج, بهجهانيان شناسانده شد و با استقبال گسترده و وسيع مجامع جهاني روبهرو گرديد. بخشي از مهمترين حمايتهايي كه سياست صلح شورا در همان سالهاي نخستين بهدست آورده, از اين قرار است:

شوراي اروپا

شوراي اروپا از سال 1982, طي چندين بيانيّه و قطعنامه, نقض حقوق بشر در ايران و سياستهاي جنگطلبانة رژيم خميني را محكوم كرده و از مقاومت عادلانة مردم ايران پشتيباني نموده است:

ـ مجمع پارلماني شوراي اروپا در اجلاس 7تا 11مه 1984 (17تا21ارديبهشت 1363), طي بيانيّهيي مفاد طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد تاٌييد و پشتيباني قراد داد.

ـ رئيس شوراي اروپا و بيش از صد تن از اعضاي آن طي دو بيانيّة رسمي بهتاريخ 31ژانويه85 (11بهمن 63) با استناد بهليست 10300 نفر از شهيدان مقاومت عادلانة مردم ايران, نقض حقوق بشر در ايران را محكوم و حمايت خود را از طرح صلح شوراي ملّي مقاومت اعلام كردند.

ـ در سي و هفتمين اجلاس مجمع پارلماني شوراي اروپا, كه از 25سپتامبر تا 3 اكتبر 85 (3تا 11مهر64) در استراسبورگ (فرانسه) برگزار شد, قطعنامهيي درمورد جنگ ايران و عراق بهتصويب رسيد. مجمع پارلماني شوراي اروپا در اين قطعنامه خواستار پايان يافتن جنگ ايران و عراق از راههاي سياسي شده و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرار داده است.

پارلمان اروپا

در اجلاس 16ژانويه 84 (26دي62), پارلمان اروپا قطعنامهيي در رابطه با جنگ ايران و عراق, كه توسّط رئيس گروه سوسياليست و نايبرئيس پارلمان تهيّه شده بود, بهتصويب رسيد. مفاد اين قطعنامه همان مفاد طرح صلح «شورا» بود.

ـ پارلمان اروپا در اجلاس 10تا 14ژوئن 85 (20تا24 خرداد 64) كه در استراسبورگ برگزارشد, قطعنامهيي را بهتصويب رساند و طي آن از طرح صلح شورا و جنبش مقاومت ايران حمايت كرد. پارلمان اروپا ضمن اين قطعنامه از وزيران امور خارجة كشورهاي عضو درخواست كرد رژيم خميني را, بهمنظور پاياندادن بهجنگ و اختناق, تحت فشار قراردهند.

ـ در آخرين اجلاس پارلمان اروپا در سال 1986, كه در روزهاي 8تا 12دسامبر (17تا21آذر) در شهر استراسبورگ برگزار شد, قطعنامهيي در تحريم كامل تسليحاني رژيم خميني و حمايت از مقاومت عادلانة مردم ايران بهتصويب رسيد.

بينالملل سوسياليست

بينالملل سوسياليست در شانزدهمين اجلاس خود, كه در كشور پرتغال برگزارشد, در قطعنامة نهايي خود بهتاريخ 12آوريل 83 (24فروردين62), طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرارداد. در اين قطعنامه تاٌكيد شده است كه جنگ ايران و عراق بايد براساس راهحلهاي پيشنهادي سازمان ملل متّحد, كشورهاي غيرمتعهّد, سازمان كشورهاي اسلامي و شوراي ملّي مقاومت پايان پذيرد و هرگونه مانعتراشي در راه صلح محكوم است.

مجمع اتّحاديههاي كارگري انگليس

ـ در يكصد و هفدهمين كنگرة سالانة مجمع اتّحاديههاي كارگري انگليس در تاريخ 2تا7سپتامبر85 (11تا 16شهريور64) نقض حقوق بشر در ايران و پافشاري رژيم خميني بر تداوم بخشيدن بهجنگ, بهخصوص اعزام اجباري كارگران بهجبهههاي جنگ ضدّميهني, محكوم شد. در اين كنفرانس بيش از هزارتن از نمايندگان 91 اتّحادية سراسري كارگري انگليس شركت داشتند.

ـ يكصد و هجدهمين كنگرة سالانه اين مجمع, كه از اول تا پنجم سپتامبر86 (10تا 14شهريور65) تشكيل شد, طي قطعنامهيي ضمن محكوم كردن سياستهاي جنگافروزانة خميني, حمايت خود را از سياست صلح شورا و اقدامات صلحطلبانة مسئول شورا اعلام كرد.

حزب كارگر انگليس

ـ حزب كارگر در هشتاد و دومين اجلاس سالانة خود كه از دوم تا هفتم اكتبر 83 (10تا 15مهر 62) در برايتون برگزارشد, قطعنامهيي در رابطه با نقض حقوق بشر در ايران و حمايت از مقاومت عادلانة مردم تحت رهبري شوراي ملّي مقاومت بهتصويب رساند. در اين قطعنامه اصرار خميني بر ادامه دادن جنگ و استفادة او از تاكتيك «امواج انساني» محكوم شده و كوششهاي بينالمللي شورا دررابطه با صلح و دستيابي بهراه حل مسالمتآميز براي پاياندادن بهجنگ ايران و عراق و طرح صلح شورا مورد حمايت قرار گرفته است.

ـ طي ديدار و مذاكرات مسئول شورا با رهبري حزب كارگر انگليس در 12تيرماه 63 (3ژوييه 84), رهبر حزب كارگر, نيل كيناك, و رئيس حزب, اريك هفر, جنايات رژيم خميني را محكوم كرده و از مقاومت عادلانة مردم و طرح صلح شورا حمايت نمودند. اين ديدار بنا بهدعوت رسمي حزب كارگر از مسئول شورا صورت گرفت.

ـ حزب كارگر انگليس در هشتاد و سومين كنفراس سالانهاش در اكتبر 85 (مهر64) طي قطعنامهيي جنگ و اختناق در ايران را محكوم كرد و طرح صلح و اقدامات صلحطلبانة شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرار داد.

كنفرانس بينالمللي خاتمة جنگ ايران و عراق

اين كنفرانس, كه در فروردين 65 در عمان, پايتخت اردن, برگزارشد, بهابتكار اتّحادية كار عرب (اتّحاديه سازمانهاي كارگري در كشورهاي مختلف عرب) تشكيل گرديد. در قطعنامة پاياني اين كنفرانس, ضمن اشاره بههدف اين گردهمايي كه همانا مخالفت با ادامة جنگ ايران و عراق و فراخواندن دو طرف درگير, بهصلح (براساس تصميم سازمان ملل متّحد مبني بر اعلام سال 1986 بهعنوان سال صلح) بر ضرورت برقراري صلح بين ايران و عراق تاٌكيد شده است. اين قطعنامه از بيانية مشترك نايب نخست وزير عراق و مسئول شورا نام برده و دو طرف را بهصلح, براساس طرح صلح شوراي ملّي مقاومت, فراخوانده است.

بيانيّة جهاني حمايت از طرح صلح شورا

همزمان با سومين سالگرد صدور بيانية مشترك و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران بيش از پنج هزار تن از وزيران, معاونان وزيران, رهبران احزاب سياسي, نمايندگان پارلمان و شخصيتهاي برجستة سياسي و اجتماعي بههمراه 221 حزب, سازمان, جمعيّت, جنبش و گروه سياسي, اتّحاديه و سنديكاي كارگري, انجمن و كميتة صلحخواه و بشردوست بينالمللي از 57كشور جهان, با امضاي يك بيانيّة جهاني, ضمن محكوم كردن سياستهاي جنگافروزانة رژيم قرون وسطايي خميني, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران را مورد حمايت قرار دادند و از سازمان ملل و كلية كشورهاي عضو خواستند كه اين طرح را مبنايي براي خاتمة جنگ ايران و عراق قرار دهند (در «مجاهد» شمارة 287 ـ5ارديبهشت65ـ متن بيانيّه و نام تمامي امضاكنندگان آن آمده است).

لازم بهيادآوري است كه تعداد امضاكنندگان اين بيانيّة جهاني, در آستانة ششمين سالگرد جنگ ضدّميهني ايران و عراق به7هزارتن رسيد (اطلاعيّة شهريور65 مسئول شورا بهمناسبت آغاز هفتمين سال جنگ).

ب ـ محكوميّت جهاني جنگطلبي خميني

بر اثر فعاليتهاي مستمرّ و بيوقفة شوراي ملّي مقاومت, بسياري از مجامع بينالمللي و دولتها, جنگطلبي رژيم جنگ افروز خميني را محكوم كردند كه در زير بهبخشي از آنها اشاره ميكنيم:

شوراي امنيّت ملل متّحد

شوراي امنيّت ملل متّحد از آغاز جنگ ايران و عراق تا پايان آن, چندين قطعنامه صادر كرده و در آنها خواستار خاتمة جنگ گرديده است. ولي, همواره اين قطعنامهها, بهرغم پذيرش آنها از سوي عراق, مورد اعتراض رژيم خميني قرار گرفته است. بهعنوان مثال ميتوان قطعنامة مصوّب 21فوريه 83 (2اسفند 61) و يا قطعنامة پيشنهادي سه كشور آفريقايي زئير, توگو و گويان را در 31 اكتبر 83 (9آبان62) نام برد كه هر دو خاتمة جنگ ايران و عراق را خواستار شده بودند.

درمورد قطعنامة پيشنهادي سه كشور آفريقايي كه با 12راٌي موافق و سه راٌي ممتنع بهتصويب رسيد و چهارمين قطعنامة شوراي امنيّت در مورد جنگ ايران و عراق بود, خامنهاي, با تاٌكيد بر ادامة هرچه بيشتر و فعّالتر جنگ, گفت: «هيچ قطعنامهيي را كه از سوي اين شورا صادر شده باشد, بههيچوجه, قبول نخواهيم كرد» اطلاعات, 7 آبان62) و نمايندة رژيم خميني در سازمان ملل اظهار داشت: «جمهوري اسلامي ايران هيچ چيز را از شوراي امنيت نخواهد پذيرفت, نه يك بند, نه يك سطر و نه حتّي, يك كلمه؛ چرا كه ما مخالف تمامي شوراي امنيّت هستيم» (اطلاعات, 12آبان62).

در 16مهر 1365 (8 اكتبر86) شوراي امنيّت بارديگر ادامة جنگ ايران و عراق را محكوم كرد و از دو طرف درگير خواست كه فوراً مواد قطعنامة 582 را كه در 24فوريه 86 درمورد خاتمه دادن بهجنگ, بهاتّفاق آرا, بهتصويب رسيده بود, بهمرحلة اجرا درآورند.

پيش از طرح اين مساٌله در شوراي امنيّت, خميني طي ديداري كه با سران جنايتكار رژيمش داشت, تاٌكيد كرد كه «از قضيّة حَكَميّت بايد عبرت بگيريم و زير بار حكميّت نرويم. ما بايد خودمان بهحسب راٌي خودمان و بهحسب راٌي ملّتمان, اين جنگ را ادامه بدهيم»( راديو رژيم, 2شهريور65).

در روز نهم مهرماه, ولايتي طي نطقي در مجمع عمومي سازمان ملل از آن سازمان خواست كه عراق را بهعنوان آغازكنندة جنگ محكوم كند. او, در اين نطق, سازمان ملل را متّهم بهجانبداري از عراق نمود (خبرگزاري رويتر, 9مهر65).

رفسنجاني در نماز جمعه 11مهر, با اشاره بهقطعنامة طرحشده در مجمع عمومي براي پايانبخشيدن فوري بهجنگ, گفت: «يك راه بيشتر نمانده و آن كنده شدن شرّ صدّام و حزب بعث عراق از عراق و مردم اين كشور و منطقه است»(راديو رژيم, 11مهر65).

ولايتي, چند ساعت قبل از آغاز جلسة شوراي امنيّت, نيويورك را ترك كرد. او طي نطقي در رابطه با اين اجلاس گفت كه «قبل از هر مذاكرات صلحي رژيم عراق بايد متلاشي گردد» ( لوموند, 5اكتبر 86 ـ13مهر65).

روزنامة اطلاعات در روز 23مهر نوشت: «با پذيرش صلح, حفظ و صيانت از حاكميّت جمهوري اسلامي در معرض توفان بلا قرار ميگيرد. ممكن است هزار و يك منفعت از پذيرش چنان صلحي براي كشور جمهوري اسلامي حاصل شود, امّا, اصل قضيّه نبايد فراموش گردد كه هيچ مصلحت و منفعتي بالاتر از حفظ موجوديّت و حاكميّت كشور وجود ندارد».

دبيركل سازمان ملل, پس از 6سال تلاش اين سازمان و مجامع و سازمانهاي بينالمللي براي خاتمهدادن بهجنگ, سرانجام از بنبستي كه رژيم جنگطلب خميني در اين راه ايجاد كرده است, پرده برداشت. او در روز جمعه سوم سپتامبر (11مهر65) طي يك سخنراني در مجمع عمومي سازمان ملل, اعلام كرد كه كليه تلاشهاي ملل متّحد براي خاتمهدادن بهجنگ ايران و عراق بهدليل مخالفت رژيم خميني با آنها شكست خورده و ناكام مانده است. وي در همين سخنراني تاٌكيد كرد كه سازمان ملل تا كنون 4طرح جهت خاتمة جنگ ايران و عراق تنظيم و ارائه كرده كه عراق آنها را پذيرفته ولي رژيم آخوندي همة آنها را رد كرده است (روزنامة «اتّحاديّة انجمنهاي دانشجويان مسلمان, شمارة 66, 18مهر65).


كنفرانس سران كشورهاي غيرمتعهّد

در هشتمين اجلاس كنفرانش سران كشورهاي غيرمتعهّد كه از اول تا هفتم سپتامبر86 (10تا 16شهريور 65) در حراره, پايتخت زيمبابوه, برگزارشد, يكي از سه مساٌلة عمدهيي كه در دستور كار كنفرانس قرار داشت, جنگ ايران و عراق بود. سخنرانان اين اجلاس ازجمله, ياسر عرفات, راجيو گاندي, كاسترو, رئيسان جمهور زامبيا, الجزاير, پاكستان, يوگسلاوي و موزامبيك در سخنرانيهايشان خواهان قطع جنگ ايران و عراق شدند. دبيركل ملل متّحد نيز طي پيامي كه براي اين كنفرانس فرستاد, تاٌكيد كرد كه جنگ ايران و عراق بايد پايان پذيرد.

در قطعنامة پاياني كنفرانس, كه بهاتّفاق آرا بهتصويب رسيد, از عراق و ايران خواسته شد تا بيدرنگ خصومتها را متوقّف كنند و متعهّد شوند كه از هيچ گونه تلاشي در راه پايان يافتن سريع جنگ دريغ نورزند.

خميني, چند روز پس از تصويب اين قطعنامه, خطاب بهجمعي از مدرّسان «حوزة علميّة قم», كه در وحشت از آثار و عواقب جنگ نزد او رفته و از زمان پايان آن پرسيده بودند, گفت: «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و ادامه داد كه «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد» (كيهان, 26شهريور65).

رفسنجاني نيز در آستانة نمايش موسوم به«هفتة جنگ», بااشاره بهدرخواست صلح از طرف كنفرانس سران «جنبش عدم تعهّد», گفت: «همهجا ميگويند صلح كنيد. در زيمبابوه هم ميگويند صلح, امّا, ما ميگوييم: نه». او در ادامه, پيوند ناگسستني جنگ با حيات رژيم را چنين بيان كرد: «حتّي, آتش بس هم يعني شكست ما» (راديو «صداي مجاهد», 19شهريور65).

كنفرانس بينالمجالس

در هفتاد و يكمين كنفرانس بين المجالس در ژنو, كه با شركت بيش از 700 تن از رئيسان و نمايندگان پارلمانهاي بيش از 98 كشور جهان, از 2تا 7آوريل84 (13تا 18فروردين63) برگزار شد, قطعنامه يي درمورد ضرورت پايان دادن به جنگ ايران و عراق به تصويب رسيد (اين قطعنامه با 367 راٌي مثبت, 241 راٌي ممتنع و 137 راٌي منفي به تصويب رسيد. نمايندگان رژيم خميني, آمريكا, اسرائيل به اين قطعنامه راٌي منفي دادند).

ـ در شصت و هفتمين, شصت و نهمين و هفتادمين كنفرانس بين المجالس نيز كه در برلن, رم و سئول برگزار شده بودند, درمورد جنگ ايران و عراق «آتش بس فوري, قطع هرگونه عمليات نظامي و عقب نشيني همة نيروها تا مرزهاي بين المللي» درخواست شده بود.

ـ در هفتاد و چهارمين كنفرانس بين المجالس كه از 2تا 7سپتامبر85 (11تا 16شهريور64) در شهر اُتاوا (كانادا) برگزار شد, بيش از صد تن از نمايندگان 35كشور جهان طي بيانيه يي, ضمن محكوم كردن نقض حقوق بشر در ايران و جنگ افروزي رژيم خميني, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قراردادند...

آبروباختگي جهاني رژيم

در پرتو فعاليتهاي مستمرّ شورا, رژيم خميني, از نظر جنگ طلبي, كاملاً, رسوا و منزوي شد, به طوريكه خود خميني و سران جنايتكار رژيمش به اين آبروباختگي جهاني, بارها, اعتراف كردند. چند نمونة آن را در زير ميخوانيد:

ـ خميني: «ما الآن در يك همچو قضيّه يي واقع هستيم كه همة كشورها, بهاستثناي خيلي كم, با ما مخالفند... در داخل هم كه ميبينيد كه باز شياطين موجودند» (كيهان, 11آبان64).

ـ رفسنجاني, در ديدار با سرپرست ستاد تبليغات جنگ و مسئولان برگزاري هفتة جنگ: «من خودم اعتراف ميكنم كه ما حداقل در خارج از كشور در طي اين مدت نتوانسته ايم مساٌلة جنگ را آنطور كه واقعاً هست, روشن كنيم... ما در اين جنگ مظلوم هستيم و اين مظلوميّت در همة ابعاد مشخّص آن در دنيا ثابت نشده است, بلكه, عكس قضيّه القا شده است. دنيا فكر ميكند كه ما هستيم كه خواهان جنگ در منطقه ميباشيم... در سياست خارجي خودمان مشكل داريم كه ماهيّت دفاعي ما را در نظر دنيا ماهيّت تهاجمي داده است... اگر ما ميتوانستيم مردم دنيا را متقاعد كنيم كه حالت ما دفاعي است... اگر اين را در دنيا تثبيت كنيم كه ما دفاع مقدّس داريم و اين معنا جا ميافتاد شايد بسياري از مسائل ما حل ميشد» (كيهان, 4شهريور64).

ـ سيدعلي خامنه اي: «ايدة سياسي جمهوري اسلامي ايران نزد شخصيّتهاي دنيا ناشناخته است... هركاري كه ما ميكنيم با تفسير غلط و نادرست رسانه ها روبه رو ميشود» (كيهان, 7آبان64).

ـ ميرحسين موسوي: «امروز تهاجم تبليغاتي و جنگ رواني وسيعي عليه ما تدارك ديده شد تا صلح را تحميل كنند... امروز همة رسانههاي گروهي جهان عليه ماست» (كيهان, 22خرداد64).

اقدامات مقطعي شورا در زمينة صلح

شوراي ملّي مقاومت ايران به موازات اقدامات ديپلوماتيك و بين المللي و فعاليتهاي مستمرّ داخلي, در زمينة پيشبرد سياست صلح به چند ابتكار مقطعي نيز دست زد كه به ترتيب تاريخ عبارتند از:

1ـ هفتة صلح

هفتة صلح ازجمله اقدامات مقطعي «هسته هاي مقاومت» در مبارزه با جنگ افروزي رژيم آخوندي بود كه از سوي «ستاد بخش اجتماعي سازمان مجاهدين خلق», در سالگرد ديدار و انتشار بيانيّة مشترك مسئول شورا با نايب نخست وزير عراق, از 16تا 22دي62 در داخل كشور برگزارشد. در طول «هفتة صلح» هسته هاي مقاومت, به فعاليّتهاي سياسي ـ تبليغي وسيعي حول سياست جنگ افروزي خميني و سياست صلح شورا پرداختند.

2ـ قطع يك هفته يي بمباران شهرها

بيانيّة مشترك مسئول شورا و نايب نخست وزير عراق, بمباران شهرها از جانب هريك از طرفهاي درگير در جنگ را محكوم كرد. با توجه به مفاد اين بيانيّه, مسئول شورا در نامه يي به طارق عزيز, به تاريخ 5ارديبهشت62 (25آوريل83), ضمن اظهار تاٌسّف از حملة موشكي عراق به دزفول تاٌكيد كرد كه چنين حملاتي فرصت جديدي به رژيم خميني براي بسيج نيرو و توجيه ضرورت ادامه يافتن جنگ ميدهد و اين امر مخالف گرايشي است كه مردم به صلح نشان ميدهند.

با تشديد «جنگ شهرها» در بهمن 62, مسئول شورا در 16بهمن, طي نامه يي به نايب نخست وزير و وزير خارجة عراق, قطع بمباران شهرها را از سوي عراق, به مدت يك هفته, تقاضا كرد و تاٌكيد نمود كه كليّة حملات عليه اَتباع غيرنظامي هر دو كشور را, از هرسو كه باشد, محكوم ميشناسد و چنين حملاتي را در راستاي سياست جنگ افروزانة خميني تلقّي ميكند.

مسئول شورا پيام ديگري نيز براي رئيس جمهوري عراق فرستاد و با تاٌكيد بر اين كه حساب خميني از مردم بيگناه و غيرنظامي ايران, به كلّي, جداست, درخواست خود مبني بر قطع بمباران شهرهاي ايران را تكرار كرد. طارق عزيز در پاسخ به نامة مسئول شورا در 25بهمن (14فوريه84) يادآور شد كه «عراق كاملاً آمادة قطع عمليات خود عليه هدفهاي ايراني خواهد بود, مشروط بر اين كه رژيم خميني تشديد و واردآوردن خسارات بر شهرها, روستاها و هدفهاي غيرنظامي ما را قطع كند... عراق, قويّاً, خواستار آن است كه به مردم ايران و رهبري مقاومت عادلانة مردم ايران كه به صلح و حسن همجواري معتقد ميباشد, خواست حقيقي خود را مبني بر دستيابي به يك راه حل صلح آميز عادلانه و شرافتمندانه براي اين جنگ و برقراري و تعميق حسن همجواري با ايران تاٌكيد نمايد»(«مجاهد», شمارة 191).

طارق عزيز در نامة خود پذيرش درخواست قطع يك هفته يي بمباران شهرها و مراكز غيرنظامي را اعلام كرد. براساس اين موافقت, از ساعت سه و نيم بعد از ظهر (به وقت تهران) روز سه شنبه 25بهمن, بمباران شهرها و مردم بيدفاع, به مدت يك هفته, به طور يكجانبه, از سوي دولت عراق قطع گرديد.

لازم به ذكر است كه در 25ارديبهشت62, مسئول شورا قطع هميشگي بمباران شهرها را به دبيركل سازمان ملل متّحد پيشنهاد كرد, ولي خميني در 5خرداد همان سال, مخالفت خود را «با انعقاد يك موافقت نامه محدود دو جانبه براي مصون دانستن متقابل مردم و شهرها و تاٌسيسات غيرنظامي ايران و عراق از آتشباري و هرگونه حملات نظامي» اعلام كرد, به اين بهانه كه «هرگز رعايت اصول انساني را منوط به انعقاد قراردادهاي جداگانه تحت نظارت سازمانهاي بين المللي نكرده و نخواهد كرد» در روز 25بهمن, به محض پذيرش قطع يك هفته يي بمباران شهرها از سوي عراق, مسئول شورا طي تلگرامي به دبيركل سازمان ملل از وي خواست تا اين قطع يك هفته يي را به قطع هميشگي بمباران شهرها تبديل كند.

به دنبال پذيرش قطع يك هفته يي بمباران از سوي عراق و سپس از سوي رژيم خميني, مسئول شورا طي پيامي (كه پس از پذيرش اجباري قطع بمباران توسّط رژيم خميني, در روز چهارم, براي مردم ميهنمان فرستاد), اين پيروزي مهم و درخشان را به هم ميهنان آزاده و صلح طلب تبريك گفت و خاطرنشان نمود كه «اكنون پس از نخستين عقب نشيني دشمن ضدّبشري در جنگ طلبي فزاينده اش ـ كه عميقاً يك عقب نشيني اجتماعي و سياسي نيز هست ـ اولين وقفه و فتور اجباري در لَهيب جنگ افروزي خميني محقّق شده است. هم چنين, بارديگر ثابت گرديد كه دربرابر خواست و ارادة توده هاي مردم و نيز در برابر محكوميت يكپارچه داخلي و بين المللي, خميني بسا ناتوان و درمانده است».

لازم به ذكر است كه رژيم جنگ افروز تا چهار روز پس از قطع بمباران از سوي عراق, شهرها و مردم غيرنظامي عراق را بمباران ميكرد. در روز 25بهمن, يعني نخستين روز قطع بمباران يك هفته يي, راديو رژيم از قول خامنه اي اعلام كرد كه«از امروز كليّة شهرهاي عراق را به جز شهرهايي كه اماكن مقدّسه در آنها قراردارند, مورد هدف قرار خواهيم داد» (خامنه اي چند روز قبل از «اعلام بمباران» نزد خميني رفت و از او دربارة اقدامات آتي رژيم در جنگ دستورالعمل گرفت ـ راديو رژيم, 18بهمن62). بلافاصله, رفسنجاني بر آن صِحّه نهاد و گفت: «من از طرف نمايندگان مجلس اين تصميم جديد را تاٌييد ميكنم» و «ستاد تبليغات جنگ» رژيم خميني اعلام كرد: «با اعلام رياست شوراي عالي دفاع, رزمندگان از امروز سه شنبه كلية شهرها بهجز عتبات عاليات را هدف حملات گستردة خود قرار ميدهند»(راديو رژيم, 25بهمن62). خامنه اي در همين روز تاٌكيد نمود كه «از سه شهر شروع كرديم, امّا, در اين سه شهر متوقّف نخواهيم ماند. همة شهرهاي آباد و بزرگ عراق در دسترس ماست. بغداد هم در دسترس ماست» (راديو رژيم, 25بهمن62). راديو رژيم سه روز پس از قطع يك هفته يي بمباران از سوي عراق, خبرداد كه «روز گذشته يكانهاي توپخانة ما روي شهرهاي بصره, مَندلي و خانقين آتش گشودند» (راديو رژيم, 28بهمن62).

در روز چهارم قطع بمباران, رژيم خميني, بر اثر فشارهاي داخلي و بين المللي, ناچار به توقّف بمباران شهرهاي عراق شد. ظهيرنژاد در روز 29بهمن از راديو رژيم اعلام كرد كه «فعلاً حملات به شهرها متوقّف خواهد شد». البتّه, رژيم خميني حاضر نشد به درخواست دبيركل سازمان ملل براي توقّف هميشگي بمباران شهرها و مردم بي دفاع در هر دو كشور تن دهد.

3ـ هفتة «مبارزه با جنگ»

همزمان با چهارمين سالگرد آغاز جنگ ضدّميهني, هفتة اول مهر63 توسّط سازمان مجاهدين خلق «هفتة مبارزه با جنگ» اعلام شد. هسته هاي مقاومت در اقدام يك هفته يي «هفتة مبارزه با جنگ» ـكه همزمان با «هفتة دولت» براي پيشبرد سياست جنگ افروزانة رژيم خميني اعلام شده بودـ به فعاليّتهاي تبليغي ـ سياسي در مخالفت با جنگ و گسترش اجتماعي سياست صلح شورا پرداختند كه بازتاب گسترده يي در ميان لايه هاي مختلف اجتماعي داشت.

4ـ ماه« اعتراض عليه جنگ و اختناق»

مسئول شوراي ملّي مقاومت در روز 22فروردين64, پيامي براي مردم ايران فرستاد و طي آن تاٌكيد كرد كه «گسترش اعتراضات و تظاهرات ضدّجنگ با شعار ”مرگ بر خميني“ مبرمترين وظيفة ميهني و مردمي است». اين پيام در شرايطي فرستاده شد كه «جنگ شهرها» و تبليغات جنگ افروزانة رژيم خميني در اوج خود بود و تهاجمات موسوم به «بدر» در اسفند 63, بيش از 60هزار كشته و مجروح به نيروهاي خميني تحميل كرده بود.

در آغاز سال نو, بمباران شهرها با شدّت ادامه داشت و شورا در اجلاس فوق العادة خود در روز 20فروردين, يكبار ديگر بمباران شهرها و اماكن غيرنظامي را محكوم كرد. در ايران اعتراض مردم عليه جنگ, وسعت و گسترش مييافت. به طوري كه در روز 21فروردين در كوي 13آبان تهران اين اعتراضها و نارضايتيها به صورت تظاهرات بزرگي درآمد كه واكنش شديدي را از طرف رژيم برانگيخت.

در چنين شرايطي بود كه ماه ارديبهشت «ماه اعتراض عليه جنگ و اختناق, براي صلح و آزادي» اعلام شد. در اين ماه واحدها و هسته هاي مقاومت فعاليتهاي وسيعي را در مسير افشاي سياست ضدّمردمي جنگ و پيشبرد سياست صلح شورا به انجام رساندند و همزمان با آن, تظاهرات جهاني پرشكوهي در 13كشور آسيايي, اروپايي و آمريكايي به دعوت شوراي ملّي مقاومت در روز 17ارديبهشت برگزارگرديد كه بازتاب جهاني گسترده يي داشت.

آتش افروز بزرگ جنگ, خميني خونخوار, كه دو روز پيش از آغاز عمليات سياسي مقاومت, ضمن اعتراف به گستردگي فعاليتهاي صلح طلبانة شورا در سطح داخل و خارج كشور گفته بود: «اخيراً يك حركت خاصي پيدا شده است. سابق بود, امّا, به اين شدّت نبود... اخيراً در داخل و خارج يك حركت خاصي پيدا شده است و همه حركت به اين كه بياييم ما صلح بكنيم» (كيهان, 31فروردين1364). در نيمة اين ماه, باز, با اشاره به فعاليت صلح طلبانة شورا و انزواي بين المللي رژيمش ناله سرداد كه: «امروز ايران از همة وقتها مبتلاتر است, يعني همه باهاش مخالفند. تبليغات دنيا سرتاسر تبليغات راه افتاده براي اين كه اسلام را زمين بزنند, صلح بكنيد. اين برخلاف نظام انساني است. كدام ملّت ميگويد ما بايد صلح بكنيم؟!» (كيهان, 17ارديبهشت 64).

رژيم جنگ طلب خميني براي پوشاندن آثار افشاگر صلح طلبي شورا و فضاي اجتماعي يي كه واحدها و هسته هاي مقاومت ايجاد كرده بودند, روز 15خرداد را ـكه قبلاً «روز قدس» ناميده بودـ «روز حمايت از جنگ» اعلام كرد و يكي از نمايندگان سرسپردة مجلس از مردم خواست كه «در حمايت از جنگ... به خيابانها بريزند تا دنيا خفه شود و از جانب شما تبليغِ خستگي نكنند» (كيهان, 14خرداد64).

5ـ قطع دو هفته يي بمباران شهرها

به دنبال تلاشهاي ديپلوماتيك پيگير و بيوقفة شورا به منظور قطع بمباران شهرها و غيرنظاميان بيدفاع, در روز چهارشنبه 22خرداد64, مسئول شوراي ملّي مقاومت طي تلگرامي, از رئيس جمهوري عراق خواست كه «به منظور اثبات حسن نيّت دولت عراق درقبال مردم ايران نسبت به امر خطير صلح و حسن همجواري, به بمباران شهرهاي ايران خاتمه داده شود و مصونيّت هموطنان بي گناه ما مراعات گردد» (نشرية «مجاهد», شماره 252).

فرداي آن روز از طريق دبيرخانة رياست جمهوري عراق به مسئول شورا اطّلاع داده شد كه با اين درخواست موافقت شده و از ساعت 8صبح روز شنبه 25خرداد بمباران شهرهاي ايران به مدّت دو هفته قطع خواهد شد, مشروط بر آن كه طي اين مدّت رژيم خميني به حمله و هجومي به خاك عراق مبادرت نكند.

پس از دريافت اين موافقت, مسئول شورا طي پيامهايي به دبيركل ملل متّحد, رئيسان كشورهاي اسلامي و عربي و... درخواست كرد كه به يك تلاش فوري بين المللي براي قطع دائمي بمباران شهرها و مردم بي دفاع دو كشور ايران و عراق اقدام كنند. اين قطع بمباران در شرايطي صورت گرفت كه «جنگ شهرها», به شدّت, ادامه داشت و اين فرصت دو هفته يي, تاٌثير اجتماعي بسيار گسترده يي در بين مردم ايران به جاگذاشت و يكبار ديگر نشان داد كه يك صلح عادلانه جز به دستِ جايگزينِ قدرتمند و صلح طلب رژيم يعني شوراي ملّي مقاومت ايران, ميسّر نيست و رژيم فقط در آستانة سقوط, ممكن است ناچار به پذيرش صلح شود.

ديدار مسئول شورا با ملك حسين

اين ديدار كه در سال 1364 صورت پذيرفت, ازجملة رخدادهاي ديپلوماتيك مهمي است كه اعتبار و موقعيّت برجستة مقاومت عادلانة سراسري را در داخل و در عرصة منطقه يي و بين المللي نشان ميدهد. مضمون اصلي اين ديدار, واردآوردن ضربه يي كاري بر جنگ طلبي خميني و تثبيت هرچه استوارترِ مواضع صلح طلبانة جايگزينِ دموكراتيك اين رژيم, در راستاي پيشبرد منافع ملّي و ميهني بود.

مسائل مورد گفتگو در اين ملاقات ـ كه روزنامة «جمهوري اسلامي» نيز به نقل آن مبادرت كردـ تبادل نظر پيرامون آخرين تحوّلات منطقه, جنگ ايران و عراق, مواضع صلح طلبانة مقاومت ايران و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت بود. مسئول شوراي ملّي مقاومت ضمن گفتگو به اين نكته اشاره كرد كه «مدتّهاست يك صلح عادلانه امكانپذير بوده و دولت عراق نيز طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران را به عنوان مبناي مناسبي براي آغاز مذاكرات صلح مورد تاٌييد قرار داده است. رژيم بي ثبات خميني جنگ را, صِرفاً, به منظور سرپوش گذاشتن بر بحرانهاي داخلي و تحت الشّعاع قراردادن مقاومت سراسري مردم ايران براي صلح و آزادي ادامه ميدهد». مسئول شورا در ادامة صحبت, ضمن محكوم كردن تفرقه اندازيهاي خميني در ميان مسلمانان, بر برادري همة مسلمانان, اعم از شيعه و سنّي, تاٌكيد كرده و افزود: «اكثريّت قريب به اتّفاق مردم ايران با صدور تروريسم و جنگ طلبي خميني, به شدّت, مخالفند و شوراي ملّي مقاومت ايران به عنوان جانشين اين رژيم قرون وسطايي, كه اسلام را دستاويز توسعه طلبي خود قرار داده است, بر آن است كه ايران پس از خميني بايستي, به ويژه, با برادران عربش در صلح و دوستي و در فضايي عاري از تشنّج و خصومت بهسرببرد».

در اين ملاقات پادشاه اردن با تاٌكيد بر «ضرورت خاتمة جنگ ايران و عراق و ابراز تاٌسّف نسبت به تلفات و خساراتي كه به هر دو ملّت وارد شده است» آرزو نمود تا صلح و آرامش هرچه سريعتر به سراسر منطقه بازگردد. وي ضمن يادآوري روابط برادرانه ميان ملّتهاي ايران و اردن, بر ضرورت دوستي و اُخوّت همه مسلمانان تاٌكيد ورزيد و اضافه كرد كه از اقدامات صلح طلبانه و اهداف عالية مبارزات مسئول شوراي ملّي مقاومت در جهت پايان بخشيدن به تراژدي ملّت ايران تجليل ميكند (نشرية «مجاهد», شماره 270 , 15آذر64).

بدين ترتيب, هدف اين ملاقات چيزي جز انزواي سياسي رژيم در سطح منطقه و افشاي هرچه بيشتر جنگ طلبي اين رژيم و شناساندن مواضع صلح طلبانة شوراي ملّي مقاومت نبود. امّا, رژيم و همة دشمنان برون مرزي مقاومت كه به ستيز با اين ديدار پرداختند, هيچ يك مضمون و مسائل مورد گفتگو در اين ديدار رامطرح نكردند, بلكه, تنها و تنها, به بيان خشم و ستيز خود و ناسزاگويي نسبت به آن پرداختند.

«بَرَكاتِ پايانناپذيرِِ جنگ»!

خميني، سه رو بعد از سخنراني منتظري، فتواي قتل سلمان رشدي، نويسندهٌ انگليسي كتاب «آيه هاي شيطاني» را صادر كرد و يك هفته بعد از آن، در سايهٌ موج جديدي كه اين فتوا دامن زد، با يك «پيام مهم» خطاب بهروحانيون سراسر كشور و مدرّسين و طلاب حوزهها» وارد ميدان تضادهاي دو جناح شد. او بهمنتظري و مخالفان خط امام، يكجا، يورش برد و گفت: «در پايان افتخارآميز جنگ تحميلي... عدهيي با ژست مقدّسمآبي چنان تيشه بهريشهٌ دين و انقلاب و نظام ميزنند كه گويي وظيفهيي غير از اين ندارند. آيا درمقابل اين افعيها نبايد اتّحاد طلاب عزيز حفظ شود؟... راستي اتّهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتّهام كشتن زنان آبستن و حِلّيت قمار و موسيقي از چه كساني صادر ميشود: از آدمهاي لامذهب يا از مقدسنماهاي متحجّر؟ فرياد تحريم نبرد با دشمنان خدا و بهمسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان و اظهار طعنهها و كنايهها نسبت بهمشروعيت، كار كيست؟... مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان... با تبليغات اذهان را نسبت بهروحانيون متعهّد بدبين ننمايند. اولين وظيفهٌ شرعي ـ الهي اين است كه اتّحاد و يكپارچگي طلاب و روحانيون انقلابي حفظ شود و گرنه شب تاريك در پيش است و بيم موج و گردابي چنين هايل»...

خميني در اين پيام، بازهم مانند گذشته، از جنگ بهعنوان موهبت ياد كرد و آن را افتخارآميز شمرد: «در جنگ پيروزي از آن ملت گرديده... هر روز ما در جنگ بركتي داشتهايم كه در همهٌ صحنهها از آن بهره جسته ايم. ما انقلابمان را در جنگ بهجهان صادر نموده ايم... ما در جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم. نبايد براي رضايت چند ليبرال خودفروخته، در اظهارنظرها و ابراز عقيدهها بهگونه يي عمل كنيم كه حزبالله عزيز احساس كند جمهوري اسلامي دارد از مواضع اصوليش عدول ميكند».

خميني تا زماني كه سر بر خشت نهاد و به گور رفت, بي وقفه و درنگ, از «بركات جنگ» و مزاياي اين «نعمت الهي» سخن گفت و هرگز از ستايش اين بلاي هستيسوز و خانمانبرانداز دست نكشيد. ميراثداران جنگطلب او نيز, اگرچه به ظاهر دم از صلح ميزدند, تا امروز حاضر به امضاي يك قرارداد صلح كامل نشدند و از آن روز تا كنون, سياست «نه جنگ, نه صلح» را ادامه دادند, با اين كه طرف عراقي در تمام اين سالها, براي امضاي قراداد صلح كامل آمادگي كامل داشت. بندِ نافِ رژيم جنگ افروز و آشوبزيِ آخوندي به جنگ و آشوب بند است, از اين رو, تا هست, آشوب و جنگ و كشتار نيز همراه و همپيوندِ اوست.

«جنگ, جنگ, تا پيروزي»!

در پايان اين مقالة طولاني, اجازه ميخواهم چند پرسش ديگر را مطرح كنم. اين پرسشها, پس از اشاره به چند خبر مربوط به ديروز و امروز «جنگ ايران و عراق», مطرح مي شود:

ـ روزنامة اطلاعات,8آذر 1363: «خبرنگار: ميپرسم مردهاي كَپَر كجا هستند؟ زني از اهالي روستاي پتكانِ كهنوجِ كرمان ميگويد: ”نرينه (مرد) در جبهه است و همة جوانها در جبهه هستند. تنها چند پيرمردِ ازكارافتاده در كپر زندگي ميكنند».

ـ همين روزنامة (اطلاعات), دربارة عبور دانشآموزان و جوانان از روي ميدانهاي مين و تكه تكه شدن آنها را چنين تصوير مي كند: «... بچه ها داوطلب مي شدند:15ساله, 20ساله, 16ساله, 25ساله, 14ساله... صحراي مين و آنها مثل باغچه هاي بامداديِ چمن كه در دَمدمه هاي صبح, آمادة بازشدناند و پرپرشدن و پرگشودن. از روي مين ها مي گذشتند و چشمها ديگر نمي ديد و گوشها ديگر نمي شنيد و لحظاتي بعد, گردوغبار, كه فرو مي نشست, هيچ نبود!... تكه هاي گوشت و استخوان در گوشه و كنار صحرا, هر تكّه يي بر سنگي چسبيده... بدنهاي خردسال بچه ها, تكه تكه, ريزه ريزه, و ذرّه ذرّه... بر اطراف دشت پاشيده... حالا, گاه بچه ها پيش از عبور و پاي گذاشتن بر مين, پتو بر خويش مي پيچند و مي غلتند تا تكّه ها و پاره ها... چندان پراكنده نشوند كه نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد» (به نقل از «نشريه اتحادية انجمنهاي دانشجويان مسلمان خارج كشور, شمارة 90, 4ارديبهشت 1366- 24آوريل 1987).

اين دو خبر از دوران جنگ ضدميهني رژيم آخوندي بود كه دانش آموزان و جوانان و كهنسالان هيمة تنور خانمانسوز آن بودند, و اينك, چند خبر از جنگ امروز در كوي و برزن شهرهاي عراق:

ـ خبرگزاري آسوشيتدپرس( 17 تير 83): «مقامات عراقي 2 ايراني را كه تلاش ميكردند يك خودروِ انفجاري را در منطقه مسكوني در شرق بغداد منفجر كنند, دستگير كردند. اين 2 نفر هنگامي دستگير شدند كه تلاش ميكردند يك خودروِ بمبگذاري شده را, منفجر كنند...»

ـ روزنامه بغداد (25تير83): «يك منبع در نيروهاي مرزي گفت پليس مرزي دو روز قبل, 17 نفوذي ايراني را دستگير كردند كه پس از بازجويي مشخّص شد از عناصر وزارت اطلاعات ايران هستند. از اين افراد مقدار زيادي سلاح و موادانفجاري و بمب به دست آمد ، آنها در بازجويي گفتند براي اجراي عمليات مسلحانه به عراق آمده بودند.

_ اطلاعية دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران (16 خرداد 1383 ـ 5 ژوئن 2004): «محمدعلي صمدي, سخنگوي ”ستاد پاسداشت شهداي نهضت جهاني اسلام“ كه يك جريان دستساز سپاه پاسداران ميباشد, امروز در تهران اعلام كرد كه ستاد وي تاكنون ”10هزار تن را براي انجام عمليات انتحاري“ در عراق ثبت نام كرده است...

خامنه اي... پريروز دولت جديد عراق را ”آلت دست آمريكا“ توصيف كرد... روزنامه حكومتي جمهوري اسلامي در سرمقاله امروز خود ”تبعيت“ از دولت جديد را ”حرام“ ناميد و به كساني كه با آن همكاري ميكنند ”عقوبت سختي“ را وعده داد.

روز چهارشنبه گذشته (13خرداد) در ”نخستين پاسداشت بين‌المللي مجاهدان شهادت‌طلب“ كه در يك تالار رسمي در تهران برگزار گرديد و توسط خبرگزاري و رسانههاي حكومتي منعكس شد, پاسدار سرتيپ سلامي، رئيس عمليات ستاد مشترك سپاه [پاسداران], درباره ”عمليات استشهادي از بُعد استراتژي نظامي و امنيتي و حسن عباسي از مسئولان سپاه درباره ”عمليات استشهادي, آخرين سلاح“ سخن گفتند.

پاسدار سلامي با اشاره به پروژه سلاح اتمي رژيم گفت: ”اكنون آمريكايي‌ها مي‌دانند مسلمانان با گرايشهاي شهادت‌طلبانه به تكنولوژي نوين دست پيدا كرده‌اند و به قدرت توليد تكنولوژي نيز رسيده‌اند، اين باعث ترس بيشتر آنها شده است“...»

ـ كنارهم چيدن خبرهايي از اين سِنخ, نشان مي دهد كه ميراثداران جنگ افروز خميني, «جنگ تحميلي» را در ابعاد جديدي آغاز كرده اند؛ جنگي كه در آتش شعله ور آن مردم بي گناه عراق مي سوزند و آتش آن هم, هرلحظه, شعله ورتر ميشود.

ـ آيا در اين ترديدي مي توان داشت كه بازماندگان جنايتپيشة خميني, هيچ اِبايي ندارند كه براي «حفظ نظام», بازهم كَپَرنشينان ساده ذهن و فريب خوردة ايراني يا عراقي را گوشت دَم توپِ دستگاه اهريمنيِ «صدور تروريسم» خود كنند؟

ـ آيا آن جنايتپيشگاني كه دانش آموزان و جوانان بي گناه را دهده و صدصد, به جاي گوسفند, بر روي ميدانهاي مين قرباني ميكردند, از بستن كمربندهاي انفجاري به كمر همانندان آنها و روانه كردن و انفجار آنها در ميان كوچه و بازار بغداد و ديگر شهرهاي عراق, به بهانة «مبارزه با استكبار جهاني» رويگردان هستند؟

ـ آيا اين تصوّر كه آن پاسداران و سركردگان خونخواري كه در جنگ ايران و عراق نتوانستند به شعارهاي امام فرمودة «راه قدس از طريق كربلا» دست يابند, امروز كه ميدان را فراخ ميبينند, به جبرانِ شكست و زهرنوشيدن امام جنگ افروزشان كمر بسته اند و براي تحقّق رؤياي امپراتوري دجّال به گوررفته از هر جنايتي در عراق رويگردان نيستند, تصوّر بيجايي است؟

ـ آيا كسان ديگري را ميتوان يافت كه بيش از پاسداران خونخوار و همپالكيهاي عراقيشان در «سپاه بدر» و... كينة مردم بيگناه عراقي و نيروهاي نظامي آن كشور را به دل داشته باشند و آشوب و هرج و مرج و كشتار در عراق به سودشان باشد؟

اگر اين باور را بعيد ندانيد كه دستهاي پنهان رژيم آخوندي و همدستان جنايتكارش, عاملِ بخش اعظم اقدامات «انتحاري و انفجاري» در عراق است, به ناگزير, به اين واقعيت نيز تن خواهيدداد كه جنگ ايران و عراق. همچنان, ادامه دارد و اگر شعار ديروز خميني اين بود كه «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد», شعار ميراثداران جنايتكار امروزي او, اعمّ از خامنه اي, رفسنجاني, خاتمي, سركردگان سپاه پاسداران و ديگر ارگانهاي جنگ و سركوب, اين است: «ما تا آخرين خانة سالم عراق به جنگ ادامه خواهيم داد و تا آن زمان كه آخرين كَپَرنشين ايراني يا عراقيِ فريبخوردة ما زنده است, از عمليات انتحاري ـ انفجاري دست نخواهيم كشيد و با ما از صلح و آشتي سخن نگوييد».

ـ و امّا, آخرين سؤال: آيا شما هم قبول داريد كه آزادي مردم دردمند عراق, پيوندي ناگسستني با آزادي مردم دربند ايران دارد, و اين هر دو, با سرنگوني رژيم خودكامه و جنگ افروز و خونخوار آخوندي حاكم بر ايران تحقّق مي يابد؟

Gesamtzahl der Seitenaufrufe