دمکراتهای متحد ایرانی

12 Oktober 2009

داستان سياوش و سياوشگِرد

داستان سياوش و سياوشگِرد


ايرانيان آزاده,

امريه جبّار تهران و عبوديّت « مشاور امنيتي» وي در عراق , شهر اشرف و جان اشرفيان را روز به روز به خطر نزديك مي كند. راه انتقال به خارج بسته است و ساكنان اشرف نيز دست خالي به پايداري و دفاع از حقوق خود پيمان بسته اند. براي جلوگيري از وقوع يك فاجعه انساني, امكاني جز همبستگي ايراني و بين المللي و تشديد اعتراض و فشار به دستگاه فتنه انگيزان بغداد نيست. به سهم كوچك خود, همميهنان آزاده را به ياري فرا مي خوانم.

با سلاح اعتراض همگاني به پا خيزيم و تا وقت هست بدان را ز بد دست كوته كنيم.

كريم قصيم - 14 فروردین 1388


کریم قصیم: داستان سياوش و سياوشگِرد

من بارها رزمندگان شهر اشرف را «سياوشان زنده و پيروز» خوانده ام. چرا؟ اين بيان فقط براي تحسين و ستايش آنها، كه شايستهاند، يا صرفاً از سرمهري كه هميشه به آنها داشتهام نبوده، راستش اين تعبير در عين حال بازگفتِبرخي تداعيمعانيها در ذهنم بوده است. مدتهاست، وقتي به اشرف و پيشينه و حال رزمندگان آنجا ميانديشم، به ياد اسطورههاي محبوب شاهنامه و بهويژه ياد داستان سياوش ميافتم. بهخصوص شنيدن، خواندن و گفتوگو از «شهر اشرف» مرا به يادِ «سياوش گِرد» (1) ـ شهري كه سياوش در غربت بنا كرد ـ مياندازد. بارها شده به خاطر رزمندگان اشرف، شاهنامه (2) را باز كرده، داستان سياوخش را بازخواندهام، به رويدادها و جنبههاي گوناگون اين افسانه كهن ايرانيان فكر كردهام و با امّا و اگر ذهني در روند اين فصل تاريخ حماسي ايران كهن، پايان ديگري از داستان سياوش را پيش چشم اميد و آرزو ديدهام: نه شهادت و «سوگ سياوش»، بلكه سياوش زنده و پيروز، كه در غربت مبشّر صلح و سازندگي است، سپس به ميهن برميگردد و ملت مشتاق و منتظر، همچون خاندان پهلواني رستمدستان، به پيشوازش ميرود. «سياوش، اين شاهزاده افسانهيي ايران باستان، نمونهٌ خوبي و پاكدامني و انسانيّت، هم دلير است و هم نرمخو، هم جنگاور و هم خردمند، هم زيبا و هم پرهنر» (3). او محبوبترين شخصيّت شاهنامه و به نوعي نماد وحدت ملي است.

سياوش فرزند كيكاوس شاه است، ولي رستم او را از كودكي به زابلستان پيش خود و خاندانش ميبرد و سياوش دستپروردهٌ جهانپهلوان و خاندان اوست. به جواني كه ميرسد، ميخواهد مادر و پدر را بشناسد و به پايتخت برميگردد. در دربار شاه چشم سودابه، دختر شاه هاماوران، همسر و سوگلي شبستان كيكاوس، او را ميگيرد، ولي چون سياوش به دام افسون او نميرود و تمكين نميكند، سودابه به او تهمت ميزند و فتنهيي بهپا ميشود. در پس كنش و واكنشها كه ميان سياوش، سودابه و كاووس پيش ميآيد، بازي قدرت و دستاندازي جناحها و سياستهاي گوناگون شاه و اطرافيانش نيز فعّال است. سرانجام به صوابديد اخترشناسان و مشاوران شاه، شاهزاده مي بايست براي اثبات بيگناهي خود از ميان دو تل آتش بگذرد. كيكاوس، فرمان ميدهد دو كوه آتش فراهم كنند:

به دستور فرمود تا ساروان هيون آرد از دشت صد كاروان

هيونان به هيزم كشيدن شدند همه شهر ايران به ديدن شدند

نهادند هيزم دوكوه بلند شمارش گذركرد بر چون و چند

بيامد دو صد مرد آتشفروز دميدند، گفتي شب آمد به روز

سياوش بر آن كوه آتش بتاخت نشد تنگدل، جنگ آتش بساخت

يكي دشت با ديدگان پُر ز خون كه تا او ز آتش كي آيد برون

چو او را بديدند برخاست غو كه آمد ز آتش برون شاهِ نو

يكي شادماني بُد اندر جهان ميان كهان و ميان مهان

تنها سودابه، نامادري فتنهانگيزسياوش از عبور پيروزمند او از آزمون آتش و خوشحالي همگاني سخت درهم و ناراحت ميشود و در دل كينتوز خود كمين آينده ميگيرد. حالا، بنا به آيين سوگند، ميبايست طرف نيرنگباز مكافات عمل بيند، لذا شاه دستور ميدهد دژخيم جان سودابه را بگيرد. ولي در عين حال دلش اندوهگين است و «رخش زرد». شاهزادهٌ پاكنهاد چشم بصيرت دارد، نميخواهد خاطر پدر از درد و غم سنگين شود، به شفاعت سودابه برميخيزد و از كاوس ميخواهد از گناهان او درگذرد. سياوش نفرت و كينهتوزي را برنميتابد. امّا سودابه دست از توطئه برنميدارد و مترصّد فرصت است.

همزمان با اين احوال، خبر ميرسد سپاه توران به فرماندهي گرسيوز، برادر افراسياب پادشاه تورانزمين، از رود جيحون گذشته شماري از شهرهاي مرزي ايران و از جمله بلخ را اشغال كرده است. كاوس بيمناك ميشود وبه مشاوران ميگويد برآنم كه خود به جنگ افراسياب روم. ميگويند نه، اين كار درست نيست، ممكن است پادشاه گرفتار شود و كشور آسيب بيند، بهتر است يكي از سرداران را به فرماندهي سپاه به جنگ تورانيان فرستد. سياوش كه در مجلس حاضر است، با خود ميانديشد اگر او به جنگ رود هم ازشرّ فتنههاي سودابه و بدگمانيهاي پدر خلاص ميشود و هم براي حفظ ايران كاري مهم كرده و بين نيروهاي ايران نامي بلند مييابد. از كاوس مي واهد اورا به عنوان فرمانده نيروهاي ايران به جنگ سپاه متجاوز توران فرستد. شاه، كه پس از «آزمايش آتش» ازمحبوبيّت زياد سياوش آگاهست و خوب ميداند حضور سياوش در مقام فرماندهي چه شوري برميانگيزد، پيشقدم شدن او را مي پسندد، ولي شاهزاده جوان است و تجربه فرماندهي جنگ ندارد. شاه ميگويد به اين شرط مي پذيرم كه رستم راخبر كنيد و او همراه تو عازم شود.

جهان پهلوان را فرا مي خوانند:

گوَ پيلتن را بَر ِخويش خواند بسي داستانهاي نيكو براند

بدو گفت: همزور تو پيل نيست همانندة دست تو نيل نيست

به گيتي خردمند و خامش تويي كه پروردگار سياوش تويي

سياوش بيامد كمر بر ميان سخن گفت با من چو شير ژيان

بخواهد همي جنگِ افراسياب تو با او برو، روي ازو برمتاب!

تهمتن، كه سياوش را بيش از هر كس دوست مي دارد، بلافاصله مي پذيرد و ميگويد:

سياوش پناه و روان منست سر تاج او آسمان منست

سياوش و رستم مردم را به دفاع از ميهن ندا ميدهند و به برداشتن سلاح و همراهي در دفاع كشور دعوت ميكنند. انبوه جوانان از مناطق مختلف ايران خود را به پايتخت ميرسانند و براي جنگيدن تحت فرمان آنها اعلام آمادگي ميكنند. از بس جمعيت داوطلب فراوانست، سياوش ناچار «دليران جنگي» را از بين انبوه گروههاي گوناگون ملي انتخاب مي كند:

گزين كرد از آن نامداران سوار دليران جنگي ده و دوهزار

هم از پهلو پارس، كوچ و بلوچ ز گيلان جنگي و دشت سروچ

از ايران هرآنكس كه گوَزاده بود دلير و خردمند و آزاده بود

درفش كاويان بلند ميشود و لشكري عظيم با سلاح و تجهيزات فراوان پشت سر سياوش و رستم به سوي هامون به راه ميافتد. كاوس يك روزي همراه سياوش و سپاهيان اسب ميراند، بعد از فرزند و تهمتن و ديگر سرداران وداع ميكند و برميگردد. بنا به قرار، لشكر ابتدا به زابلستان راه ميبرد. سياوش آنجا مدتي به خوشي با خانواده رستم، كه پيششان بزرگ شده، ميگذراند و پس از بسيج و پيوستن نيروهاي جنگي زابل و ديگر نقاط مجاور، با لشكري انبوه و پرشور به سوي بلخ ميشتابند. سه جنگ سهمگين درميگيرد و ايرانيان سپاه توران را در هر سه نبرد شكست مي دهند. بلخ را آزاد مي كنند و دشمن را به آنسوي رود جيحون كه مرز بوده پسميرانند. اكنون نيروهاي ايران با وجود آسيب سه روز جنگ شديد، در حال و هواي پيروزي و شور و شادمانياند. دربرابر، سپاه توران به شكست و هزيمت افتاده و پشت مرز عقب نشسته. در اين حال گرسيوز، فرماندهٌ سپاه توران، كه نميخواهد شكست را بپذيرد و خواهان ادامة جنگ است پيكي ميفرستد پيش برادرش پادشاه توران و پس از شرح ماوقع و گزارش كثرت نيروهاي ايران و هيبت سلاحهايشان، تقاضاي اعزام سريع نيروهاي كمكي ميكند:

به هر يك ز ما، بود پنجاه بيش سرافراز با گرزة گاوميش

پياده به كردار آتش بدند سپردار با تير و تركش بدند

تو لشكر بياراي و چندين مپاي كه از باد كشتي بجنبد به جاي

افراسياب از خبرشكست برميآشوبد، گرسيوز را فراميخواند و به او خشم ميگيرد. در اين اثنا سياوش نامهيي به كيكاوس نوشته و گزارش پيروزي داده و رأي شاه را پرسيده است:

كنون تا به جيحون سپاه منست جهان زير فرّ و كلاه منست

به سُغد(4) ست با لشكر افراسياب سپاه و سپهبد بدان روي آب

گر ايدونكه فرمان دهد شهريار سپه بگذرانم، كنم كارزار

كيكاوس از پيام پيروزي فرزند ابراز خوشحالي ميكند و در پاسخ هشدار ميدهد كه ديگر جنگ نكنيد، از رود نگذريد و نيروها را پراكنده نكنيد. منتها آماده باشيد اگر افراسياب دوباره خواست از جيحون عبور كند و وارد خاك ايران شود، آنوقت حسابش را برسيد. با رسيدن اين نامه، سياوش بسيار شاد ميشود، آن را بوسيده بر چشم مينهد.

امّا، موقعيّت نامتعيّن است. گرچه دشمن از خاك كشور بيرون رانده شده ولي نه پيمان صلح وجود دارد و نه ترتيب ادامهٌ جنگ معلوم است.

از اين پس، رويدادهايي پرشتاب پيش ميآيند كه به خروج سياوش از ايران و ساختن سياوشگِرد در «غربت دور» و در نهايت شهادت او ميكشد. لابهلاي همهٌ پيشامدها، كه از خوبي و بدي آدمها، مهر و نيكدلي يا مكر وكينهتوزي آنها آب ميخورند، در واقع همه چيز در متن و كشاكش و رودرويي آرمانها و واقعيتها پيش ميرود. در اين پيچ و تابها، ولي، بسياري رخدادها حول مسأله جنگ يا صلح دورميزند. معمولاً شارحان ومفسّران «حماسه سياوش»، علل اين وقايع سرنوشتساز را صرفاً در «خواب افراسياب»و يا «خوي بد كاوس» و تحريكات پشت پردهٌ سودابه ميبينند. ولي فراسوي صورتهاي سمبليك وقايع و تأثير خصلتهاي فردي شاهان و پهلوانان، هميشه كفّههاي سبك سنگين نيروهاي اطراف شاهان، دستهبنديهاي قدرت و توازن قواي طرفهاي دعوا و نيز مداخله حوادث پيشبيني نشده... اينها همه نقشآفرينند. پس دادهها و دانستهها و تكيه روي اين و آن جنبهها، به اقتضاي حال و نياز خواننده، هربار ميتوانند به تركيب و تحليل تازه برسند و نتيجه بديعي بارزشود(5).

ابتدا روايت را دنبال ميكنيم. مقارن رسيدن گرسيوز به پايتخت توران شبي افراسياب خواب خوفناكي ميبيند: در بياباني پر از مار و اژدها، در هوايي تيره و تار درگير جنگ سختي است با سپاه ايران. ناگهان توفاني برميخيزد و درفش توران سرنگون و افراسياب دستگيرميشود. او را پيش كاوس ميبرند و آنجا جواني دلاور كه كنار شاه نشسته، بلند ميشود، شمشير ميكشد و او را به دو نيم ميكند. از درد آن زخم ميخروشد و با فرياد از خواب ميپرد. براي آرامكردنش گرسيوز را به نزد افراسياب ميآورند. او برادر را تسلّي ميدهد و ميگويد بيهوده فكر بد به خودت راه مده، آنچه به خواب ديدهاي سرنوشت دشمن توست. اگر باور نميكني بامداد بگو خوابگزاران بيايند و تعبير كنند. صبحگاه، افراسياب همه اخترشناسان دانا را احضار ميكند و تعبير خواب ميخواهد. مهتر موبدانِاخترشناس براي بيان صريح از پادشاه امان ميخواهد و پس از سوگند افراسياب و دادن ضمانت، چنين مي گويد:

به بيداري اكنون سپاهي گران از ايران بيايد دلاورسران

يكي شاهزاده به پيش اندرون جهانديده با او بسي رهنمون

اگر با سياوش كند شاه جنگ چو دوده شود روي گيتي به رنگ

و گر او شود كشته بر دست شاه به توران نماند سر و تاج و گاه

جالب است كه از زاويه تحليل وضعيت نيرويي و توازن سياسي دو طرف نيز به همين نتيجه ميرسيم: در طرف ايران، آرايش قواي تحت فرماندهي سياوش و همراهي رستم يك حالت شورانگيز وحدت ملي و بسيج عمومي ايجاد كرده، بهخصوص پيوستن نيروهاي زبده، جنگديده و سلحشور زابلستان و مناطق مجاورآن، قدرت نظامي فوقالعادهيي به اردوي نظامي ايران بخشيده است. پيروزي در سه جنگ و آزاد كردن بلخ، شور و هيجان سپاه و تودهٌ مردم را به اوج رسانده است. درعين حال ماندن لشكرسياوش پشت رود جيحون و عدم ورود به خاك توران، مشروعيت سياسي موضع ايران را نزد مردم توران و شهرهاي مرزي آن ديار بالا ميبرد. پشتيباني كيكاوس هم موجب تقويت مضاعف موقعيت سياوش و تضمين مالي و مهماتي ارتش ايران است. ولي اين «وحدت كلمه» دوامي ندارد و تضادهاي گوناگون به زودي سر بازمي كنند.

درطرف توران، جناحي از سران كشور از آغاز با هجوم به ايران و اشغال شهرها مخالف بودهاند. پيران ويسه، مشاور و وزيرخردمند افراسياب و برادرش پيلسم در رأس اين جناح صلحطلباند. بعد از شكست سخت گرسيوز و تعبير «خواب افراسياب»، مواضع و هشدارهاي اين گروه اعتبار تازهيي پيدا مي ند. از اين زاويه، سفارش راه آشتي به افراسياب توسط موبدان و اختر شناسان بر وفق مراد آنهاست. وانگهي، در برابر بسيج عمومي و مشروعيت سياسي نيروي عظيم سياوش و رستم، فعلاً هيچ نيروي متوازن توراني وجود ندارد. بنابراين براي حفظ كشور از خطر يك جنگ بزرگ خانمانبرانداز راهي جز صلح براي افراسياب باقي نميماند. پيروزيهاي تازه و شدت مهر و علاقهيي كه ايرانيان و عليالخصوص رستم و خاندان او به سياوش دارند به حدّي است كه اگر گزندي از جانب قواي توران به سياوش رسد، آنگاه امواج انتقام و كينخواهي رستم چنان سهمگين و ويرانگر خواهد بود كه كل كشور و پادشاهي توران به خطر خواهد افتاد. پس، آشتي و صلح بر پايه وضع موجود، حكم عقل و مصلحت كشوراست و افراسياب، كه شاهي بهغايت قدرت طلب، مكّار و كاركشته است، زود واقعيتها را ميگيرد و به امرضرور تن ميدهد و با پذيرش سفارش موبدان خط مش جديدسياست خارجي را اعلام ميكند:

مرا سير شد دل ز جنگ و بدي هميجست خواهم ره ايزدي

كنون دانش و داد باز آوريم بهجاي غم و رنج، ناز آوريم

دو بهر از جهان زير پاي منست هم ايران و توران سراي منست

گر ايدونكه باشيد همداستان فرستم به رستم يكي داستان

درِ آشتي با سياوخش نيز بجويم ، فرستم بياندازه چيز

طبعاً وقتي «ناخدا را سياستي ديگر» ميآيد، گرسيوز ديگر جرأت ندارد به جنگطلبي و تشويق افراسياب به لشكركشي و ادامهٌ مقابله نظامي با سياوش اصرارورزد. بديلي هم در اختيار ندارد. پس همهٌ سرداران و سردمداران نيز با خواست افراسياب «همصدا » ميشوند و ابراز خلوص ميكنند:

كه تو شهرياري و ما چون رهي بر آن دل نهاده كه فرمان دهي

افراسياب هم با هوشياري كامل بلافاصله به خودِ گرسيوز فرمان ميدهد كه بسيج سفر كن و جواهرات بسيار و تاج گوهرنشان و اسبان تازي و چه و چه بردار و برو خدمت سياوش و از قول من «بگويش كه با تو مرا جنگ نيست» و مرز جيحون را قبول داريم و حاضريم آشتي و صلح كنيم:

به گرسيوز آنگه چنين گفت شاه كه ُببسيج كار و بپيماي راه

به نزد سياوخش بر خواسته ز هر چيز گنجي بياراسته

زمين تا لب آب جيحون مراست به سُغديم و اين پادشاهي جداست

به بخت تو آرام گيرد جهان شود جنگ و ناخوبي اندر نهان

تو شاهيّ و با شاه ايران بگوي مگر نرم گردد سر جنگجوي

حواسش جمع است كه براي رستم هم جداگانه هدايا و پيام ببرند تا خداي نكرده سوءتفاهمي پيش نيايد:

سخنها همي گوي با پيلتن به چربي بسي داستانها بزن

به نزديك او همچنين خواسته ببر، تا شود كار پيراسته

گرسيوز ناچار فرمان افراسياب را گردن مينهد و هيأت آشتي به سرپرستي او روانه بلخ ميشود. چون نزديك درگاه سياوش ميرسد از دور اداي احترام ميكند و زمين ادب مي بوسد:

ببوسيد گرسيوز از دور خاك رخش پر ز شرم و دلش پر ز باك

سياوخش بنشاندش زير تخت وز افراسيابش بپرسيد سخت

چو بنشست گرسيوز و، گاه نو بديد و، سر و افسر شاه نو،

به رستم چنين گفت كافراسياب چو از تو خبر يافت، اندر شتاب،

يكي يادگاري به نزديك شاه فرستاد و آن هست با من بهراه

بفرمود تا هديه برداشتند به چشم سياوخش بگذاشتند

ز دروازة شهر تا بارگاه درم بود و اسب و غلام و سپاه

سياوش و رستم هردو از نوع ادبگزاردن گرسيوز و هداياي فوقالعاده و پيام صلحجويي افراسياب خوشحال ميشوند و با احترام او را ميپذيرند. تهمتن گرسيوز را دعوت ميكند هفتهيي به شادي پيش آنها بماند تا آشتي را به اتفاق جشن بگيرند و در ضمن پاسخ پيام افراسياب هم تهيّه شود. بعد خانهيي مجلّل، با تمام وسايل پذيرايي در اختيار گرسيوز و همراهانش قرار ميگيرد. همانشب سياوش و رستم دو نفره به شور مينشينند و جوانب اين واقعه بيسابقه را بررسي ميكنند. رستم بدگمان است كه مبادا كاسهيي زير نيمكاسه باشد و براي رفع سوءظن دستور ميدهد سواراني به همه طرف بروند و اوضاع را زير نظر بگيرند مبادا دشمن ناگهان به آنها شبيخون بزند. بعد به سياوش ميگويد بهتر است براي قبول آتشبس و عقد پيمان صلح دو شرط پيش بكشيم. يكي اين كه افراسياب بايد بقيه شهرها و زمينهاي اشغالشده ايران را تخليه كند، و دوم اين كه صدنفر از بستگان خود را، به عنوان گرويي و ضمانت صلح به بارگاه سياوش فرستد. رستم حتا فهرست اين كسان را هم تهيه ميكند و در اختيار ميگذارد. فردا صبح زود، وقتي گرسيوز به بارگاه ميآيد و جوياي جواب ميشود، سياوش مطلب را بههمان ترتيب كه رستم سفارش كرده براي افراسياب پيغام ميدهد:

به شبگير گرسيوز آمد به در چنانچون سزد با كلاه و كمر

سياوش بدو گفت كز كار تو پر انديشه بودم ز گفتار تو

تو پاسخ فرستي به افراسياب كه از كين تهي كن سر،اندر شتاب

گرت زيرنوش اندرون، زهرنيست، دلت را ز رنج و زيان بهر نيست،

ز گردان كه رستم بداند همي، كجا نام ايشان بخواند همي،

چوپيمان همي كردخواهي درست تني صد كه پيوستة خون ِ تست،

بَر من فرستي به رسم نوا كه باشد به گفتار تو بر، گوا

و ديگركز ايرانزمين هرچه هست كه آن شهرها را تو داري به دست،

بپردازي و خود به توران شوي, زماني ز جنگ و ز كين بغنَوي

نباشد جز از راستي در ميان به كينه نبندم كمر بر ميان

فرستم يكي نامه نزديك شاه مگر بآشتي بازخواند سپاه

گرسيوز بيدرنگ، براي آگاه كردن افراسياب سواري بادپا پيش پادشاه توران ميفرستد. افراسياب از اين پيام بههم ميريزد و به خود ميگويد: فرستادن صد گروگان آنهم از خويشان خودم شكست بزرگي براي دربار توران است و دستگاه پادشاهي را به لرزه ميآورد، ولي اگر اين شرط آنها را نپذيرم، رستم و سياوش آشتيجويي مرا باور نميكنند و با اين بسيج نيرو و شور و حال يورش ميآورند و كل توران را ميگيرند. هرچه فكر ميكند ميبيند راه ديگري جز واقعبيني نيست. ناچار شرطها را ميپذيرد و بدانها عمل ميكند. صد گروگان را ميفرستد و سريعاً سرزمينهاي ايران را هم تخليه ميكند:

بخارا و ُسغد و سمرقند و چاج سپيجاب و گلمرز با تخت و تاج

تهي كرد و شد با سپه سوي گنگ بهانه نجست و فريب و درنگ

خبر عقبنشيني نيروهاي توران از شهرهاي ايران و فرستادن گروگانها كه به رستم ميرسد، از آشتيجويي افراسياب خيالش راحت ميشود و به سياوش ميگويد، حالا ميتوانيم پيمان صلح ببنديم. بعد خلعت و هداياي گران به گرسيوز ميدهند و همراه قرارداد آشتي روانهاش ميكنند.

با عقد اين پيمان صلح، پيروزي بزرگ نظامي و سياسي نصيب ايران ميشود و پس از ساليان دراز جنگ و خونريزي، صلح عادلانه نويدبخش يك دوران آرامش، آباداني و خوشي براي دو ملت و كشور همسايه است. آرمان سياوش هم همين است: صلح عادلانه، آباداني و بهروزي ملتها. اكنون ميبايد كسي را نزد كاوس شاه فرستند و او را از ماوقع مطلّع سازند. اين كار آساني نيست. چون خبر يافتهاند فتنهجويان و مخالفان صلح نيز در اين فاصله بيكار نبوده، پادشاه بدخو و كينهتوز و استيلاطلب را عليه آنها برانگيختهاند. رستم كه به تجربه ميداند كاوس چهقدر تندخو و تلخگفتار است، مي گويد بهتر است خود من بروم و با او سخن بگويم.

جهان پهلوان بارها جان كاوس را از دست و بند دشمنان نجات داده و حق بسيار بر گردن شاه دارد. سياوش از اين پيشنهاد خوشحال ميشود. نامهيي در شأن پادشاه و ارج و محبت پدر مينويسد و ماجرا را شرح ميدهد. تهمتن مرقومه سياوش و گروهي از نزديكان زابلي خود را برميدارد و با شتاب عازم پايتخت ميشود. به دربار كه ميرسد، پادشاه نخست وي را به گرمي كنار خود مينشاند و «زفرزند و گردش روزگار» ميپرسد. امّا، به محض آن كه در نامهٌ سياوش شرح پيمان آشتي و صلح ميخواند، از فرط خشم رويش سياه ميشود و به رستم پرخاش ميكند: كه گيرم او جوان است و خام، تو كه جهانديده و كاركشته اي چرا گذاشتي با توران آشتي كند. من اكنون نامهيي به سياوش مينويسم و فرمان ميدهم آن هدايا را به آتش كشد و گروگانها را دستبسته پيش من فرستد تا سر همهشان را از تن جدا كنم و سپاه هم هجوم آورد به توران و آن جا را به آتش كشد.

رستم، با آرامش به او يادآوري ميكند كه شاها، مگر در نامه قبليات فرمان نداده بودي نيروها از جيحون نگذرند و جنگ نكنند؟... وانگهي رسم سروري و پهلواني حكم ميكند كه با دشمن شكست خورده ولي مسالمتجو به مدارا رفتارشود. حالا هم نبايد از سياوش خواست پيمانشكني كند، او كسي نيست كه بدين ناجوانمردي تن دهد. تو در اين جنگ هرچه ميخواستي بهدست آوردي، ديگر چرا دلت را تيره ميكني؟ افراسياب هم اگر بخواهد زير تعهّداتش بزند «شمشير و چنگال شير» ما كه به جاي خود باقي است، دوباره به سراغش مي رويم:

كسي كـآشتي جويد و سور و بزم نه نيكو بود پيش رفتن به رزم

و ديگركه پيمان شكستن ز شاه نباشد پسنديدة نيكخواه

چه جستي جز از تاج و تخت و نگين تنآساني و گنج ايران زمين؟

همه يافتي، جنگ، خيره مجوي دل روشنت بآب تيره مشوي

گر افراسياب اين سخنها كه گفت به پيمان شكستن بخواهد نهفت

هم از جنگ جستن نگشتيم سير به جايست شمشير و چنگال شير

ز فرزند پيمان شكستن مخواه دروغ ايچ كي درخورد با كلاه؟

كاووس از شنيدن سخنان و اندرز خردمندانه رستم، بيشتر غضبناك ميشود و دهان به تندي و توهين ميگشايد. با حرفهاي سبك و برچسبهاي ناروا هم رستم را ميرنجاند و هم به سياوش بد ميگويد. بعد هم نامهيي زشت و تحقيرآميز براي فرزند مينويسد كه توس را ميفرستم، تو اگر جرأت جنگ نداري سپاه را تحويل او بده و برگرد اينجا. دل رستم از اين همه حقناشناسي كيكاوس به درد ميآيد، آزرده خاطر و خشمگين فريادي سر شاه ميزند، همراهانش را برميدارد و روانه زابلستان ميشود:

غمي گشت رستم به آواز گفت كه گردون سر من نيارد نهفت

اگر توس جنگيتر از رستمست چنان دان كه رستم زگيتي كمست

بگفت اين و بيرون شد از پيش اوي پر از خشم چشم و پرآژنگ روي

اصرار جنگطلبانه كيكاوس و اهانت به رستم در حضور ديگران، موجب شكاف در رأس كشور و جداشدن صفوف نيروهاي ايران ميشود. آن وحدت نيروها و شور و شعف پيروزيها از بين ميرود. برعكس، بدي به كارميآيد و سير فاجعهيي آغازميشود.

سياوش وقتي نامهٌ اهانتبار پدر را ميخواند و با پرسوجو از آن چه بر رستم رفته آگاه ميشود، سخت غمزده بههم ميريزد. همانطور كه رستم پيشبيني كرده بود، بر فرمان ظالمانه پادشاه و پدر ميآشوبد. او كه آرمانش نيكي و درستي و وفاست چگونه ميتواند صد مرد دلير ضامن پيمان صلح را دستبند زند و براي گردنزدن پيش كيكاوس فرستد؟ او كه چندي پيش، در معيّت رستم، با مقام فرماندهي كل قواي ايران و برخوردار از تأييد و احساسات عموم مردم و حمايت بزرگان كشور، روانه جنگ با تورانيان شده بود، بعد دليرانه جنگيده، پيروزي كمنظير به كف آورده، از همه مهمتر با سوگند به يزدان پاك يك پيمان صلح افتخارآميز ميان دو ملت بسته، حال چگونه ميتواند اين خفّت و خواري را بپذيرد و سرشكسته به مركز فتنهانگيزيها عليه خود و رستم بازگردد؟ غرق اندوهي گران ميشود و به فكرفرومي رود. پيش از اعلام تصميم نهايي، دو پهلوان مورد اطمينان از سردار سپاه ايران، زَنگهٌ شاوران و بهرام، را نزد خود ميخواند و با آنها به تفصيل درد دل ميكند. شرح آن را بايد در شاهنامه حكيم توس خواند.

باري، سياوش كه محبوبترين وليعهد زمان و بانفوذترين فرماندهٌ سپاه ايران شده، از فرمان شاه كه نام و پيمان اورا به ننگ ميآلايد، سركشي ميكند. حاضر است از تخت شاهي و قدرت و امتيازات فرماندهي كل سپاه دست شويد، ولي حاضر نيست بيوفايي كند و جلو چشم جهان سوگند و پيمان خويش را زير پا گذارد. از ادامه خونريزي و كينهتوزي ميان دو ملت سخت پرهيز دارد:

برين گونه پيمان كه من كردهام به يزدان و سوگندها خوردهام

اگر سر بگردانم از راستي فراز آيد از هر سويي كاستي

پراكنده شد در جهان اين سخُن كه با شاه توران فكنديم بُن

زبان برگشايند هر كس به بد به هرجاي بر من چنان چون سزد

چه بايد همي خيره خون ريختن چنين كين به دل اندرآويختن

روي آوردن به زابلستان و پيوستن به رستم نيز، به معناي انشعاب كشور و صفآرايي عليه كيكاوس تلقّي خواهد شد. سياوش اهل چنين كاري نيست. او پيشگام پيام منجي آينده جهان است. ايران را آزاد و آباد و سربلند ميخواهد و خود، به كردار، نمونهٌ خواست خويشست. سرانجام تصميم شگفتي ميگيرد و عزم خود را با آن دو سردار درميان ميگذارد:

سپاه ايران را وامي گذارد زيرفرمان بهرام، كه بعد به سرلشكر توس بسپارد. گروگانها و هداياي پادشاه توران را زنگه شاوران ميبرد به افراسياب پس ميدهد. خود سياوش هم ايران را ترك ميكند ميرود گوشهيي دورافتاده، فارغ از خشم و فتنه اي كاوس عمرمي گذراند:

شوم كشوري جويم اندر جهان كه نامم ز كاووس گردد نهان

ز خوي بد او سخن نشنوم ز پيكار او يك زمان بغنوم

دو سردار با شنيدن سخنان سپهدار شوربخت خود به حال او و ايران اشك ميريزند، به سودابه و بدكنشان ديگر لعنت ميفرستند ولي هرچه اصرار ميورزند، سياوش از تصميم خود برنميگردد. سرانجام آنها به خواستههاي او رضايت ميدهند. آنگاه سياوش نامهيي به افراسياب مي ويسد و آن چه گذشته شرح ميدهد و در پايان خواهش ميكند به او و همراهانش راه بدهد از مرز عبوركنند و به گوشهيي دور پناه برند. نامه و هدايا را به زنگه مي دهد و او به اتفاق آن «نامورصد سوار» راه مي افتد:

به شد زنگه با نامور صد سوار گروگان ببرد از در شهريار

چو در شهر سالار تركان رسيد خروش آمد و ديدبانش بديد

چو بنشست با شاه نامه بداد سراسر سخنها برو كرد ياد

بپيچيد از آن نامه افراسياب دلش گشت پردرد و سر پر ز تاب

افراسياب با وزير خردمندش پيران به شور مينشيند كه در اين بحران چه بايد كرد و پاسخ سياوش را چه بايد داد. پيران، كه ازخبرهاي داخل ايران آگاهست و پيمانداري سياوش و حفظ صلح را ارج بسيار ميدارد، در انديشه خنثيكردن جنگطلبي كاووس و پيريزي حسن همجواري در چشماندازآيندهٌ دو كشور، فكر بكري را با پادشاه توران در ميان ميگذارد. نخست از شاهزاده ايراني تحسينها ميكند:

من ايدون شنيدم كه اندر جهان كسي نيست مانند او از مهان

به بالا و ديدار و آهستگي به فرهنگ و راي و به شايستگي

هنر با خرد نيز بيش از نژاد ز مادر چنو شاهزاده نزاد

اگر خود جز اينش نبودي هنر كه زان خون صد نامور با پدر،

برآشفت و بگذاشت تخت وكلاه همي از تو جويد بدين گونه راه

سپس طرح استراتژيك خود را پيش مي كشد. به شاه مي گويد سياوش محبوبالقلوب ايرانيان است، جوان و فرزند كاووس كه پيرست و عمرش ديري نميپايد. پس عاقلانه نيست چنين نامور بيهمتايي صرفاً از ُملك تو بگذرد و در جاي دورافتادهيي عزلت گزيند. بايد تلاش كرد به بزرگي و ارجمندي در توران بماند. از او پذيرايي شايسته مقامش صورت گيرد ، چو فرزندي مورد محبت شهريار باشد و چه بهتر كه اسباب وصلت دخترش با او و خويشاوندي با خاندان شاه ايران فراهم شود و سرزميني هم براي زندگي در اختيار سياوش قرار گيرد. مهماننوازيها و پيوند خانوادگي، رويهم، زخمهاي ديرينه جنگ و كينه ميان دو ملت را التيام خواهد بخشيد. علاوه بر اين، اين بزرگواري نزد «بزرگان گيتي» آوازهيي بلند خواهد يافت و شاه توران را آفرين خواهند گفت:

نه نيكو نمايد ز را ه خرد كزين كشور آن نامور بگذرد

و ديگر كه كاووس شد پيرسر ز تخت آمدش روزگار گذر

سياوش جوانست و با فرّهي بدو ماند آيين تخت مهي

چنانچون نوازند فرزند را نوازد جوان خردمند را

يكي جاي سازد بدين كشورش بدارد سزاوار اندر خورش

به آيين دهد دختري را بدوي بداردش با ناز و با آب روي

مگر كو بماند بهنزديك شاه كند كشور و بومت آرامگاه

و گر بازگردد سوي شهريار ترا بهتري باشد از روزگار

سپاسي بود نزد شاه زمين بزرگان گيتي كنند آفرين

برآسايد از كين دو كشور مگر بدين آوريد ايدرش دادگر

افراسياب كه هم از دگرگونشدن اوضاع و خصومت كاووس با قرارداد صلح انديشناك و هم از خواندن نامه سياوش و سرگذشت او سخت غمناك ميشود، مدتي در جوانب امر كنكاش و انديشه ميكند، ميفهمد كه مشاور كاردانش تدبير مؤثر انديشيده و ميزباني از سياوش وسيله خيلي خوب و كارآمدي براي حفظ صلح با ايران خواهد بود. پيران را تشويق و طرح او را ميپذيرد. زود نامهٌ پرمهري به سياوش مينويسد و ضمن ابراز تأسف از آن چه بين او و «شاه جهان » پيشآمده، از سياوش براي اقامت در توران دعوت شاهانه ميكند. نامه را بهعلاوهٌ هدايايي ارزنده توسط زَنگهشاوَران براي سياوش ميفرستد. شاهزاده از مفاد نامه دلشاد ميشود ولي در عين حال، از چرخش روزگار و جلاي وطن و بهخصوص دورشدن از خاندان رستم دستان دلش سخت به درد ميآيد. سرانجام رنجنامه كوتاهي به رسم وداع براي پدرش كاووس ميفرستد. بعد سران سپاه راجمع ميكند وآنها را به فرمانبرداري از سردار بهرام فراميخواند، لشكرو اموال و اسرار را بدو ميسپارد و شباهنگام با سيصد سوار گزيده به سوي مرز حيجون بهراه ميافتد:

چو خورشيد تابنده بنمود پشت هواشد سياه و زمين شد درشت

سياوخش لشكر به جيجون كشيد از آب دو ديده رخش ناپديد

از آن طرف، خبركه به تورانزمين ميرسد، افراسياب سپهبد پيران را با هيأت عاليمرتبه و اسباب و وسايل شاهانه به پيشواز سياوش ميفرستد. پيران نيز به نوبه خود هزار نفر از خويشان را مأمور تدارك پذيرايي ميكند و خود با احترامات خاص و محبت فراوان از شاهزاده ايراني استقبال ميكند.

شرح بههمرسيدن و رفتار و گفتار دوستانه و باشكوه دو طرف بسيار جذّاب است و بايد آن را در شاهنامه خواند. پيران سر و پاي سياوش را ميبوسد و قول ميدهد اگر او در توران بماند پيوسته به دوستي و خدمتگزارياش كوشا و با همه دارايي و نيروهاي خود پشتيبانش باشد. سياوش در پاسخ به اظهار لطف و ستايشها و عهد دوستيبستن پيران ميگويد: اي پير پاكيزهٌ راستگوي، چنين در دلم افتاده كه اگر با من پيمان دوستداري ببندي هرگز نميشكني، اگر از آمدن به اينجا برمن گزند نميرسد بگوي تا نگران نباشم و اگر بيم خطر هست آگاهم كن تا به كشور ديگر روم. پيران هم ميگويد دل بد مدار، از بابت افراسياب هم دغدغهيي نداشته باش، من هم با او خويشي دارم و هم از سران سپاه و مشاور او هستم. او اكنون با بيصبري انتظار تو را ميكشد.

سياوش از گفتههاي پيران شادمان ميشود، به اتفاق و با شتاب به سمت گنگ شهر اسب ميتازند. به كاخ پادشاه كه نزديك ميشوند، افراسياب پياده به پيشواز سياوش ميآيد:

پياده به كوي آمد افراسياب از ايوان ميانبسته و پرشتاب

سياوش چو او را پياده بديد فرود آمد از اسپ و پيشش دويد

گرفتند مر يكديگر را به بر همي بوسه دادند بر چشم و سر

ازآن پس چنين گفت افراسياب كه بد در جهان اندر آمد به خواب

ازين پس نه آشوب خيزد نه جنگ به آبشخور آيند ميش و پلنگ

به تو رام گردد زمانه كنون برآسايد از جنگ وز جوشِ خون

كنون شهر توران ترا بندهاند همه دل به مهر تو آكندهاند

سياوش برو آفرين كردسخت كه از گوهر تو مَبُرّاد بخت

سپهدار دست سياوش به دست بيامد به تخت مهي برنشست

باري، افراسياب از سياوش و همراهانش پذيرايي شاهانه ميكند. كاخي را در اختيار او ميگذارد و همه وسايل رفاه و آسايش او را فراهم ميآورد.

يك سالي ميگذرد. سياوش، به روي خوش، رفتار نيك و هنرها و تواناييها، هر زمان بيشتر و بيشتر مورد توجه و اطمينان افراسياب قرار ميگيرد. پادشاه توران اوقات خود را، چه در ورزش و تفريحات و چه، حتّا گفت وشنودهاي جدّي مملكتي، بيشتر با شاهزاده ايراني ميگذراند. با خلق و خوي دلپذير و خصلتهاي درخشان او آشنا ميشود. از خوشرويي، خوشفكري و نيرومندي فوقالعاده او به شگفت ميآيد. مهر او در دلش خانه ميكند، دخترش فرنگيس را به همسري به او ميدهد و به مباركي اين وصلت، كه ميبايد صلح و دوستي دو ملت را محكم كند، جشنها برگزار و زندانها و دخمهها از بنديها تهي ميكند:

در بسته دخمهها برگشاد ازو شادمان بخت و او نيز شاد

ديگر همهجا نام و ياد سياوش بر زبان افراسياب است. گاه كه غمي پنهان و رازي نهان سياوش را دردمند و از شوربختي خويش گريان ميكند، پيران ويسه از محبت افراسياب اورا خاطرجمعي ميدهد و چنين تسلّي ميگويد:

از اين مهرباني كه برتست شاه به نام تو ُخسبد به آرامگاه

چنان دان كه خرْم بهارش تويي نگارش تويي، غمگسارش تويي

امّا، مخالفان ديرينه نيز بيكار ننشستهاند. نزديكي و توجه آشكار پادشاه توران، حقد و حسد نسبت به سياوش را دامن ميزند. جنگطلبان سختسر و كينهتوز از دوام صلح خارجي و بازشدن فضاي داخلي كشور توران سخت ناراضياند. گرسيوز، برادر افراسياب، كه در آخرين جنگها با قواي ايران از سپاه سياوش شكستهاي سخت خورده بود، پنهاني سرآمد رَشك بَران، سردسته توطئهگران و مترصّد فرصت است.

افراسياب، پس از پايان جشنهاي عروسي، زميني را در تركستان به سياوش ميبخشد. شاهزاده با همسر وهمراهانش به آنجا ميرود و زود به آباداني و سازندگي آن زمين مشغول ميشود. در آنجا، بر فراز كوهي، دژ ـ شهري بينظير بناميكند به نام گنگ دژ:

زمن بشنو از گنگ دژ داستان بدين داستان باش همداستان

كه چو گنگ دژ در جهان جاي نيست بدانسان زميني دلاراي نيست

كه آن را سياوش برآورده بود بسي اندرو رنجها برده بود

چو زين بگذري شهربيني فراخ همه گلشن و باغ و ايوان وكاخ

همه شهر گرمابه و رود وجوي به هر برزني آتش و رنگ و بوي

نه گرماش گرم و, نه سرماش سرد همه جاي شادي و آرام و خورد

نبيني بدان شهر بيمار كس يكي بوستان بهشتست بس

همه آبها روشن و خوشگوار هميشه بر و بوم او چون بهار

يك و نيم فرسنگ بالاي كوه كه از رفتنش مرد گردد ستوه

نيايد برو منجنيق و نه تير ببايد ترا ديدن آن ناگزير

زماني بعد، افراسياب كه نميخواهد از بدخواهان گزندي به سياوش رسد، پيران را همراه او راهي سفري ميكند به سير و گشت در سرزمين ختن، ايالت اجدادي و زادگاه پيران ويسه. در آن جاي دور،كه به تاخت اسب چهار شبانه روز از پايتخت توران فاصله دارد، «خارستاني»گسترده چشم سياووش را خوش ميآيد. صحرايي نزديك درياي چين:

«به يك روي دريا، به يك روي راه به يك روي بر كوه و نخچيرگاه»

و بلافاصله انديشه آبادكردن آن بيابان را پيش ميكشد و پيران تحسين و تأييدش ميكند:

بسازم من ايدر يكي خوب جاي كه باشد به شادي مرا رهنماي

يكي شهرسازم بدين جاي من كه خيره بماند درو انجمن

برآرم يكي شارستان فراخ فراوان بدو اندر ايوان و كاخ

نشستنگهي برفرازم به ماه چنانچون بود در خور تاج وگاه

بدو گفت پيران كه اي خوب راي بر آن رو كه انديشه آيد به جاي

از سفر كه برمي گردند سياوش به فكر مي افتد و با «اخترشناسان» شور ميكند كه ساختن شهر در آن سرزمين دور سرانجام آسودگي ميآورد يا بدانديشان باز هم آرام نخواهند گرفت؟ همه به او ميگويند اين كار عاقبت خوشي ندارد و بهتر است از اين طرح پرهيز كند. سياوش سخت ناراحت و غمگين ميشود و از تقديرسياه و «چرخ بلند» شكايت ميكند كه دايم با او سرناسازگاري دارد:

بدوگفت پيران كه اي شهريار چو بودت كه گشتي چنين سوگوار؟

چنين داد پاسخ كه چرخ بلند دلم كرد پردرد و جانم نژند

كه هرچند گردآورم خواسته همان گنج و هم كاخ آراسته

به فرجام يكسر به دشمن رسد بدي بد بود، مرگ بر تن رسد

پيران به او مي گويد چرا فكر بد مي كني، حرف ستارهشناسان كه آيه مُنزَل نيست. افراسياب از بدي دل شسته و پشتيبان تست. وانگهي، من هم هستم و تا جان در تنم باشد نميگذارم باد سردي به تو بوزد.

سياوش كه عزم به كار و آباداني دارد، به پيشگويي منجمّان وقعي نمينهد.

در دوراهي تمكين به وضع موجود يا اراده به بهروزي نوع بشر، آزادي انتخاب و اختيار انسان، برتر از مقدرّات است. سرنوشت رو به جلو هميشه باز و اراده كردن، اگر حاضر به پرداخت تاوان آن باشي، يك معناي انسان بودن است.

پس، عزم خود را جزم مي كند. سپاهي از ايرانيان و تورانيان و گروههايي از «مصري و چيني» همراهش ميشوند و پشت او به آن سرزمين دور رخت ميكشند. آنجا، به ياري همراهان دست به كار ميشود. شهري ميسازد «بسان بهشت» و نامش را ميگذارد سياووشگِرد كه بيهمتاست و به زودي آوازهاش در جهان ميپيچد:

چوآمد بدان شارستان دست ياخت دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت

از ايوان و ميدان و كاخ بلند ز پاليز و از گلشن ارجمند

بياراست شهري بسان بهشت به هامون گل و سنبل و لاله كشت

بر ايوان نگاريد چندي نگار ز شاهان و از بزم و از كارزار

نگار سر و تاج كاووس شاه نگاريد با ياره و گرز وگاه

بَر ِ تخت او رستم پيلتن همان زال و گودرز و آن انجمن

ز ديگرسو افراسياب و سپاه چو پيران و گرسيوز كينهخواه

به ايران و توران شدآن شارستان ميان بزرگان يكي داستان

به هرگوشهيي گنبدي ساخته سرش را به ابر اندر افراخته

سياووشگِردش نهادند نام جهاني ازآن شارستان شادكام

شهرساختن، در آن پيشتاريخ كهن و آن «خارستان» ُختن، كاري است كارستان، دستاوردي يگانه و چشمگير جهانيان، نشانهٌ فرهنگ وخلاقيّت شاهزاده ايراني. شهر، مركز اجتماعات، حضور مردمان و فكرهاي گوناگون،آموختن وكاربرد علم و فنون و صنعت، محل آموزش و نمايش هنرها و ورزشها و ديگر كارها و تواناييهاي بشر؛ جايي براي رشد و پيشرفت تاريخي مردمان و مناسبات فيمابين آنها.

شگفتانگيزتر اين كه شاهزادهٌ مهمان به آباداني سرزمين ميزبان همت ميگمارد. پيام اين كار و ابتكار، همانا ثمربخشي صلح براي ارتقاء حيات و بهبود فرهنگ زندگي است. به جاي كشتن، كاشتن و بارآوردن. به جاي خراب كردن، كار و توليد و آبادكردن...

زماني كه اين دگرگوني در فضاي همبستگي پيش رود، اسباب كار و توليد متحوّل ميشود، رشتههاي رابطه بين ساكنان شهر و نيز ميان آنها با حاكمان هم تحت تأثير قرار ميگيرد. رويهم طرز زندگي و معاش تكامل پيداميكند، از هرنظر. چيزي نميگذرد كه آوازه سياوشگِرد به اكناف جهان ميرسد و كساني، نه تنها از چهارسوي تورانزمين، كه به زودي از ايران و روم و چين و مصر و... ديگر مراكز همعصر براي ديدن تازگيهاي شهر و آداب و ادارهاش رنج سفر را بر خود هموار ميكنند.

در دوران كهن، شهري آنگونه نو و پويا، رفتهرفته ميتوانست به دگرگوني و نوشدن كشور راه برد.

پيران كه در مأموريّت طولاني گرفتار است، خبرها را ميشنود و وقتي برميگردد شوق ديدار دارد، با شتاب خود را به شهر سياوش ميرساند:

چو پيران بهنزد سياوش رسيد پياده شد از دور كو را بديد

سياوش فرود آمد از نيل رنگ مر او را گرفت اندرآغوش، تنگ

بگشتند هردو بدان شارستان كه بُد پيش از آن سربهسر خارستان

سراسر همه كاخ و ايوان و باغ هميتافت هر سو چو روشن چراغ

سپهدار پيران ز هر سو براند بسي آفرين بر سياوش بخواند

بدوگفت: اگر فرّ و بُرز كيان نبوديت با دانش اندر ميان

كي آغازكردي بدين گونه جاي؟ كجاآمدي جاي ازينسان بهپاي؟

بماناد تا رستخيز اين نشان ميان دليران و گردنكشان

پس از جشن و سرور و شادماني ديدار، پيران به توران بازميگردد و براي عرض گزارش مأموريت پيش شاه ميرود. افراسياب از سياوش و شهرش ميپرسد و پيران جهانديده شرح ميدهد:

ز كار سياوش بپرسيد شاه و زان شهر و آن كشور و جايگاه

بدو گفت پيران كه خرّم بهشت كسي كو ببيند به ارديبهشت،

همانا نداند از آن شهر باز نه خورشيد از آن مهتر سرفراز

يكي شهر ديدم كه اندر زمين نبيند دگر كس به توران و چين

ز بس باغ و ميدان و آب روان برآميخت گفتي خرد با روان

بدان زيب و آيين كه داماد تست ز خوبي به كام دل شاد تست

و ديگركه دو كشور از جنگ و جوش برآسود و چون بيهُش آمد به هوش

بماناد برما چنين جاودان دل هوشمندان و رايِ رَدان

افراسياب هم شادمان ميشود و هم ،در عين حال، به فكر ميافتد و كنجكاو پيامدهاي اين كار بزرگ سياوش. از آن همه بهتري و بهروزي كه سياوشگرد براي مردمان آورده و چشم جهان را متحيّر كرده، به يادگيري و گسترش نميانديشد. شاه جنگجويان غارتگر و اسب تازان بيابانگرد، با وجود مهري كه به سياوش پيداكرده، از بابت پايههاي شاهي و ستونهاي قدرتش به لرزه ميافتد. گرچه از شنيدن داستان آن شهر از زبان پيران، به ظاهر خوشحالي ميكند ولي در باطن بيمناك ميشود. ميخواهد بداند درآن شهر شگفت پرآوازه چه ميگذرد، آيا سياوش با ساختن آن شهر ديگر از ايران دل كنده، يا هنوز هم با ميهن دور و جاهاي ديگر ... تماس دارد، و مهمترآن كه آيا سپاهي گردآورده ... تعريفهاي پيران ديگر برايش كافي نيست، اين بار، «گرسيوز بدانديش» را ميخواند و به او مأموريت ميدهد از طرف او به سياوشگرد برود، هديه ببرد و سياوش را درود گويد. هر آينه از او پذيرايي شايسته ديد، دو هفتهيي آنجا به خوشي بماند و در ضمن درست سر وگوش آب دهد كه آنجا چه ميگذرد و پرسشهاي او را پاسخ بياورد.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen

Archiv

‏‎‎تحميل كنندگانِ واقعيِ «جنگ تحميلي»‏ ‏ عبدالعلي معصومي محقق و تاريخ شناس

در سالگرد آغاز جنگ ايران و عراق , جاي آن دارد يكبار ديگر دربارة تحميل كنندگان واقعي اين جنگ ويرانگر و ضدميهني سخن به ميان آيد.

گردانندگان رژيم آخوندي, اين جنگ خانمانسوز را «جنگ تحميلي» يا «دفاع مقدّس» مينامند. آيا واقعاً اين جنگ, «تحميلي» بود؟ اگر چنين بود ـ كه بود ـ تحمييلكنندگان واقعي چه كساني بودند؟

ـ اگر جنگ را تحميل شده از سوي رژيم حاكم وقت عراق بدانيم, و مبارزه عليه اشغالگران را «دفاع مقدس», آيا پس از فتح خرمشهر و بيرون رفتن نيروهاي اشغالگر از ايران در خرداد 1361, آيا باز هم ميتوان, از آن پس, جنگ را, «تحميلي», «مشروع» و «دفاع مقدس» ناميد؟

ـ در آن زمان كه رژيم عراق, مقاومت ايران, ملل متّحد و سازمانهاي ديگر بين المللي, با اصرار تمام, پيوسته, در تلاش به پايان رساندن اين جنگ نابودكننده و ويرانگر بودند, چه كساني, به رغم اين خواست فراگير و گسترده, جنگ را 6سال ديگر ادامه دادند؟ و اساساً ادامة جنگ به سود چه كساني و در تحكيم قدرت چه نيروهايي اثرگذار بود؟

اگر جنگ تا به آخر «تحميلي» بود و «دفاع مقدس», پس چرا خميني پذيرش آتشبس را در 27تير 1367, نوشيدن جام زهر شمرد و از معاملة آبرويش با خدا يادكرد و در بهمن همان سال منتظري, رفسنجاني و موسوي اردبيلي,و شمار ديگري از گردانندگان رژيم تلاش كردند دامن خود را از ننگِ اين جنگي كه به شدّت مورد تنفّر مردم بود و جز نكبت براي ايران زمين به بارنياورد, بپالايند و خود را مخالف ادامة تجاوركارانة جنگ پس از فتح خرمشهر, نشان دهند؟

اين مقاله, سعي بر اين دارد كه, به مدد اسناد و داده هاي تاريخي, چهرة اين جنگ «تحميلي» و تحميل كنندگان واقعي آن را, بارديگر, در روشنايي واقعيت قراردهد. طبيعي است در سالگرد آغاز اين جنگ ضدميهني, اين تلاش و بازبينيِ دوباره, چندان بيربط نخواهد بود.

زمينهسازانِ جنگ

راستي, زمينهسازان اصلي جنگ ايران و عراق چه كساني بودند؟

آيا گردانندگان رژيم آخوندي كه پس از حملة رژيم عراق به ايران و آغاز جنگ, آن چنان سخت و بي وقفه, بر ادامة آن اصرار ميورزيدند و آن را «ضامن بقا»ي رژيمشان ميشمردند, در زمينهسازيِ آغاز جنگ هم نقشي داشتهاند, يا آن كه اين «مائدة آسماني» را پس از آغاز آن, در دامن قباي خود يافته اند؟

مروري بر موضعگيريها و رويدادهاي دورانِ پيش از آغاز جنگ, اين گره را خواهد گشود و نشان خواهد داد كه آيا واقعاً, «مظلوميّت» رژيم آخوندي, حتّي, در آغاز جنگ, واقعي است و اين تهاجم بدون زمينهچيني و تحريكات اين رژيم, و صِرفاً, براي تحقّقِ مقاصد توسعهطلبانة طرف عراقي آغاز شد, يا اين كه تاٌكيدِ پيوسته و پايانناپذير آنها بر «تحميل», «تجاوز», «دفاع مقدس», غرامت و مجازات متجاوز, ترجيعبندي است كه برپادارندگان اصلي جنگ, براي بهبيراهه كشاندن اَذهان ناپخته, پيوسته, تكرار ميكنند و كاملاً, بيپايه است.

اشارة «آيت الله منتظري» در خاطراتش به روحية سردمداران رژيم پس از چيرگي بر اَريكة قدرت, گرة اين مشكل را ميگشايد: «وقتي انقلاب پيروز شد... در بُعد خارجي, شعارها, همه, بر اساس صدور انقلاب و اين كه انقلاب مرز نميشناسد, و اين قبيل مسائل, متمركز بود. اين شعارها كشورهاي همجوار را به وحشت انداخت و اين فكر براي آنها ايجاد شد كه اينها به اين شكل كه پيش ميروند, فردا نوبت ماست... كشورهاي همجوار, واقعاً به وحشت افتادند و در برابر جمهوري اسلامي موضع گرفتند... جوّي كه در ايران بود اين بود كه عراق كي هست؟ ... من, به سهم خودم, يك روز رفتم منزل آقاي شيخ محمد يزدي در قم. آن وقت هنوز امام قم بودند و در منزل آقاي يزدي سكونت داشتند. به امام عرض كردم هر انقلابي كه در دنيا به پيروزي ميرسد, معمولاً, هياٌتهاي حُسننيّتي را براي كشورهاي مجاور ميفرستد و خطِ مشي خود را براي آنها توضيح ميدهد و با آنها تفاهم ميكند... بهجاست هياٌتهاي حسننيّت به كشورهاي مجاور فرستاده شود تا يك مقدار اين تشنّجها كاهش پيداكند. ايشان فرمودند ول كن. ما كاري به دولتها نداريم... ايشان هيچ حاضر نبودند كه اسم دولتها به ميان بيايد... و ميفرمودند ملتها با ما هستند. به نظر من, اگر ما يك مقدار تفاهم ميكرديم شايد بهانه به دست آنها نمي آمد...» (خاطرات آيت الله حسينعلي منتظري. چاپ دوم, ديماه 1379, ص310).

آن كسي كه ميگفت «ما كاري به دولتها نداريم», آيا براي سرنگون كردن آن دولتها, حدّاقل درمورد عراق, از زمينهچيني رويگردان بود, يا دو اسبه به آن سو ميتاخت؟

مروري بر موضعگيريها و نحوة برخورد خميني و سياستگذاران رژيم وي در رابطه با عراق و زمينهچينيهاي متواتر براي مداخله در امور داخلي آن كشور بر اساس تزِ ارتجاعي «صدور تروريسم» نشان ميدهد كه جنگ پيش از تهاجم گستردة عراق بهخاك كشور ما در 31شهريور 1359, در ابعادي كوچكتر آغاز شده بود و رژيم آخوندي درصدد بود براي حل تضادهاي داخلي و سرپوشنهادن بر شتاب روزافزون آن, زمينة درگيري در جنگ خارجي را فراهم كند.

عراق دربردارندة ويژگيهايي بود كه, بهعنوان مناسبترين طرف اين جنگ, ميتوانست مدّنظر قرار گيرد. سَواي خُردهحسابهاي شخصي خميني با سران رژيم عراق, درصد عظيم جمعيّت شيعهمذهب و وجود مَرقَدهاي ائمة اَطهار در آن كشور و وابستگي كشورهاي ديگرِ هممرز با ايران بهيكي از دو اردوگاه جهاني ـ كه البتّه, معنيِ چپ نگاه كردن بهآنها براي خميني, كاملاً, آشكار بود و عراق, در مقام مقايسه, ناوابستهترين كشورِ هممرز ايران بهشمار ميآمدـ باعث شد كه اين كشور براي اجراي سياست ارتجاعيِ «صدور تروريسم», مناسبترين محل درنظر آيد.

هنوز دو هفته از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه خميني نخستين سخنراني تحريكآميز خود را در زمينة «صدور تروريسم» ايراد كرد و در آن از «همة كشورهاي اسلامي در زير يك دولت و يك پرچم» سخن گفت و اين كه «يك دولت بزرگ اسلامي بايد بر همة دنيا غلبه كند» (روزنامة «آيندگان», 7اسفند1357).

در اجراي اين سياست, براي درخدمت گرفتن عوامل سرسپردة «قيادة موقّت», جنازة ملامصطفي بارزاني را, كه نه ايراني بود و نه تابع ايران, و در آمريكا فوت كرده بود, با هليكوپتر به اُشنويه برد و در آنجا دفن كرد و به اعتراض كردهاي مقيم مركز, كه در دانشگاه صنعتي شريف بههمينعلت نشستي برپاكرده بودند (روزنامة «پيغام امروز», 19اسفند57), يا بهتظاهرات مردم بانه در اعتراض بهپروبال دادن به«قيادة موقّت» و درخواست اخراج آنها از ايران (كيهان, 10اسفند57), توجّهي نكرد.

در واكنش به تحريكاتي كه از همان ماههاي اولية سلطة خميني آغاز شده بود, وزير خارجة عراق از گردانندگان رژيم خواستار رفع اختلافات فيمابين گرديد (روزنامة «بامداد», 20مهر1358). امّا, درخواستش بي پاسخ ماند. زيرا, آنها سوداي ديگري در سر داشتند.

خميني در فروردين 1359, كه در پايان شهريور آن, عراق به ايران حمله كرد, در سخناني بهمناسبت قطع رابطه با آمريكا, رژيم عراق را دستپروردة آمريكا ناميد و مردم آن كشور را به قيام و خيزش دربرابر آن فراخواند و خطاب به آنها گفت: «...ملت شريف عراق, شما اَخلاف آنان هستيد كه انگليس را از عراق راندند. بهپاخيزيد و قبل از آن كه اين رژيم فاسد همه چيز شما را تباه كند, دست جنايتكار او را از كشور اسلامي قطع كنيد. اي عشاير فرات و دجله, همه با هم و همة ملت اتّحاد كنيد و اين ريشة فساد را قبل از آن كه فرصت از دست برود, قَلع و قَمع نماييد, كه خدا باشماست. اي ارتش عراق, اطاعت از اين مخالف اسلام و قرآن نكنيد و به ملت بگراييد و دست آمريكا را كه از آستين صدام بيرون آمده است, قطع كنيد و بدانيد اطاعت از اين سفّاك, مخالفت با خداي متعال است و جزاي آن عار و نار است» (صحيفة نور, مجموعة رهنمودهاي امام خميني, جلد سيزدهم, بهمن 1362, ص40).

در اين ميان سياستگذاران رژيم نيز بيكار نبودند. بنيصدر, كه خود يكي از واضعان تئوري «صدور انقلاب» بود, بانگ برآورد كه «اگر كانونهاي قيام و انقلاب را همهجا, بهخصوص, در كشورهاي اسلامي برافرازيم, ما دشمن را در همهجا در پنجههاي قوي خويش خُرد خواهيم كرد» (روزنامة «انقلاب اسلامي», سرمقالة شمارة 26ديماه58). هم او در آستانة ايلغار دانشگاهها, در فروردين 59 گفت: «ما ميخواهيم ارتش را تجديد انقلابي و اسلامي بنماييم و بهترين جهتها همين [جنگ] است كه دولت عراق براي ما فراهم ميكند. من از اين جهات [جنگ] نگراني ندارم, نگراني در كشور خود ماست. امروز اين مساٌله [سركوبي مخالفان] را در شورا[ي انقلاب] بهاين نتيجه رسانديم و تصميم كه درآمد بايد اجرا كرد. چه شما خوشت بيايد و چه نيايد» (روزنامة بامداد, 20فروردين1359).

چند روز پيش از «كودتاي فرهنگي» در دانشگاهها, در راهپيمايي موسوم به«وحدت» در روز 22فروردين 59, بنيصدر خطاب بهرئيس جمهور عراق گفت: «ما انقلاب كرديم و يك آدم فاسد و خائن را بيرون كرديم, تو در اين ميان چه ميگويي؟ ... ما مردم عراق را بهرژيم فاسد تو بفروشيم؟ غيرممكن است. نميفروشيم». سپس, بهدرخواستهاي مكرّر رژيم عراق بهرفع اختلافات اشاره كرده و گفته بود: «اتّفاقاً, چند نوبت, چه زماني كه در مسئوليّت بودم و چه زماني كه مسئوليّت نداشتم, فرستادند و گفتند: ما آمادهايم تا امور خودمان را با شما حل كنيم. من گفتم: با شما امري نداريم كه حل كنيم. دفعة آخر ياسر عرفات آمد و من همين جواب را دادم» (اطّلاعات, 23فروردين59).

دو روز پس از سخنراني بنيصدر, منتظري طي ديداري از خميني درخواست كرد كه «رهبري انقلاب اسلامي عراق را نيز عهدهدار شود» (روزنامة «بامداد», 25فروردين59).

در همين ايّام بود كه مسعود رجوي با هاني الحسن, سفير فلسطين در ايران, بر روي متني كه بر اساس «احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلي» و «قطع مخاصمات و حل مسالمتآميز اختلافات» تنظيم شده بود, توافق كردند و قرار بر اين شد كه بر مبناي آن, عرفات دربين دولتهاي ايران و عراق ميانجيگري كند (گزارش مسئول شوراي ملّي مقاومت بهمردم ايران دربارة رابطة بني صدر... با شورا,... چاپ اسفند 1363, ص345). ولي, رژيم حاضر بهپذيرش هيچ ميانجيگري نشد.

چمران, وزير دفاع وقت, اعلام كرد كه «بين ملّت ما و صدّام حسين خط خون كشيده است و بههيچ وجه مِنَ الوجوه ميانجيگري را از جانب هيچ طرفي نميپذيريم و تا سقوط قطعي صدّام از هيچ مبارزة قاطعي دست برنخواهيم داشت» (روزنامة «جمهوري اسلامي», 6ارديبهشت59).

هنوز چندماه به حملة رژيم عراق به ايران مانده بود كه گردانندگان رژيم, اينچنين, از «سقوط قطعيِ صدام» دَم ميزدند.

«كودتاي فرهنگي»

دانشگاه در همان نخستين سال حكومت خميني, سازشناپذيريش را با خودكامگي رژيم نوپا نشان داد و سنگر مقدّم مبارزه براي نگاهباني از دستاوردهاي آزادي شد و از روز 31شهريور 1358 كه دانشگاهها در رژيم آخوندي بازگشايي شد تا اول ارديبهشت 1359 كه توطئة «انقلاب فرهنگي» آن را به خون كشيد و براي چندسال بسته شد, كانون پرشورِ گردهمايي مشتاقان آزادي و افشاي توطئههاي رژيم آخوندي بود.

خميني در پيامش در روز 31شهريور 1358, به مناسبت بازگشايي دانشگاهها, «دانشگاه و دانشگاهيان» را «چراغ راه هدايت و راهنماي ملت به سوي تعالي و سعادت و فضل و فضيلت» خواند و از «استادان و دانشجويان دانشگاهي سراسر كشور» تشكّر كرد كه «مكانهاي علمي مقدّس خود را به صورت دژهايي مستحكم و سنگرهاي شكست ناپذير درآوردند و از استقلال و آزادي ميهن عزيز خود دفاع نمودند...و دشمن خونخوار را دفع نمودند».

امّا, همان دانشجويان و استاداني كه در پيام خميني اين چنين تجليل ميشوند, وقتي اندك اندك, به چهرة واقعي او پي بردند و دانشگاه را به كانون افشاگري عليه اين خودكامگان قشري و تنگنظر تبديل كردند, خميني از بيم آن كه دامنة اين افشاگريها گسترده تر شود و به قلب جامعه نيز راه يابد, بر آن شد كه اين «سنگر آزادي» را درهم بكوبد. از اينرو, در پيامش در اول فروردين 1359, اعلام كرد «بايد انقلابي اساسي در تمام دانشگاههاي سراسر ايران به وجود آيد... تا دانشگاه محيط سالمي شود براي تدريس علوم عالي اسلامي». او در همين پيام «طبقة روشنفكر دانشگاهي» را «بريده از مردم» خواند و تاٌكيد كرد: «اكثر ضربات مُهلِكي كه به اين اجتماع خورده است از دست اكثر همين روشنفكران دانشگاهرفتهيي است كه هميشه خود را بزرگ ميديدند و ميبينند» (روزنامه جمهوري اسلامي, 6فروردين 1359).

پس از اين پيام بود كه گردانندگان رژيم براي درهم شكستن اين سنگر مقدّم دفاع از حريم مقدس آزادي, به تكاپوافتادند. ميرسليم, معاون وزير كشور وقت و عضو شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي, در 19فروردين 59 طي بخشنامهيي به وزارت علوم تاٌكيد كرد «... به مسئولين دانشكدهها دستور فرماييد از اجازه دادن به گروههاي سياسي به هرعنوان براي برگزاري مراسم سخنراني و تبليغات سياسي خودداري نمايند».

چند روز بعد, «شوراي انقلاب» در اطلاعيهيي, كه سيدعلي خامنهاي آن را در نماز جمعه روز 29فروردين 1359 قرائت كرد, اخطار نمود «... اگر در ظرف سه روز ـ از صبح شنبه (30فروردين) تا پايان روز دوشنبه (اول ارديبهشت)ـ اين ستادهاي عملياتي گروههاي گوناگون برچيده نشوند, شوراي انقلاب مصمّم است كه همه با هم, يعني رئيس جمهوري (=بني صدر) و اعضاي شورا, مردم را فراخوانند و همراه با مردم در دانشگاهها حاضر شوند و اين كانونهاي اختلاف را برچينند».

در همين روز 29فروردين, اوباش مسلّح در سراسر شهرهاي ايران, وحشيانه, به دانشگاهها يورش بردند و براي «فتح» اين«سنگر آزادي» از انجام هرگونه رذالتي كوتاهي نكردند.

شمار كشتهها و زخميهاي دانشگاهها در چهار روزِ از پيش تعيين شده (29فروردين تا اول ارديبهشت) طبق گزارش روزنامة انقلاب اسلاميِ اول ارديبهشت 1359 (روزنامة بنيصدر, رئيس جمهور وقت) چنين بود: «دانشكدة بابلسر 30زخمي, دانشگاه شيراز 310 زخمي, دانشكدة تربيت معلم تهران 100زخمي, دانشگاه مشهد 400زخمي و يك كشته, دانشگاه تهران 491 زخمي و 3كشته, دانشگاه جُندي شاپور 700زخمي و 5كشته, دانشگاه سيستان و بلوچستان 50زخمي و يك كشته, دانشگاه گيلان 7كشته و صدها زخمي و...» در همين شمارة روزنامه تاٌكيد شده بود: «.. مردم كشور بايد مراقب امنيت محيط كار خود باشند و بدانند اجراي تصميمات مقامات تعيين شده از سوي مردم, شرط ادامة انقلاب و پيروزي آن است...»

پس از قلع و قمع دانشگاهها, گردانندگان رژيم بر آن شدند تا با «تصفيه هاي عقيدتي», متلاشي كردن شوراهاي انتخابي, جايگزين كردن مهرههاي سرسپرده در پُستهاي اصلي, دانشگاهها را براي بازگشايي دوباره آماده كنند. براي پيشبرد اين مقاصد ضدآزادي به فرمان خميني «ستاد انقلاب فرهنگي» و بعد, «جهاد دانشگاهي»,به مثابه بازوي اجرايي آن تشكيل شدند و دانشگاهها را به عرصة يكّهتازيهاي خود تبديل كردند.

امّا, از آنجايي كه خاموش كردن مشعل فروزان مقاومت دربرابر خودكامگيهاي رژيم ضدمردمي, بدون يك پشتوانة مستحكم, از تضمين پايداري برخوردار نبود و هرلحظه بيم آن ميرفت كه بارديگر شعلة مقاومت دانشجويي و اعتراضات مردمي بالاگيرد, آخوندهاي حاكم بر ايران كه براي «حفظ نظام» از توسّل به هرگونه سياست جنايتبار و خانمانسوزي رويگردان نيستند, به تَرفند رذيلانة تازهيي چنگ آويختند تا با ياري آن به سركوبيهاي داخلي قبايِ «مشروعيت» بپوشند. بر اين اساس, زمينهسازي براي ايجاد يك بحران خارجي را, بهمثابه سرپوش سركوبي داخلي, همزمان با قلع و قمع جنبش دانشجويي, به جدّ,آغاز كردند. اين «مائدة آسماني» را صدّام حسين با قتل «آيت الله محمدباقر صدر» به دامن عباي آخوندهاي توطئهگر افكند و بهانة زمينهچيني براي دخالت در امور داخلي عراق را براي آنها «مشروع» نمود.

بهانة مداخله در عراق

همزمان با يورش به دانشگاهها, بهانهيي به دست خميني افتاد كه به ياري آن بتواند نگاهها و توجّهات را از خيزشهاي دانشجويي و اعتراضهاي رشديابندة مردمي, به سمتي ديگر سوق دهد و بر ناتواني رژيم در حل دشواريهاي گريبانگير مردم سرپوش بگذارد.

روز 16فروردين 1359 «آيت الله محمدباقر صدر» در نجف دستگيرشد. سه روز بعد, او و خواهرش در «شب سه شنبه 19فروردين در يكي از زندانهاي ارتشي بغداد» به قتل رسيدند.

«سيدمحمود هاشمي, نمايندة آيت الله صدر» (و رئيس كنوني قوة قضايية رژيم) در اطلاعيهيي «ضمن تسليت به پيشگاه امام خميني اظهار اميدواري كرد كه مسلمين به هر وسيلة ممكن اين خون پاك را مايهيي براي برافروختن شعلههاي انقلاب اسلامي در سراسر جهان قراردهند» (كيهان, 3ارديبهشت 1359)…

به نوشتة روزنامة كيهان, به انتقام اين قتل, جنبش اَمَل در لبنان به دفاتر بعثيها در بيروت حمله كرد و «در جريان آن 8 عامل حزب بعث كشته و 40تن دستگير شدند». «به گفتة يك نمايندة مجلس شيعيان لبنان, كه در ايران بهسر ميبرد, شيعيان لبنان و سوريه هم اكنون منتطر دستور امام خميني, رهبر انقلاب اسلامي ايران, هستند تا براي گرفتن انتقام خون آيتالله صدر از رژيم عراق اقدام كنند» (كيهان, 3ارديبهشت 1359).

خميني در پيامي كه «در پي شهادت آيت الله سيدمحمد باقر صدر و خواهر ايشان» «به دست رژيم منحط بعث عراق» فرستاد, اعلام كرد «... عجب نيست كه مرحوم صدر و همشيره, مظلومانه, به شهادت نائل شدند, عجب آن است كه ملتهاي اسلامي, خصوصاً, ملت شريف عراق و عشاير دجله و فرات و جوانان غيور دانشگاهها و ساير جوانان عزيز عراق, از كنار اين مصيبت بزرگ كه به اسلام و اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله وارد ميشود, بيتفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند كه مفاخر آنان را, يكي پس از ديگري, مظلومانه, شهيد كنند و عجبتر آن كه ارتش عراق و ساير قواي انتظامي آلت دست اين جنايتكاران واقع شوند... من از ردة بالاي قواي انتظامي عراق ماٌيوس هستم, لكن, از افسران و درجه داران و سربازان ماٌيوس نيستم و از آنان چشمداشت دارم كه يا دلاورانه قيام كنند و اساس ستمكاري را برچينند, همان سان كه در ايران واقع شد, و يا از پادگانها و سربازخانهها فرار كنند و ننگ ستمكاري حزب بعث را تحمّل نكنند». او ابراز اميدواري كرد كه «كارگران و كارمندان دولت غاصب بعث» با «ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لكه ننگ را از كشور عراق بزدايند».

خميني در پايان پيام اعلام كرد: «اينجانب براي بزرگداشت اين شخصيت علمي و مجاهد, كه از مفاخر حوزههاي علميّه و از مراجع ديني و متفكّران اسلامي بود, از روز چهارشنبه سوم ارديبهشت, به مدت سه روز سه روز عزاي عمومي اعلام ميكنم و روز پنجشنبه چهارم ارديبهشت را تعطيل عمومي اعلام مينمايم» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

منتظري, جانشين خميني, نيز در پيامي به همين مناسبت, ضمن ابراز تسليتِ «شهادت مرحوم علّامه شهيد و فقيه مجاهد آيت الله حاج سيدمحمد باقر صدر... و خواهر معظّمهشان و هزاران نفر ديگر به دست رژيم سفّاك و ضداسلامي صدّام», اعلام كرد «مطمئنم همانگونه كه خون پاك شهيدان, انقلاب اسلامي را در ايران به ثمر رسانيد و رژيم سفّاك پهلوي را سرنگون ساخت, قطرات پاك خون اين شهيدان راه اسلام نيز, در عُروق تك تك ملت مسلمان عراق و كشورهاي اسلامي خواهد جوشيد و تا سقوط كامل رژيم صدّامي و استقرار جمهوري عدل اسلامي از جوشش نخواهد ايستاد. يقين است, همانگونه كه رهبر انقلاب اسلامي فرمودهاند, برادران ارتش و ملت مبارز عراق, در ساية ايمان, استقامت و اتّحاد, اين لكّة ننگ را از دامن اسلام و صفحات تاريخ پرافتخار عراق محو خواهند نمود» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

«شوراي انقلاب جمهوري اسلامي ايران» نيز در «بيانيه»يي دربارة «شهادت فقيه و متفكّري بزرگ كه... انقلاب اسلامي را در همة قشرهاي با ايمان و متعهّد آن سامان رهبري ميكرد» اعلام كرد: «اين جنايت بزرگ چهرة شيطاني و رذيلانه حكومت مزدور عراق را برملاكرد و ماهيّت ضدّاسلامياش را آشكار ساخت». در اين بيانيه تاٌكيد شده بود كه «ملت رزمندة عراق اين جنايت بزرگ را بر دولت بعثي نخواهد بخشيد و انتقام اين خون پاك را تا سرحدّ ريشهكن كردن رژيم خائن عراق خواهد گرفت...» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

«وزارت خارجه جمهوري اسلامي ايران» با امضاي صادق قطب زاده, نيز در اطلاعيهيي نوشت: ما ضمن ابراز انزجار از «... حكومت جنايتكار و جنايتپيشة صدام حسين در عراق» كه «دست به جنايتي عظيم زده و ذُرّية (=فرزند) رسول الله, حضرت آيتالله العظمي سيدمحمدباقرصدر و همچنين خواهر مبارز و دانشمند ايشان را شهيد نموده است... اعلام ميداريم كه تا ازبين بردن حكومت جنايتكار و عامل امپرياليسم و صهيونيسم صدّام حسين خائن از پاي ننشينيم و اين يزيد كربلا را روانة همان مَقامي در جهنّم نماييم كه يزيد جلّاد در آن سُكني دارد».

اين اطلاعيه با اين جملات پايان مييابد: «بر ملت مسلمان ايران است كه يكدل و يكزبان و با تمام قوا به ملت مسلمان عراق مساعدت و كمك نمايد كه آنها نيز از زير رنج استعمار و استثمار و استبداد يزيد زمان خلاصي يابند» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

همة سركردگان رژيم آخوندي به انتقام خون محمدباقر صدر شمشيرشان را از روبسته و براي ازميان بردن صدّام حسين, «يزيد زمان», پاي در ركاب كردهاند, آن هم پنج ماه پيش از آن كه قواي نظاميِ «يزيد زمان», به خاك ايران حمله كند.

آغاز جنگ

رُخدادهاي چند ماه پيش از آغاز جنگ, نظير نامزدي مسعود رجوي براي رياست جمهوري و حمايت گستردة نيروهاي ملّي و مردمي از آن, خيزشهاي دانشجويي در دانشگاهها, واقعة امجديّه در 22خرداد 59 و... نشان داده بود كه اگر در بر همين پاشنه بچرخد, بهزودي رژيم در پرتگاه سرنگوني خواهد افتاد. رفسنجاني با اشاره بهاين تهديد در ملاقات با اعضاي «كادر تعقيب و مراقبت و عمليات سپاه» در 29 ارديبهشت 62 گفته بود: «وقتي جنگ شروع شد, اصلاً نگران سقوط جمهوري اسلامي نبوديم, امّا, ميدانستيم كه اين گروهكهاي محارب خطرات جدّي براي ما دارند» (سرمقالة «مجاهد», شمارة 154). رژيم براي در امانماندن از اين «خطرات جدّي», دامنة تحريكات و مداخلات خود را در عراق گسترش داد؛ تحريكاتي كه در واقع, از فرداي پيروزي انقلاب شروع شده بود.

سرانجام. آرزوي خميني و سردمداران رژيمش تحقّق يافت و جنگ ايران و عراق در نيمروز 31شهريور 1359, با حملة هواپيماهاي عراقي به ايران آغاز شد؛ جنگي كه بهگفتة بنيصدر, در آخرين پيام دوران رياست جمهوريش در 29خرداد 60, «خود همين حزب حاكم (=حزب جمهوري اسلامي), همين گردانندگان كودتاي خزنده, باني و موجب آن بودند» («مجاهد», شمارة 128, 4تيرماه1360).

اين جنگ «اگرچه با تجاوز گستردة قواي عراقي بهخاك ميهن ما اوج گرفت, امّا, از روز اول دقيقاً توسّط خميني, با هدف صدور تروريسم, بهمنظور سرپوش گذاشتن بر بحرانها و مقاومت داخلي, زمينهسازي و برانگيخته شد, حال آن كه كاملاً احتنابپذير بود» (پيام مسئول شورا در هفتمين سالگرد انقلاب, «مجاهد» شمارة 280).

امّا, نه تنها از آن اجتناب نشد, بلكه, خميني و گردانندگان رژيم جنگطلب او چنان به آن چنگ آويختند كه پاياني براي آن متصوّر نبود. آنها به چيزي كمتر از سرنگونيِ رژيم عراق و برقراري حكومت جهل و جنايت آخوندي در آن كشور, قانع نبودند. خميني ميگفت: «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد» (كيهان, 26شهريور65) و شعارهاي جنگ طلبانه نيز همواره, بر محورِ «جنگ, جنگ, تا رفع فتنه از عالم» و «راه قدس از كربلا» ميچرخيد و هيچ گوشي بدهكار اين نبود كه مردم داغدار و رنجديده, هيمة اين تنور جهنّمي هستند و روزگار تيرة آنهاست كه هرروز سختتر و دردناكتر و سفرة ناچيز آنهاست كه هرروز فقيرانهتر ميشود.

جنگ, ضامنِ بقا

جنگ ايران و عراق بزرگترين فاجعة گريبانگير جامعة ما بود و آثار زيانبار آن در كليّة عرصههاي اجتماعي, اقتصادي, سياسي, فرهنگي و... جامعة ما, بهنحو بارزي, به جا ماند. رژيم آخوندي بهپشتوانة اين جنگ خانمانسوز توانست هشت سال تمام, بر بحرانهاي فراگير و چارهناپذير و سركوبي خشن و قرونوسطايي خود سرپوش بگذارد و سرنگوني محتوم خود را بهتعويق اندازد. پيوند تنگاتنگ بقا و هستيِ اين رژيمِ رو بهمرگ با جنگ, باعث شده بود بهجنگ خانمانسوزي كه جز نكبت, بدبختي, فقر, فساد, فحشا, گراني و... براي مردم حاصلي نداشت, «اولويّتِ مطلق» بدهد, آن را «در راٌس امور» اعلام كند, «سيستم اجرايي» مملكت را, بهتمامي, بهخدمت آن درآورد و بر ادامة اين بلاي همه گير كه بيش از دو ميليون كشته و مجروح, حدود سه ميليون آواره, 50شهر و سه هزار روستاي ويران و ضايعات, تلفات و خسارات جبرانناپذيري بهبارآورد, اصرار بورزد.

براساس آمار منتشرشده از سوي كميسيون برآورد خسارات اقتصادي جنگ در وزارت بودجه خود رژيم, بخشي از خسارات اقتصادي جنگ تا پايان شهريور 1364, بالغ بر 2473ميليارد تومان, يعني معادل 309ميليارد دلار بوده است (كيهان, 30شهريور65).

رفسنجاني, از عاملان اصلي ادامة جنگ, نيز در نماز جمعة 18مرداد 1370 (9اوت 1991) گفته بود: «جنگ بدون هيچ اِغراق, حدود هزار ميليارد دلار خسارت داشته... و هر ايراني در دوران جنگ 50درصد فقيرتر شده است» (راديو رژيم, 18مرداد1370).

با وجود آنهمه زيانهاي فاجعهبار انساني و اقتصادي, چرا گردانندگان رژيم, بيتوجه به پافشاريهاي طرف ديگر جنگ, مقاومت و مردم ايران و سازمانهاي بين المللي براي پايان دادن آن, پيوسته بر ادامهاش اصرار ميورزيدند؟

رژيم آخوندي, اساساً, از جنگ بهمثابة سرپوش و مانعي براي جلوگيري از بروز سريع آثار و نتايج مقاومت در سطح جامعه و مصادرة بحرانها و مشكلات حادّ اجتماعي بهجنگ, بهرهبرداري ميكرد و از آن طريق دربرابر هرگونه حركت اعتراضي مردم و فعل و انفعالات اجتماعي, سيلبند زده و جامعه را بهطورموقّت قفل كرده بود. از همين رو بود كه همة سردمداران رژيم بر ادامة آن, بيوقفه, پافشاري داشتند. در زير به نمونه هايي از آن اشاره ميشود:

ـ خميني: جنگ «يك نعمت و موهبت الهي» و «سرنوشت ملت بسته به آن» است (كيهان, 12بهمن 1362).

ـ رفسنجاني: «اگر آتش بس را بپذيريم, سقوط حكومتمان را پذيرفته ايم» (اطلاعات, 2مهر 1362).

ـ مجلس رژيم: «جوش و خروش امام... درمورد جنگ را بهصورت واقعي, در صحنة ادارات و وزارتخانهها, كارخانجات توليدي و صنعتي و مراكز تصميمگيريِ تخصيص ارز و بودجه بكشانيد» (كيهان, 18مهر1364).

ـ ميرحسين موسوي, نخست وزير خط اماميِ دوران جنگ: «بقاي جمهوري اسلامي در جنگ است» (اطلاعات, 9آذر1362) و «جنگ از اولويت كامل برخوردار است» (كيهان, 7آذر 1363).

ـ موسوي اردبيلي, رئيس قوّة قضايية رژيم: «اگر ضرورت ايجاب كند... ما همة امكانات را در اختيار جنگ ميگيريم... ايران اسلامي هنوز بيش از 10 الي 20درصد امكانات خود را در راه جنگ به كار نگرفته است» (17ارديبهشت 1364).

با اين كه در آن تاريخ, كه سه سال از خروج نيروهاي عراقي از مرزهاي ايران ميگذشت, اين فاجعة نكبتبار نتايجي بسيار زيانبار به بار آورده بود و بهويژه تلفات انساني آن نيز هرچه ميگذشت سنگينتر ميشد. زماني, نمايندة مجلس رژيم, در جلسة 30آبان 1364 مجلس, دراين باره گفته بود: «ما براي استقرار و بقاي جمهوري اسلامي, 700هزار شهيد, اسير, مفقود و معلول داده ايم» (اطلاعات, 17ارديبهشت 1364).

بار ديگر بر اين پرسش تاٌكيد ميكنم: با وجود اينهمه ويرانگري, گردانندگان رژيم ضدمردمي, چرا, بيوقفه و درنگ, بر ادامة جنگ پافشاري ميكردند و هرچه ميگذشت بيشتر دستمايه هاي مردم را در اين تنور خانمانسوز ميسوزاندند؟ آيا جز اين بود كه بقاي حاكميت منفور خود را وابسته به آن ميديدند؟

صلح, سلاح استراتژيك

شعار استراتژيك يا محوري, شعاري است كه «اساسيترين خواستهاي اجتماعي» را در «خلاصهترين صورت ممكن» ارائه ميدهد و نمايانگر سمتوسوي اصلي مقاومت است؛ خواستي است كه اگر دشمن بهبرآورده كردن آن مبادرت كند, لااقل, بخشي از تماميّت خود را, كه بهنفي كل وجودش راه ميبرد, نفي ميكند.

صلح در شرايط تاريخي دوران جنگ ايران و عراق, يك شعار استراتژيك براي جنبش مقاومت مردمي بود, همچنان كه جنگ براي رژيم يك شعار استراتژيك بود. در آن شرايط, هرگونه راهگشايي در زمينة صلح, كاركرد مستقيمي در راستاي استقرار آزادي داشت. بههمينجهت, سلاحِ صلح, مكمّل مقاومت انقلابي مسلّحانه بود و كوركردن كورة جنگطلبي خميني, جادة آزادي را بر روي خلق و ميهن ما ميگشود. «مبارزه براي تحقّق صلح, بهخودي خود, درحكم تلاش براي شكستن شيشة عمر رژيم خميني است و بههمينسبب, در شرايط كنوني از اولويّت برخوردار است» (از بيانيّة شوراي ملّي مقاومت بهمناسبت چهارمين سالگرد تاٌسيس شورا, «مجاهد» شمارة 254)...

صلح, سلاح استراتژيك

شعار استراتژيك يا محوري, شعاري است كه «اساسيترين خواستهاي اجتماعي» را در «خلاصهترين صورت ممكن» ارائه ميدهد و نمايانگر سمتوسوي اصلي مقاومت است؛ خواستي است كه اگر دشمن بهبرآورده كردن آن مبادرت كند, لااقل, بخشي از تماميّت خود را, كه بهنفي كل وجودش راه ميبرد, نفي ميكند.

صلح در شرايط تاريخي دوران جنگ ايران و عراق, يك شعار استراتژيك براي جنبش مقاومت مردمي بود, همچنان كه جنگ براي رژيم يك شعار استراتژيك بود. در آن شرايط, هرگونه راهگشايي در زمينة صلح, كاركرد مستقيمي در راستاي استقرار آزادي داشت. بههمينجهت, سلاحِ صلح, مكمّل مقاومت انقلابي مسلّحانه بود و كوركردن كورة جنگطلبي خميني, جادة آزادي را بر روي خلق و ميهن ما ميگشود. «مبارزه براي تحقّق صلح, بهخودي خود, درحكم تلاش براي شكستن شيشة عمر رژيم خميني است و بههمينسبب, در شرايط كنوني از اولويّت برخوردار است» (از بيانيّة شوراي ملّي مقاومت بهمناسبت چهارمين سالگرد تاٌسيس شورا, «مجاهد» شمارة 254)...

اگر خميني و همة گردانندگان رژيم او و همپيوندان برونمرزيش, اين همه, از پرتو صلح هراس داشتند و بدون وقفه نعرة «جنگ, جنگ» سرميدادند, بهخاطر پيوند ناگسستني اين جنگ با حيات رژيم بود و اين كه صلح, سرنگوني سريع رژيم را در پي داشت. اين پيوند, بارها, از زبان سياستگردانان رژيم تكرار شده بود. خميني, سرنوشت رژيم را وابسته بهجنگ اعلام ميكرد (كيهان, 12بهمن62) و صلح را بهمنزلة دفن اين رژيم ميدانست (كيهان, 18شهريور63). از نظر رفسنجاني, جنگ هستي رژيم بود (كيهان, 11دي63) و پذيرش آتشبس سقوط حكومت را درپي داشت (اطلاعات, 2مهر62). نخست وزير رژيم (ميرحسين موسوي) تاٌكيد داشت كه آيندة نظام بهجنگ بستگي دارد (كيهان, 6دي63) و جنگ بهمثابة بقاي «جمهوري اسلامي» است (اطلاعات, 9آذر62). محمد خاتمي, امام جمعة آن روز يزد, ميگفت: «در شرايط حاضر ما يا بايد صلح كنيم و انقلاب اسلامي سقوط كند و يا بايد اين جنگ را تا پيروزي كامل ادامه دهيم» (راديو «صداي مجاهد», 24شهريور65).

درست بههمين مناسبت, ضرورت يك اقدام عمليِ راهگشايانه براي درهم شكستن بنبست جنگ, از همان آغاز, خود را بهمقاومت خونبار ما تحميل ميكرد و هرچه ميگذشت و مصيبت بر مصيبت ميافزود و اصرار رژيم بر ادامة آن بيشتر ميشد, اين ضرورت, نمايانتر ميگرديد.

پس از خروج نيروهاي عراقي از ايران در اوايل تابستان 1361 و آمادگي آن كشور براي استقرار صلحي عادلانه, اين ضرورت گريزناپذير شد. مصالح ميهني, تحقّق هرچه سريعتر صلح را در دستور روز هر نيروي ملّي و مردمي قرار ميداد, چرا كه ادامة جنگ, تضمين ادامة رژيمِ سراسر تباهي خميني بود. در اين صورت, در شرايطي كه طرف عراقي براي صلح آمادگي نشان ميداد, پرداختن با شرح و تفصيل بهتجاوز و تقصير عراق, جز در خدمت ادامة حاكميّت رژيم جنگافروز كاركرد ديگري نداشت.

براساس ضرورت مقدّم و گريزناپذيرِ يك اقدام عملي در مسير خاتمه دادن به اين جنگ ويرانگر بود كه شوراي ملّي مقاومت بهيكي از حسّّاسترين اقدامهاي ديپلوماتيك خود, يعني ديدار و بيانية مشترك مسئول شورا با نايب نخست وزير عراق, دست زد و راهگشاي شكستن طلسم جنگ خانمانسوزِ خميني شد.

ديدار مسئول شورا

با نايب نخست وزير عراق

ملاقات مسئول شورا با طارق عزيز, در مسير مبارزة تمامعيار شورا با جنگطلبي خميني, بدون ترديد يك گام راهگشا بود. اين ديدار در شرايطي صورت پذيرفت كه جنگ فضاي داخلي و بينالمللي را, كاملاً, بسته بود و تبليغات گسترده و توهّمپراكنيهاي رژيم خميني و دنبالچههاي رنگارنگ آن پيرامون جنگي كه آن را, مزوّرانه, «دفاع مقدّس» ميناميدند, چنان فضاي آلودهيي را بر گِرد خود فراهم آورده بود كه هرگونه اقدامي عليه آن با خطر «سوخته شدن» روبهرو بود. درواقع, اگر مشروعيّتِ برآمده از مقاومت خونبارِ سراسري نبود, محال بود شورا بتواند در چنين راه پرمخاطرهيي گام بگذارد.

الف ـ فضاي سياسي پيش از ديدار

پس از خروج نيروهاي عراق از ايران در خرداد 1361, شوراي امنيّت سازمان ملل متّحد براي پايان دادن بهجنگ, بلافاصله, وارد صحنه شد و با صدور قطعنامهيي كه هر 15عضو شورا در آن اتّفاق نظر داشتند, از دو طرف درگير خواست كه بهجنگ پايان دهند. عراق قطعنامه را پذيرفت, ولي رژيم آخوندي آن را ردكرد. رجايي خراساني, نمايندة رژيم در سازمان ملل, اعلام كرد: «دولت ايران هيچ گونه تعهّد و مسئوليّتي درقبال اين قطعنامه ندارد» (روزنامة اطلاعات, 26تيرماه61) و «با هرگونه مداخلة شوراي امنيّت در زمينة جنگ مخالف است» (اطلاعات, 19تيرماه61).

چندماه بعد, مجمع عمومي سازمان ملل متّحد, در روز 22اكتبر1982 (30مهر61), خواست خود را مبني بر آتش بس فوري جنگ بين ايران و عراق و عقبنشيني نيروها تا مرزهاي بينالمللي اعلام كرد. اين قطعنامه با 119راٌي موافق درمقابل يك راٌي مخالف (راٌي نمايندة رژيم) و 15راٌي ممتنع بهتصويب رسيد (لوموند, 25اكتبر1982).

رژيم آخوندي, بهرغم خواست مردم براي پايان دادن بهجنگ و تمايل بينالمللي, كه خود را در همين قطعنامة مجمع عمومي نشان ميداد, تاٌكيد كرد با هرگونه راه حل سياسي براي خاتمه دادن بهجنگ مخالف است. موسوي, نخست وزير رژيم, اعلام داشت: «جوّسازيهاي بينالمللي نميتواند در ارادة ملّت ما براي ادامة جنگ تا پيروزي اثر بگذارد» (اطلاعات, 3آبان61).

رژيم كه همزمان با تصويب قطعنامة شوراي امنيّت, «عمليّات رمضان» را آغاز كرده بود, باز همزمان با قطعنامة مجمع عمومي سازمان ملل متّحد, عمليّات مشابهي را با عنوان «عمليّات محرّم» آغاز نمود و در آذر همان سال, حدود يك ماه پيش از ديدار مسئول شورا با طارق عزيز, تهاجم ديگري را بهخاك عراق, با نام «مُسلِم بن عَقيل», تدارك ديد.

اين سلسله تهاجمات با دستافشاني و ترغيب و تشويق همبستگانِ داخلي و برونمرزي خميني همراه بود:

بنيصدر, همزمان با خروج نيروهاي عراقي از ايران, سرشار از شوق يك تهاجم «جانانه» بهخاك عراق, به«نيروهاي مسلّح» هشدار ميداد كه «اگر پيشروي برقآسا در خاك عراق با قيام عمومي [مردم عراق] همراه نباشد, موفقيّت رژيم عراق تحكيم خواهد شد» (گزارش مسئول شوراي ملي مقاومت به مردم ايران, دربارة رابطة بني صدر و اطرافيانش با شوراي ملي مقاومت و...اسفند 1363, ص329).

حزب توده از «دلاوران قهرمان ايران», تحت «رهبري امام خميني, رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي» و «پيروزيهاي بزرگ رزمندگان خط اول جبهه از پاسدار و ارتشي و بسيج» تجليل ميكرد (ازجمله, در «اتّحاد مردم», دورة سوم, شمارة 106).

كيانوري, مغرور از فتوحات «سپاه اسلام», همصدا با قلمبهمزدان خميني ميگفت: «... با پيروزيهاي درخشان نيروهاي مسلّح جمهوري اسلامي ايران در جبهة جنگ جنوب ضربههاي بسيار كوبندهيي بهيكي از ابعاد مهم نظامي توطئة آمريكا, يعني, بهتجاوز صدّام بهخاك ايران, وارد آمده و اين ضربهها زمينه را براي بهپايان رساندن جنگ, يعني, بهشكست قطعيِ تجاوزِ آمريكاييِ راهزنانة عراق بهايران, نزديك كرده است» (پرسش و پاسخ, شمارة 1, 9فروردين61).

دارودستة فرّخ نگهدار نيز در اوج تيرباران رزمندگان مقاومت بهدست مزدوران رژيم در زندانها و در نعرههاي «جنگ, جنگ» خميني, سخنان او و سران جنگطلب رژيمش را چنين واگويه ميكرد: «بايد تمام همّت خود را بهكار گيريم و شركت بازهم فعّال تري در جنگ داشته باشيم. تروريستها تلاش بسيار ميورزند كه توجّه مردم از جبههها منحرف شود... تمام هوش و حواس ما اين باشد كه جنگ فراموش نشود» (كار, اكثريّت, 11شهريور60).

ب ـ ديدار و بيانيّة مشترك

در چنين شرايط و فضاي سياسي, مسعود رجوي, مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, با نايب نخست وزير عراق ـ طارق عزيز ـ در روز 19ديماه 1361 ديدار كرد و با وي بيانيّة مشتركي را امضا نمود. مضمون اصلي اين ديدار, شكستن طلسم جنگطلبي خميني بود. قبل از اين ديدار نيز مقاومت عادلانة مردم ايران, خاصّه, پس از خروج نيروهاي عراقي از خاك ايران, تمايل خود را نسبت بهصلح نشان داده بود.

در روز 4خرداد61, در دومين روز مرحلة سوم تهاجم موسوم به«بيتالمقدس», مسئول شورا طي پيامي خطاب بهافسران, درجهداران و افراد ميهنپرست ارتش تاٌكيد كرده بود كه «از اين پس, تمام سلاحها را بهجانب رژيم سركوبگر خميني نشانه روند» («گزارش مسئول شورا... ص329). او, در پيام 30خرداد خود نيز از آنها خواسته بود, بههرترتيب شده از ادامة جنگ خودداري كنند و سلاحهايشان را دقيقاً بهجانب همان فرماندهان و اَيادي خميني كه فرمان آتش ميدهند, نشانه روند و قاطعانه, در پي ريشهكن كردن پاسداران, مزدوران و همة عوامل سركوبي و اختناق خميني در داخل ارتش برآيند (گزارش مسئول شورا... ص320).

مسئول شورا, يك روز قبل از تهاجم موسوم به«رمضان» بهخاك عراق در 25تيرماه 61 نيز, طي پاسخي بهخبرگزاريها دربارة تهاجم نيروهاي خميني بهعراق, آن را, بهشدّت, محكوم كرده بود.

اين تلاشها در شرايطي صورت ميگرفت كه طرف عراقي براي برقراري صلحي عادلانه, از طريق مذاكرات مستقيم, كاملاً, انعطاف نشان ميداد و همين رُخداد اخير, يعني آمدن نايب نخست وزير عراق نزد مسئول شورا از نظر ديپلوماتيك, اين معني ضمني را هم دربرداشت كه عراق از هرگونه قصد تهاجم و تجاوز و چشمداشت بهآب و خاك در موضع عُدول (بازگشت) و اعتذار (پوزشخواهي) قرار گرفته است.

در اين ديدار بيانيّة مشتركي بهامضا رسيد كه بر اساس آن, «روابط بين دو طرف بر مبناي تفاهم سياسي براي آرمانهاي مشروع صلح و حُسن همجواري استوار گرديد و اصول استقلال كامل و تماميّت ارضي, احترام بهارادة آزاد مردم عراق و ايران و عدم دخالت در امور داخلي يكديگر و ايجاد روابط مشترك بين مردم ايران و عراق براساس احترام متقابل و همكاري دوجانبه در خدمت منافع متقابل و آرزوهاي آنها براي آزادي, ترقّي و صلح و در خدمت صلح و ثبات در منطقه, اصول پايهيي شناخته شدند» (گزارش مسئول شورا... ص358).

در اين بيانيّه از تحريم نفتي و تسليحاتي رژيم خميني, ضرورت مصونيّت شهرها و دهكدهها و مردم بيدفاع ايران, توجّه خاص بهاسيران جنگي ايران در عراق, بهويژه پرسنل ارتش, اعزام نماينده براي ديدار از زندانيان جنگي ايران و... نيز سخن بهميان آمده است.

پ ـ همنوايي مخالفان

اين ديدار و بيانيّة مشترك, مضموني جز پيشبرد هرچه فعّالتر سياست صلح و درهمشكستن جنگطلبي خميني و, درنتيجه, خنثي كردن يكي از قويترين اهرمهاي نگهدارندة رژيمِ سرتاپا فساد و تباهي او نداشت؛ ابتكاري بود براي نجات مردم در زنجير ايران از كشتار و هراس روزانة بمبارانها, آوارگيها و فقر و فسادهاي ناشي از جنگ خانمان برانداز.

اين ديدار و بيانيّة مشترك و بهفاصلة اندكي بعد از آن, تصويب و انتشار طرح صلح شورا, از همان آغاز, انگيزشي قوي در راستاي استقرار صلح و مخالفت با جنگافروزي خميني پديد آورد. بازتاب آن پس از چندي, با اعتراضهاي مردمي عليه جنگ, فرار پرسنل نظامي از جبههها, شكستهاي پياپيِ بسيجهاي جنگطلبانة خميني و پشتيباني از حركتهاي صلحخواهانة هستههاي مقاومت در داخل كشور و ابراز حمايتهاي گستردة مجامع, شخصيتها, احزاب, سازمانها و... از طرح صلح شورا و مخالفت با سياست جنگافروزانة رژيم خميني, در سطح جهاني, عموميّت يافت...

ديدار يك مقام رسمي دولت عراق از مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, ضربة كوبندهيي بر سياست جنگافروزانة رژيم خميني بود, از اينرو, بهطور طبيعي, واكنش خصمانة اين رژيم و همپيوندان آن را برانگيخت و همگي با هم عليه اين ابتكار بيسابقه در جهت صلح و آزادي, بهميدان خزيدند.

پس از اين ديدار و انتشار بيانيّه, بلافاصله, بوقهاي تبليغاتي رژيم خميني بهصدا درآمدند.

امامي كاشاني در نمايش جمعة 24دي, مجاهدين را «حافظ منافع آمريكا» خواند (راديو رژيم, 24 ديماه61).

دو روز بعد, ميرحسين موسوي, نخست وزير خميني, در پاسخ بهسؤال خبرنگار راديو رژيم در مورد ديدار و بيانيّة مشترك, از تلاش آمريكا و اسرائيل براي حفظ رژيم عراق سخن گفت و اين ديدار و بيانيه را «نشاندهندة اتّحاد استكبار جهاني و اياديشان» در «حفظ و حراست» اين رژيم قلمداد كرد كه «درعين حال نشاندهندة وحدت اينها هم هست» (راديو رژيم, 26ديماه61).

اطلاعات 20دي نيز آن را گامي جديد در راستاي وابستگي بيشتر سازمان مجاهدين خلق به«رژيم صهيونيستي عراق» كه «خواهان امنيّت اسرائيل» و «روابط حسنه با آمريكا»ست, شمرد.

سرانجام, خميني, امام جنگافروزان, وارد صحنه شد و در سالروز تاٌسيس رژيم ضدّبشريش, در 12فروردين 62, با عناوين «عقد اُخُوّت با عراق», «فشردن دست دشمن», ديدار و بيانية مشترك و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حملة مستقيم قرار داد.

چندي بعد, رفسنجاني جنايتكار بهصحنه آمد و با رديف كردن اراجيفي مثل «جاسوسي براي صدّام» و «تبديل يك مشت جوان مسلمان» به«عناصر جاسوسي دشمن» (راديو رژيم, 4شهريور62), كينة عميق رژيم را نسبت بهحركتي كه مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, بهحق, آن را «يك نقطة عطفِ بسيار مهم سياسي در سطح منطقهيي و جهاني» ناميده است, نشان داد.

همگام و همنوا با صحنهگردانان اصلي رژيم جنگطلب خميني, همپيوندان آنها نيز در اين بزنگاه حسّاس با ستيز با اين رُخدادِ بسيار مهم سياسي پرداختند.

نشرية «نهضت» و ديگر نشريات وابسته بهبختيار, همزمان با ناسزاگوييهاي رژيم خميني عليه ديدار و بيانيّة مشترك, بيش از همه بهمسئول شوراي ملّي مقاومت تاختند كه يك مقام دولتي بهديدارش رفته بود و اين درحقيقت, نشانهيي از تثبيت آلترناتيو دموكراتيك و مستقل شورا بهشمار ميرفت.

نشريات بختيار براي «دلاوران جانباخته در جنگ ايران و عراق» سينه چاك كردند, براي «بچههاي ساده و معصوم هوادار سازمان مجاهدين» اشگ تمساح ريختند, مسئول شورا را «برباددهندة اين آب و خاك اجدادي» («نهضت», بختيار, 30ديماه 61) خواندند و نوشتند: «مسعود رجوي نمايندة قانوني ملّت ايران نيست كه بتواند با نمايندة رسمي يك كشور خارجي در زمينة روابط بينالمللي دو كشور مذاكره كند», «سازمان مجاهدين نمايندة ملّت ايران نيست بلكه ميخواهد جامعة 36ميليوني را بهزور اسلحه بهدنبال خود بكشد, همان كاري كه پالپوت در كامبوج كرد و سه چهارم جمعيّت آن كشور را ... كشتار كرد». «طرف ديگر بيانيّه ـآقاي مسعود رجويـ فاقد هرگونه صلاحيّت, مشروعيّت و رسميّت قانوني و حقوقي است» («پيام ايران», 17 بهمن61). «پست ايران» (به نقل از روزنامة «پيام ايران», اول بهمن61) بااشاره به«سطح دولت با دولت» اين ملاقات و اين كه «رجوي» نمايندة ملّت ايران نيست, آن را محكوم كرد.

نشرية ديگري بهنام « ملّت »(شمارة 35, بهمن61), ناشر افكار «پان ايرانيستها», با تكيه بر اين كه «رجوي خود را نمايندة ملّت ايران و سخنگوي ملّت ايران دانسته» و از اين جايگاه با «دشمن متجاوز» مذاكره كرده است, بهفحّاشي نسبت بهاين ديدار و بيانيّة مشترك پرداخت.

علي اميني, در سرمقالة نشريهاش(«نامة جبهة نجات ايران», 29ديماه61) بلافاصله بعد از اين ديدار, مسئول شوراي ملّي مقاومت را «ستون پنجم عراق» خواند و اين ملاقات را بهسود «رژيم حاكم بر ايران» دانست. همان نشريه سه هفتة بعد, در مقالة «از جهانوطني التقاطي تا نقش ستون پنجم عراق», همان لجنپراكنيهاي خميني و دارودستة جنايتكار او را تكرار كرد: «... آقاي رجوي همينجا قافيه را باخته است كه با امضاي يك قرارداد بدتر از تركمنچاي عقد همكاري هزاران جوان آرمانخواه, ولي بيتجربه را با دولت عراق ميبندد, يعني جواناني كه مثل برّههاي گمشدة موسي در پشت ديوارهاي خانههاي مخفي يا در زندانها بهسرميبرند... آنان كه از راه مسكو و بغداد, قصد سفر بهتهران را دارند» («نامة جبهة نجات ايران», 27بهمن61).

اين ناسزاگوييهاي رذيلانه نسبت بهمقاومت عادلانة مردم ايران و رهبري پاكباز آن, در زَرورقِ «وطن پرستي» هم پيچيده ميشد و البتّه, در اين راستا ستايش از «دلاوريها و جانبازيهاي نيروهاي مسلّح» هرگز, از سوي هيچيك از اينها فراموش نميشد. ازجمله, نشرية سلطنتطلبِ «ايران آزاد» (شمارة 132, 25دي61) در سرمقالهيي با عنوان «وطنفروشي مجاهدين», ضمن «ماركسيست ـ تروريست»خواندن مجاهدين و ناسزاگويي نسبت بهمسئول اول آن روز اين سازمان (مسعود رجوي) و تجليل از «ارتش و ديگر قواي مسلّح ايران و فداكاري و جانبازيشان براي دفع هجوم دشمن», اين ديدار و بيانيّه را «مُهرِ تاٌييدي بر وطنفروشي مجاهدين» و «خيانت بهاستقلال و تماميّت ارضي ايران» خواند و نوشت كه «مسعود رجوي را بايد بهجرم ارتكاب اين خيانت بهاعدام محكوم نمود».

«جبهه»نويسها در شمارة 6 بهمن 61, طي مقالهيي با عنوان «دربارة اعلاميّة طارق عزيز ـ رجوي...», اين اقدام را «جاهلانه» و «نابهجا» و «در بدترين زمان با بدترين شكل عليه جنبش و حركت ملّي ايران» خواندند و از اين كه در مسير چنين عملكردهايي «صداقت و ازخودگذشتگي فرزندان پاكدلي كه با دلي پرشور بهجنگ اهريمنان برخاستهاند» برباد ميرود, اشگ تمساح ريختند. بعد, در شمارة 20بهمن اين نشريه نوشتند: «با همة خستگي طبيعي مردم از ادامة جنگ و عدم تمايل آنان بهتجاوز, هنوز كار اين زدگي بهآنجا نرسيده است كه شعار ”فتحِ قدس از راه كربلا“ را با شعار ”فتح تهران از طريق بغداد“ عوض كنند. ملّت ايران آنهايي هستند كه استراتژي جنگ را برنامهريزي كردند؛ پشتِجبههها را با حمايتهاي خويش, دقيقاً, حفاظت كرده و اين امكان را فراهم ساختند كه لشكريان متجاوز عراق را از كشور خود بيرون برانند».

اينان, درمورد سرنوشت جنگ, حتّي, از خود خميني «خوشبين»تر بودند و الّا, نمي نوشتند: «حق نيست كه در واپسين روزهاي جنگ سنگر خود را رها ساخته و بهعنوان مبارزه با رژيم, در سنگر دشمن قرار بگيريم»(جبهه, شمارة 6 بهمن 61). از آن واپسين روزهاي جنگ, تا پايان جنگ, 6سال ديگر گذشت و طي اين مدت, «جبهه»نويسها و همپالكيهاي «وطنپرست»شان با ادامة اينگونه اظهارات «وطنپرستانه», ماشين جنگ و آدمكشي خميني را, روزبه روز, روغن زده و خود را شريك جنايتهاي رژيم او كردند.

طرح صلح شورا

در اوج تبليغات رژيم جنگطلب خميني و همپيوندان او عليه ديدار و بيانية مشترك, در بيست و دوم اسفند همان سال 1361, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران منتشر شد. مسئول شورا بههنگام ارائة طرح صلح اعلام كرد: «خصيصة جنگطلبانة اين رژيم قرونوسطايي را با طرح صلح حاضر, باز هم آشكارتر خواهيم نمود و جهانيان با آگاهي از ارادة ملّت ايران براي صلح و آزادي بيشتر خواهند فهميد كه رژيم خميني, اساساً, جز بر تروريسم ضدّبشري و جنگطلبي ضدّميهني بر چيز ديگر متّكي نيست» («مجاهد», شمارة 144, اطلاعيّة 22اسفند61 مسئول شورا).

طرح صلح شورا كه بر اساس قرارداد 1975 (الجزاير) تنظيم شده بود, در ارديبهشت 1362 مورد استقبال رسمي دولت عراق قرارگرفت و بهمثابه مبناي مذاكرات صلح از طرف آن دولت پذيرفته شد.

پس از انتشار اين طرح صلح و پذيرش آن طرح از سوي عراق, سران رژيم باز هم بر اصرار خود بر ادامة جنگ و نفي هرگونه پيشنهاد صلح و ميانجيگري بينالمللي افزودند.

نخست وزير خميني چندماه پس از انتشار طرح صلح, اول اعلام كرد كه «هيچگونه فشار بينالمللي نميتواند صلحي را بهما تحميل كند» (اطلاعات, 10 مرداد62). بعد, براي آن كه خيال همه را راحت كرده باشد, گفت: «ما البتّه, واژة صلح را, سعي ميكنيم, بههيچ وجه, بهكار نبريم» (اطلاعات, 25مرداد62).

امّا, در پرتو اقدامات گستردة شوراي ملّي مقاومت, سياست صلح شورا و جنگطلبيِ خميني در سطح بينالمللي شناسانده شد, بهطوري كه طرح صلح شورا مورد حمايت بسياري از سازمانها, احزاب, مجامع بينالمللي و شخصيتهاي سياسي جهان قرارگرفت.

جهان مدافعِ صلح, مخالفِ جنگ

تلاش براي استقرار صلح, كه از آن پس محور اصلي فعاليتّهاي ديپلوماتيك شورا قرار گرفت, بهطورعمده, در دو جهت انجام ميگرفت: كسب حمايت جهاني براي طرح صلح شورا و محكوميّتِ بينالملليِ سياست جنگطلبانة خميني...

الف ـ حمايتهاي جهاني از طرح صلح شورا

بر اثر تلاشهاي بيوقفة مسئول, اعضا و نمايندگان شورا و هواداران مقاومت در خارج كشور, طرح صلح شورا, بهتدريج, بهجهانيان شناسانده شد و با استقبال گسترده و وسيع مجامع جهاني روبهرو گرديد. بخشي از مهمترين حمايتهايي كه سياست صلح شورا در همان سالهاي نخستين بهدست آورده, از اين قرار است:

شوراي اروپا

شوراي اروپا از سال 1982, طي چندين بيانيّه و قطعنامه, نقض حقوق بشر در ايران و سياستهاي جنگطلبانة رژيم خميني را محكوم كرده و از مقاومت عادلانة مردم ايران پشتيباني نموده است:

ـ مجمع پارلماني شوراي اروپا در اجلاس 7تا 11مه 1984 (17تا21ارديبهشت 1363), طي بيانيّهيي مفاد طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد تاٌييد و پشتيباني قراد داد.

ـ رئيس شوراي اروپا و بيش از صد تن از اعضاي آن طي دو بيانيّة رسمي بهتاريخ 31ژانويه85 (11بهمن 63) با استناد بهليست 10300 نفر از شهيدان مقاومت عادلانة مردم ايران, نقض حقوق بشر در ايران را محكوم و حمايت خود را از طرح صلح شوراي ملّي مقاومت اعلام كردند.

ـ در سي و هفتمين اجلاس مجمع پارلماني شوراي اروپا, كه از 25سپتامبر تا 3 اكتبر 85 (3تا 11مهر64) در استراسبورگ (فرانسه) برگزار شد, قطعنامهيي درمورد جنگ ايران و عراق بهتصويب رسيد. مجمع پارلماني شوراي اروپا در اين قطعنامه خواستار پايان يافتن جنگ ايران و عراق از راههاي سياسي شده و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرار داده است.

پارلمان اروپا

در اجلاس 16ژانويه 84 (26دي62), پارلمان اروپا قطعنامهيي در رابطه با جنگ ايران و عراق, كه توسّط رئيس گروه سوسياليست و نايبرئيس پارلمان تهيّه شده بود, بهتصويب رسيد. مفاد اين قطعنامه همان مفاد طرح صلح «شورا» بود.

ـ پارلمان اروپا در اجلاس 10تا 14ژوئن 85 (20تا24 خرداد 64) كه در استراسبورگ برگزارشد, قطعنامهيي را بهتصويب رساند و طي آن از طرح صلح شورا و جنبش مقاومت ايران حمايت كرد. پارلمان اروپا ضمن اين قطعنامه از وزيران امور خارجة كشورهاي عضو درخواست كرد رژيم خميني را, بهمنظور پاياندادن بهجنگ و اختناق, تحت فشار قراردهند.

ـ در آخرين اجلاس پارلمان اروپا در سال 1986, كه در روزهاي 8تا 12دسامبر (17تا21آذر) در شهر استراسبورگ برگزار شد, قطعنامهيي در تحريم كامل تسليحاني رژيم خميني و حمايت از مقاومت عادلانة مردم ايران بهتصويب رسيد.

بينالملل سوسياليست

بينالملل سوسياليست در شانزدهمين اجلاس خود, كه در كشور پرتغال برگزارشد, در قطعنامة نهايي خود بهتاريخ 12آوريل 83 (24فروردين62), طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرارداد. در اين قطعنامه تاٌكيد شده است كه جنگ ايران و عراق بايد براساس راهحلهاي پيشنهادي سازمان ملل متّحد, كشورهاي غيرمتعهّد, سازمان كشورهاي اسلامي و شوراي ملّي مقاومت پايان پذيرد و هرگونه مانعتراشي در راه صلح محكوم است.

مجمع اتّحاديههاي كارگري انگليس

ـ در يكصد و هفدهمين كنگرة سالانة مجمع اتّحاديههاي كارگري انگليس در تاريخ 2تا7سپتامبر85 (11تا 16شهريور64) نقض حقوق بشر در ايران و پافشاري رژيم خميني بر تداوم بخشيدن بهجنگ, بهخصوص اعزام اجباري كارگران بهجبهههاي جنگ ضدّميهني, محكوم شد. در اين كنفرانس بيش از هزارتن از نمايندگان 91 اتّحادية سراسري كارگري انگليس شركت داشتند.

ـ يكصد و هجدهمين كنگرة سالانه اين مجمع, كه از اول تا پنجم سپتامبر86 (10تا 14شهريور65) تشكيل شد, طي قطعنامهيي ضمن محكوم كردن سياستهاي جنگافروزانة خميني, حمايت خود را از سياست صلح شورا و اقدامات صلحطلبانة مسئول شورا اعلام كرد.

حزب كارگر انگليس

ـ حزب كارگر در هشتاد و دومين اجلاس سالانة خود كه از دوم تا هفتم اكتبر 83 (10تا 15مهر 62) در برايتون برگزارشد, قطعنامهيي در رابطه با نقض حقوق بشر در ايران و حمايت از مقاومت عادلانة مردم تحت رهبري شوراي ملّي مقاومت بهتصويب رساند. در اين قطعنامه اصرار خميني بر ادامه دادن جنگ و استفادة او از تاكتيك «امواج انساني» محكوم شده و كوششهاي بينالمللي شورا دررابطه با صلح و دستيابي بهراه حل مسالمتآميز براي پاياندادن بهجنگ ايران و عراق و طرح صلح شورا مورد حمايت قرار گرفته است.

ـ طي ديدار و مذاكرات مسئول شورا با رهبري حزب كارگر انگليس در 12تيرماه 63 (3ژوييه 84), رهبر حزب كارگر, نيل كيناك, و رئيس حزب, اريك هفر, جنايات رژيم خميني را محكوم كرده و از مقاومت عادلانة مردم و طرح صلح شورا حمايت نمودند. اين ديدار بنا بهدعوت رسمي حزب كارگر از مسئول شورا صورت گرفت.

ـ حزب كارگر انگليس در هشتاد و سومين كنفراس سالانهاش در اكتبر 85 (مهر64) طي قطعنامهيي جنگ و اختناق در ايران را محكوم كرد و طرح صلح و اقدامات صلحطلبانة شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرار داد.

كنفرانس بينالمللي خاتمة جنگ ايران و عراق

اين كنفرانس, كه در فروردين 65 در عمان, پايتخت اردن, برگزارشد, بهابتكار اتّحادية كار عرب (اتّحاديه سازمانهاي كارگري در كشورهاي مختلف عرب) تشكيل گرديد. در قطعنامة پاياني اين كنفرانس, ضمن اشاره بههدف اين گردهمايي كه همانا مخالفت با ادامة جنگ ايران و عراق و فراخواندن دو طرف درگير, بهصلح (براساس تصميم سازمان ملل متّحد مبني بر اعلام سال 1986 بهعنوان سال صلح) بر ضرورت برقراري صلح بين ايران و عراق تاٌكيد شده است. اين قطعنامه از بيانية مشترك نايب نخست وزير عراق و مسئول شورا نام برده و دو طرف را بهصلح, براساس طرح صلح شوراي ملّي مقاومت, فراخوانده است.

بيانيّة جهاني حمايت از طرح صلح شورا

همزمان با سومين سالگرد صدور بيانية مشترك و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران بيش از پنج هزار تن از وزيران, معاونان وزيران, رهبران احزاب سياسي, نمايندگان پارلمان و شخصيتهاي برجستة سياسي و اجتماعي بههمراه 221 حزب, سازمان, جمعيّت, جنبش و گروه سياسي, اتّحاديه و سنديكاي كارگري, انجمن و كميتة صلحخواه و بشردوست بينالمللي از 57كشور جهان, با امضاي يك بيانيّة جهاني, ضمن محكوم كردن سياستهاي جنگافروزانة رژيم قرون وسطايي خميني, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران را مورد حمايت قرار دادند و از سازمان ملل و كلية كشورهاي عضو خواستند كه اين طرح را مبنايي براي خاتمة جنگ ايران و عراق قرار دهند (در «مجاهد» شمارة 287 ـ5ارديبهشت65ـ متن بيانيّه و نام تمامي امضاكنندگان آن آمده است).

لازم بهيادآوري است كه تعداد امضاكنندگان اين بيانيّة جهاني, در آستانة ششمين سالگرد جنگ ضدّميهني ايران و عراق به7هزارتن رسيد (اطلاعيّة شهريور65 مسئول شورا بهمناسبت آغاز هفتمين سال جنگ).

ب ـ محكوميّت جهاني جنگطلبي خميني

بر اثر فعاليتهاي مستمرّ و بيوقفة شوراي ملّي مقاومت, بسياري از مجامع بينالمللي و دولتها, جنگطلبي رژيم جنگ افروز خميني را محكوم كردند كه در زير بهبخشي از آنها اشاره ميكنيم:

شوراي امنيّت ملل متّحد

شوراي امنيّت ملل متّحد از آغاز جنگ ايران و عراق تا پايان آن, چندين قطعنامه صادر كرده و در آنها خواستار خاتمة جنگ گرديده است. ولي, همواره اين قطعنامهها, بهرغم پذيرش آنها از سوي عراق, مورد اعتراض رژيم خميني قرار گرفته است. بهعنوان مثال ميتوان قطعنامة مصوّب 21فوريه 83 (2اسفند 61) و يا قطعنامة پيشنهادي سه كشور آفريقايي زئير, توگو و گويان را در 31 اكتبر 83 (9آبان62) نام برد كه هر دو خاتمة جنگ ايران و عراق را خواستار شده بودند.

درمورد قطعنامة پيشنهادي سه كشور آفريقايي كه با 12راٌي موافق و سه راٌي ممتنع بهتصويب رسيد و چهارمين قطعنامة شوراي امنيّت در مورد جنگ ايران و عراق بود, خامنهاي, با تاٌكيد بر ادامة هرچه بيشتر و فعّالتر جنگ, گفت: «هيچ قطعنامهيي را كه از سوي اين شورا صادر شده باشد, بههيچوجه, قبول نخواهيم كرد» اطلاعات, 7 آبان62) و نمايندة رژيم خميني در سازمان ملل اظهار داشت: «جمهوري اسلامي ايران هيچ چيز را از شوراي امنيت نخواهد پذيرفت, نه يك بند, نه يك سطر و نه حتّي, يك كلمه؛ چرا كه ما مخالف تمامي شوراي امنيّت هستيم» (اطلاعات, 12آبان62).

در 16مهر 1365 (8 اكتبر86) شوراي امنيّت بارديگر ادامة جنگ ايران و عراق را محكوم كرد و از دو طرف درگير خواست كه فوراً مواد قطعنامة 582 را كه در 24فوريه 86 درمورد خاتمه دادن بهجنگ, بهاتّفاق آرا, بهتصويب رسيده بود, بهمرحلة اجرا درآورند.

پيش از طرح اين مساٌله در شوراي امنيّت, خميني طي ديداري كه با سران جنايتكار رژيمش داشت, تاٌكيد كرد كه «از قضيّة حَكَميّت بايد عبرت بگيريم و زير بار حكميّت نرويم. ما بايد خودمان بهحسب راٌي خودمان و بهحسب راٌي ملّتمان, اين جنگ را ادامه بدهيم»( راديو رژيم, 2شهريور65).

در روز نهم مهرماه, ولايتي طي نطقي در مجمع عمومي سازمان ملل از آن سازمان خواست كه عراق را بهعنوان آغازكنندة جنگ محكوم كند. او, در اين نطق, سازمان ملل را متّهم بهجانبداري از عراق نمود (خبرگزاري رويتر, 9مهر65).

رفسنجاني در نماز جمعه 11مهر, با اشاره بهقطعنامة طرحشده در مجمع عمومي براي پايانبخشيدن فوري بهجنگ, گفت: «يك راه بيشتر نمانده و آن كنده شدن شرّ صدّام و حزب بعث عراق از عراق و مردم اين كشور و منطقه است»(راديو رژيم, 11مهر65).

ولايتي, چند ساعت قبل از آغاز جلسة شوراي امنيّت, نيويورك را ترك كرد. او طي نطقي در رابطه با اين اجلاس گفت كه «قبل از هر مذاكرات صلحي رژيم عراق بايد متلاشي گردد» ( لوموند, 5اكتبر 86 ـ13مهر65).

روزنامة اطلاعات در روز 23مهر نوشت: «با پذيرش صلح, حفظ و صيانت از حاكميّت جمهوري اسلامي در معرض توفان بلا قرار ميگيرد. ممكن است هزار و يك منفعت از پذيرش چنان صلحي براي كشور جمهوري اسلامي حاصل شود, امّا, اصل قضيّه نبايد فراموش گردد كه هيچ مصلحت و منفعتي بالاتر از حفظ موجوديّت و حاكميّت كشور وجود ندارد».

دبيركل سازمان ملل, پس از 6سال تلاش اين سازمان و مجامع و سازمانهاي بينالمللي براي خاتمهدادن بهجنگ, سرانجام از بنبستي كه رژيم جنگطلب خميني در اين راه ايجاد كرده است, پرده برداشت. او در روز جمعه سوم سپتامبر (11مهر65) طي يك سخنراني در مجمع عمومي سازمان ملل, اعلام كرد كه كليه تلاشهاي ملل متّحد براي خاتمهدادن بهجنگ ايران و عراق بهدليل مخالفت رژيم خميني با آنها شكست خورده و ناكام مانده است. وي در همين سخنراني تاٌكيد كرد كه سازمان ملل تا كنون 4طرح جهت خاتمة جنگ ايران و عراق تنظيم و ارائه كرده كه عراق آنها را پذيرفته ولي رژيم آخوندي همة آنها را رد كرده است (روزنامة «اتّحاديّة انجمنهاي دانشجويان مسلمان, شمارة 66, 18مهر65).


كنفرانس سران كشورهاي غيرمتعهّد

در هشتمين اجلاس كنفرانش سران كشورهاي غيرمتعهّد كه از اول تا هفتم سپتامبر86 (10تا 16شهريور 65) در حراره, پايتخت زيمبابوه, برگزارشد, يكي از سه مساٌلة عمدهيي كه در دستور كار كنفرانس قرار داشت, جنگ ايران و عراق بود. سخنرانان اين اجلاس ازجمله, ياسر عرفات, راجيو گاندي, كاسترو, رئيسان جمهور زامبيا, الجزاير, پاكستان, يوگسلاوي و موزامبيك در سخنرانيهايشان خواهان قطع جنگ ايران و عراق شدند. دبيركل ملل متّحد نيز طي پيامي كه براي اين كنفرانس فرستاد, تاٌكيد كرد كه جنگ ايران و عراق بايد پايان پذيرد.

در قطعنامة پاياني كنفرانس, كه بهاتّفاق آرا بهتصويب رسيد, از عراق و ايران خواسته شد تا بيدرنگ خصومتها را متوقّف كنند و متعهّد شوند كه از هيچ گونه تلاشي در راه پايان يافتن سريع جنگ دريغ نورزند.

خميني, چند روز پس از تصويب اين قطعنامه, خطاب بهجمعي از مدرّسان «حوزة علميّة قم», كه در وحشت از آثار و عواقب جنگ نزد او رفته و از زمان پايان آن پرسيده بودند, گفت: «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و ادامه داد كه «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد» (كيهان, 26شهريور65).

رفسنجاني نيز در آستانة نمايش موسوم به«هفتة جنگ», بااشاره بهدرخواست صلح از طرف كنفرانس سران «جنبش عدم تعهّد», گفت: «همهجا ميگويند صلح كنيد. در زيمبابوه هم ميگويند صلح, امّا, ما ميگوييم: نه». او در ادامه, پيوند ناگسستني جنگ با حيات رژيم را چنين بيان كرد: «حتّي, آتش بس هم يعني شكست ما» (راديو «صداي مجاهد», 19شهريور65).

كنفرانس بينالمجالس

در هفتاد و يكمين كنفرانس بين المجالس در ژنو, كه با شركت بيش از 700 تن از رئيسان و نمايندگان پارلمانهاي بيش از 98 كشور جهان, از 2تا 7آوريل84 (13تا 18فروردين63) برگزار شد, قطعنامه يي درمورد ضرورت پايان دادن به جنگ ايران و عراق به تصويب رسيد (اين قطعنامه با 367 راٌي مثبت, 241 راٌي ممتنع و 137 راٌي منفي به تصويب رسيد. نمايندگان رژيم خميني, آمريكا, اسرائيل به اين قطعنامه راٌي منفي دادند).

ـ در شصت و هفتمين, شصت و نهمين و هفتادمين كنفرانس بين المجالس نيز كه در برلن, رم و سئول برگزار شده بودند, درمورد جنگ ايران و عراق «آتش بس فوري, قطع هرگونه عمليات نظامي و عقب نشيني همة نيروها تا مرزهاي بين المللي» درخواست شده بود.

ـ در هفتاد و چهارمين كنفرانس بين المجالس كه از 2تا 7سپتامبر85 (11تا 16شهريور64) در شهر اُتاوا (كانادا) برگزار شد, بيش از صد تن از نمايندگان 35كشور جهان طي بيانيه يي, ضمن محكوم كردن نقض حقوق بشر در ايران و جنگ افروزي رژيم خميني, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قراردادند...

آبروباختگي جهاني رژيم

در پرتو فعاليتهاي مستمرّ شورا, رژيم خميني, از نظر جنگ طلبي, كاملاً, رسوا و منزوي شد, به طوريكه خود خميني و سران جنايتكار رژيمش به اين آبروباختگي جهاني, بارها, اعتراف كردند. چند نمونة آن را در زير ميخوانيد:

ـ خميني: «ما الآن در يك همچو قضيّه يي واقع هستيم كه همة كشورها, بهاستثناي خيلي كم, با ما مخالفند... در داخل هم كه ميبينيد كه باز شياطين موجودند» (كيهان, 11آبان64).

ـ رفسنجاني, در ديدار با سرپرست ستاد تبليغات جنگ و مسئولان برگزاري هفتة جنگ: «من خودم اعتراف ميكنم كه ما حداقل در خارج از كشور در طي اين مدت نتوانسته ايم مساٌلة جنگ را آنطور كه واقعاً هست, روشن كنيم... ما در اين جنگ مظلوم هستيم و اين مظلوميّت در همة ابعاد مشخّص آن در دنيا ثابت نشده است, بلكه, عكس قضيّه القا شده است. دنيا فكر ميكند كه ما هستيم كه خواهان جنگ در منطقه ميباشيم... در سياست خارجي خودمان مشكل داريم كه ماهيّت دفاعي ما را در نظر دنيا ماهيّت تهاجمي داده است... اگر ما ميتوانستيم مردم دنيا را متقاعد كنيم كه حالت ما دفاعي است... اگر اين را در دنيا تثبيت كنيم كه ما دفاع مقدّس داريم و اين معنا جا ميافتاد شايد بسياري از مسائل ما حل ميشد» (كيهان, 4شهريور64).

ـ سيدعلي خامنه اي: «ايدة سياسي جمهوري اسلامي ايران نزد شخصيّتهاي دنيا ناشناخته است... هركاري كه ما ميكنيم با تفسير غلط و نادرست رسانه ها روبه رو ميشود» (كيهان, 7آبان64).

ـ ميرحسين موسوي: «امروز تهاجم تبليغاتي و جنگ رواني وسيعي عليه ما تدارك ديده شد تا صلح را تحميل كنند... امروز همة رسانههاي گروهي جهان عليه ماست» (كيهان, 22خرداد64).

اقدامات مقطعي شورا در زمينة صلح

شوراي ملّي مقاومت ايران به موازات اقدامات ديپلوماتيك و بين المللي و فعاليتهاي مستمرّ داخلي, در زمينة پيشبرد سياست صلح به چند ابتكار مقطعي نيز دست زد كه به ترتيب تاريخ عبارتند از:

1ـ هفتة صلح

هفتة صلح ازجمله اقدامات مقطعي «هسته هاي مقاومت» در مبارزه با جنگ افروزي رژيم آخوندي بود كه از سوي «ستاد بخش اجتماعي سازمان مجاهدين خلق», در سالگرد ديدار و انتشار بيانيّة مشترك مسئول شورا با نايب نخست وزير عراق, از 16تا 22دي62 در داخل كشور برگزارشد. در طول «هفتة صلح» هسته هاي مقاومت, به فعاليّتهاي سياسي ـ تبليغي وسيعي حول سياست جنگ افروزي خميني و سياست صلح شورا پرداختند.

2ـ قطع يك هفته يي بمباران شهرها

بيانيّة مشترك مسئول شورا و نايب نخست وزير عراق, بمباران شهرها از جانب هريك از طرفهاي درگير در جنگ را محكوم كرد. با توجه به مفاد اين بيانيّه, مسئول شورا در نامه يي به طارق عزيز, به تاريخ 5ارديبهشت62 (25آوريل83), ضمن اظهار تاٌسّف از حملة موشكي عراق به دزفول تاٌكيد كرد كه چنين حملاتي فرصت جديدي به رژيم خميني براي بسيج نيرو و توجيه ضرورت ادامه يافتن جنگ ميدهد و اين امر مخالف گرايشي است كه مردم به صلح نشان ميدهند.

با تشديد «جنگ شهرها» در بهمن 62, مسئول شورا در 16بهمن, طي نامه يي به نايب نخست وزير و وزير خارجة عراق, قطع بمباران شهرها را از سوي عراق, به مدت يك هفته, تقاضا كرد و تاٌكيد نمود كه كليّة حملات عليه اَتباع غيرنظامي هر دو كشور را, از هرسو كه باشد, محكوم ميشناسد و چنين حملاتي را در راستاي سياست جنگ افروزانة خميني تلقّي ميكند.

مسئول شورا پيام ديگري نيز براي رئيس جمهوري عراق فرستاد و با تاٌكيد بر اين كه حساب خميني از مردم بيگناه و غيرنظامي ايران, به كلّي, جداست, درخواست خود مبني بر قطع بمباران شهرهاي ايران را تكرار كرد. طارق عزيز در پاسخ به نامة مسئول شورا در 25بهمن (14فوريه84) يادآور شد كه «عراق كاملاً آمادة قطع عمليات خود عليه هدفهاي ايراني خواهد بود, مشروط بر اين كه رژيم خميني تشديد و واردآوردن خسارات بر شهرها, روستاها و هدفهاي غيرنظامي ما را قطع كند... عراق, قويّاً, خواستار آن است كه به مردم ايران و رهبري مقاومت عادلانة مردم ايران كه به صلح و حسن همجواري معتقد ميباشد, خواست حقيقي خود را مبني بر دستيابي به يك راه حل صلح آميز عادلانه و شرافتمندانه براي اين جنگ و برقراري و تعميق حسن همجواري با ايران تاٌكيد نمايد»(«مجاهد», شمارة 191).

طارق عزيز در نامة خود پذيرش درخواست قطع يك هفته يي بمباران شهرها و مراكز غيرنظامي را اعلام كرد. براساس اين موافقت, از ساعت سه و نيم بعد از ظهر (به وقت تهران) روز سه شنبه 25بهمن, بمباران شهرها و مردم بيدفاع, به مدت يك هفته, به طور يكجانبه, از سوي دولت عراق قطع گرديد.

لازم به ذكر است كه در 25ارديبهشت62, مسئول شورا قطع هميشگي بمباران شهرها را به دبيركل سازمان ملل متّحد پيشنهاد كرد, ولي خميني در 5خرداد همان سال, مخالفت خود را «با انعقاد يك موافقت نامه محدود دو جانبه براي مصون دانستن متقابل مردم و شهرها و تاٌسيسات غيرنظامي ايران و عراق از آتشباري و هرگونه حملات نظامي» اعلام كرد, به اين بهانه كه «هرگز رعايت اصول انساني را منوط به انعقاد قراردادهاي جداگانه تحت نظارت سازمانهاي بين المللي نكرده و نخواهد كرد» در روز 25بهمن, به محض پذيرش قطع يك هفته يي بمباران شهرها از سوي عراق, مسئول شورا طي تلگرامي به دبيركل سازمان ملل از وي خواست تا اين قطع يك هفته يي را به قطع هميشگي بمباران شهرها تبديل كند.

به دنبال پذيرش قطع يك هفته يي بمباران از سوي عراق و سپس از سوي رژيم خميني, مسئول شورا طي پيامي (كه پس از پذيرش اجباري قطع بمباران توسّط رژيم خميني, در روز چهارم, براي مردم ميهنمان فرستاد), اين پيروزي مهم و درخشان را به هم ميهنان آزاده و صلح طلب تبريك گفت و خاطرنشان نمود كه «اكنون پس از نخستين عقب نشيني دشمن ضدّبشري در جنگ طلبي فزاينده اش ـ كه عميقاً يك عقب نشيني اجتماعي و سياسي نيز هست ـ اولين وقفه و فتور اجباري در لَهيب جنگ افروزي خميني محقّق شده است. هم چنين, بارديگر ثابت گرديد كه دربرابر خواست و ارادة توده هاي مردم و نيز در برابر محكوميت يكپارچه داخلي و بين المللي, خميني بسا ناتوان و درمانده است».

لازم به ذكر است كه رژيم جنگ افروز تا چهار روز پس از قطع بمباران از سوي عراق, شهرها و مردم غيرنظامي عراق را بمباران ميكرد. در روز 25بهمن, يعني نخستين روز قطع بمباران يك هفته يي, راديو رژيم از قول خامنه اي اعلام كرد كه«از امروز كليّة شهرهاي عراق را به جز شهرهايي كه اماكن مقدّسه در آنها قراردارند, مورد هدف قرار خواهيم داد» (خامنه اي چند روز قبل از «اعلام بمباران» نزد خميني رفت و از او دربارة اقدامات آتي رژيم در جنگ دستورالعمل گرفت ـ راديو رژيم, 18بهمن62). بلافاصله, رفسنجاني بر آن صِحّه نهاد و گفت: «من از طرف نمايندگان مجلس اين تصميم جديد را تاٌييد ميكنم» و «ستاد تبليغات جنگ» رژيم خميني اعلام كرد: «با اعلام رياست شوراي عالي دفاع, رزمندگان از امروز سه شنبه كلية شهرها بهجز عتبات عاليات را هدف حملات گستردة خود قرار ميدهند»(راديو رژيم, 25بهمن62). خامنه اي در همين روز تاٌكيد نمود كه «از سه شهر شروع كرديم, امّا, در اين سه شهر متوقّف نخواهيم ماند. همة شهرهاي آباد و بزرگ عراق در دسترس ماست. بغداد هم در دسترس ماست» (راديو رژيم, 25بهمن62). راديو رژيم سه روز پس از قطع يك هفته يي بمباران از سوي عراق, خبرداد كه «روز گذشته يكانهاي توپخانة ما روي شهرهاي بصره, مَندلي و خانقين آتش گشودند» (راديو رژيم, 28بهمن62).

در روز چهارم قطع بمباران, رژيم خميني, بر اثر فشارهاي داخلي و بين المللي, ناچار به توقّف بمباران شهرهاي عراق شد. ظهيرنژاد در روز 29بهمن از راديو رژيم اعلام كرد كه «فعلاً حملات به شهرها متوقّف خواهد شد». البتّه, رژيم خميني حاضر نشد به درخواست دبيركل سازمان ملل براي توقّف هميشگي بمباران شهرها و مردم بي دفاع در هر دو كشور تن دهد.

3ـ هفتة «مبارزه با جنگ»

همزمان با چهارمين سالگرد آغاز جنگ ضدّميهني, هفتة اول مهر63 توسّط سازمان مجاهدين خلق «هفتة مبارزه با جنگ» اعلام شد. هسته هاي مقاومت در اقدام يك هفته يي «هفتة مبارزه با جنگ» ـكه همزمان با «هفتة دولت» براي پيشبرد سياست جنگ افروزانة رژيم خميني اعلام شده بودـ به فعاليّتهاي تبليغي ـ سياسي در مخالفت با جنگ و گسترش اجتماعي سياست صلح شورا پرداختند كه بازتاب گسترده يي در ميان لايه هاي مختلف اجتماعي داشت.

4ـ ماه« اعتراض عليه جنگ و اختناق»

مسئول شوراي ملّي مقاومت در روز 22فروردين64, پيامي براي مردم ايران فرستاد و طي آن تاٌكيد كرد كه «گسترش اعتراضات و تظاهرات ضدّجنگ با شعار ”مرگ بر خميني“ مبرمترين وظيفة ميهني و مردمي است». اين پيام در شرايطي فرستاده شد كه «جنگ شهرها» و تبليغات جنگ افروزانة رژيم خميني در اوج خود بود و تهاجمات موسوم به «بدر» در اسفند 63, بيش از 60هزار كشته و مجروح به نيروهاي خميني تحميل كرده بود.

در آغاز سال نو, بمباران شهرها با شدّت ادامه داشت و شورا در اجلاس فوق العادة خود در روز 20فروردين, يكبار ديگر بمباران شهرها و اماكن غيرنظامي را محكوم كرد. در ايران اعتراض مردم عليه جنگ, وسعت و گسترش مييافت. به طوري كه در روز 21فروردين در كوي 13آبان تهران اين اعتراضها و نارضايتيها به صورت تظاهرات بزرگي درآمد كه واكنش شديدي را از طرف رژيم برانگيخت.

در چنين شرايطي بود كه ماه ارديبهشت «ماه اعتراض عليه جنگ و اختناق, براي صلح و آزادي» اعلام شد. در اين ماه واحدها و هسته هاي مقاومت فعاليتهاي وسيعي را در مسير افشاي سياست ضدّمردمي جنگ و پيشبرد سياست صلح شورا به انجام رساندند و همزمان با آن, تظاهرات جهاني پرشكوهي در 13كشور آسيايي, اروپايي و آمريكايي به دعوت شوراي ملّي مقاومت در روز 17ارديبهشت برگزارگرديد كه بازتاب جهاني گسترده يي داشت.

آتش افروز بزرگ جنگ, خميني خونخوار, كه دو روز پيش از آغاز عمليات سياسي مقاومت, ضمن اعتراف به گستردگي فعاليتهاي صلح طلبانة شورا در سطح داخل و خارج كشور گفته بود: «اخيراً يك حركت خاصي پيدا شده است. سابق بود, امّا, به اين شدّت نبود... اخيراً در داخل و خارج يك حركت خاصي پيدا شده است و همه حركت به اين كه بياييم ما صلح بكنيم» (كيهان, 31فروردين1364). در نيمة اين ماه, باز, با اشاره به فعاليت صلح طلبانة شورا و انزواي بين المللي رژيمش ناله سرداد كه: «امروز ايران از همة وقتها مبتلاتر است, يعني همه باهاش مخالفند. تبليغات دنيا سرتاسر تبليغات راه افتاده براي اين كه اسلام را زمين بزنند, صلح بكنيد. اين برخلاف نظام انساني است. كدام ملّت ميگويد ما بايد صلح بكنيم؟!» (كيهان, 17ارديبهشت 64).

رژيم جنگ طلب خميني براي پوشاندن آثار افشاگر صلح طلبي شورا و فضاي اجتماعي يي كه واحدها و هسته هاي مقاومت ايجاد كرده بودند, روز 15خرداد را ـكه قبلاً «روز قدس» ناميده بودـ «روز حمايت از جنگ» اعلام كرد و يكي از نمايندگان سرسپردة مجلس از مردم خواست كه «در حمايت از جنگ... به خيابانها بريزند تا دنيا خفه شود و از جانب شما تبليغِ خستگي نكنند» (كيهان, 14خرداد64).

5ـ قطع دو هفته يي بمباران شهرها

به دنبال تلاشهاي ديپلوماتيك پيگير و بيوقفة شورا به منظور قطع بمباران شهرها و غيرنظاميان بيدفاع, در روز چهارشنبه 22خرداد64, مسئول شوراي ملّي مقاومت طي تلگرامي, از رئيس جمهوري عراق خواست كه «به منظور اثبات حسن نيّت دولت عراق درقبال مردم ايران نسبت به امر خطير صلح و حسن همجواري, به بمباران شهرهاي ايران خاتمه داده شود و مصونيّت هموطنان بي گناه ما مراعات گردد» (نشرية «مجاهد», شماره 252).

فرداي آن روز از طريق دبيرخانة رياست جمهوري عراق به مسئول شورا اطّلاع داده شد كه با اين درخواست موافقت شده و از ساعت 8صبح روز شنبه 25خرداد بمباران شهرهاي ايران به مدّت دو هفته قطع خواهد شد, مشروط بر آن كه طي اين مدّت رژيم خميني به حمله و هجومي به خاك عراق مبادرت نكند.

پس از دريافت اين موافقت, مسئول شورا طي پيامهايي به دبيركل ملل متّحد, رئيسان كشورهاي اسلامي و عربي و... درخواست كرد كه به يك تلاش فوري بين المللي براي قطع دائمي بمباران شهرها و مردم بي دفاع دو كشور ايران و عراق اقدام كنند. اين قطع بمباران در شرايطي صورت گرفت كه «جنگ شهرها», به شدّت, ادامه داشت و اين فرصت دو هفته يي, تاٌثير اجتماعي بسيار گسترده يي در بين مردم ايران به جاگذاشت و يكبار ديگر نشان داد كه يك صلح عادلانه جز به دستِ جايگزينِ قدرتمند و صلح طلب رژيم يعني شوراي ملّي مقاومت ايران, ميسّر نيست و رژيم فقط در آستانة سقوط, ممكن است ناچار به پذيرش صلح شود.

ديدار مسئول شورا با ملك حسين

اين ديدار كه در سال 1364 صورت پذيرفت, ازجملة رخدادهاي ديپلوماتيك مهمي است كه اعتبار و موقعيّت برجستة مقاومت عادلانة سراسري را در داخل و در عرصة منطقه يي و بين المللي نشان ميدهد. مضمون اصلي اين ديدار, واردآوردن ضربه يي كاري بر جنگ طلبي خميني و تثبيت هرچه استوارترِ مواضع صلح طلبانة جايگزينِ دموكراتيك اين رژيم, در راستاي پيشبرد منافع ملّي و ميهني بود.

مسائل مورد گفتگو در اين ملاقات ـ كه روزنامة «جمهوري اسلامي» نيز به نقل آن مبادرت كردـ تبادل نظر پيرامون آخرين تحوّلات منطقه, جنگ ايران و عراق, مواضع صلح طلبانة مقاومت ايران و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت بود. مسئول شوراي ملّي مقاومت ضمن گفتگو به اين نكته اشاره كرد كه «مدتّهاست يك صلح عادلانه امكانپذير بوده و دولت عراق نيز طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران را به عنوان مبناي مناسبي براي آغاز مذاكرات صلح مورد تاٌييد قرار داده است. رژيم بي ثبات خميني جنگ را, صِرفاً, به منظور سرپوش گذاشتن بر بحرانهاي داخلي و تحت الشّعاع قراردادن مقاومت سراسري مردم ايران براي صلح و آزادي ادامه ميدهد». مسئول شورا در ادامة صحبت, ضمن محكوم كردن تفرقه اندازيهاي خميني در ميان مسلمانان, بر برادري همة مسلمانان, اعم از شيعه و سنّي, تاٌكيد كرده و افزود: «اكثريّت قريب به اتّفاق مردم ايران با صدور تروريسم و جنگ طلبي خميني, به شدّت, مخالفند و شوراي ملّي مقاومت ايران به عنوان جانشين اين رژيم قرون وسطايي, كه اسلام را دستاويز توسعه طلبي خود قرار داده است, بر آن است كه ايران پس از خميني بايستي, به ويژه, با برادران عربش در صلح و دوستي و در فضايي عاري از تشنّج و خصومت بهسرببرد».

در اين ملاقات پادشاه اردن با تاٌكيد بر «ضرورت خاتمة جنگ ايران و عراق و ابراز تاٌسّف نسبت به تلفات و خساراتي كه به هر دو ملّت وارد شده است» آرزو نمود تا صلح و آرامش هرچه سريعتر به سراسر منطقه بازگردد. وي ضمن يادآوري روابط برادرانه ميان ملّتهاي ايران و اردن, بر ضرورت دوستي و اُخوّت همه مسلمانان تاٌكيد ورزيد و اضافه كرد كه از اقدامات صلح طلبانه و اهداف عالية مبارزات مسئول شوراي ملّي مقاومت در جهت پايان بخشيدن به تراژدي ملّت ايران تجليل ميكند (نشرية «مجاهد», شماره 270 , 15آذر64).

بدين ترتيب, هدف اين ملاقات چيزي جز انزواي سياسي رژيم در سطح منطقه و افشاي هرچه بيشتر جنگ طلبي اين رژيم و شناساندن مواضع صلح طلبانة شوراي ملّي مقاومت نبود. امّا, رژيم و همة دشمنان برون مرزي مقاومت كه به ستيز با اين ديدار پرداختند, هيچ يك مضمون و مسائل مورد گفتگو در اين ديدار رامطرح نكردند, بلكه, تنها و تنها, به بيان خشم و ستيز خود و ناسزاگويي نسبت به آن پرداختند.

«بَرَكاتِ پايانناپذيرِِ جنگ»!

خميني، سه رو بعد از سخنراني منتظري، فتواي قتل سلمان رشدي، نويسندهٌ انگليسي كتاب «آيه هاي شيطاني» را صادر كرد و يك هفته بعد از آن، در سايهٌ موج جديدي كه اين فتوا دامن زد، با يك «پيام مهم» خطاب بهروحانيون سراسر كشور و مدرّسين و طلاب حوزهها» وارد ميدان تضادهاي دو جناح شد. او بهمنتظري و مخالفان خط امام، يكجا، يورش برد و گفت: «در پايان افتخارآميز جنگ تحميلي... عدهيي با ژست مقدّسمآبي چنان تيشه بهريشهٌ دين و انقلاب و نظام ميزنند كه گويي وظيفهيي غير از اين ندارند. آيا درمقابل اين افعيها نبايد اتّحاد طلاب عزيز حفظ شود؟... راستي اتّهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتّهام كشتن زنان آبستن و حِلّيت قمار و موسيقي از چه كساني صادر ميشود: از آدمهاي لامذهب يا از مقدسنماهاي متحجّر؟ فرياد تحريم نبرد با دشمنان خدا و بهمسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان و اظهار طعنهها و كنايهها نسبت بهمشروعيت، كار كيست؟... مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان... با تبليغات اذهان را نسبت بهروحانيون متعهّد بدبين ننمايند. اولين وظيفهٌ شرعي ـ الهي اين است كه اتّحاد و يكپارچگي طلاب و روحانيون انقلابي حفظ شود و گرنه شب تاريك در پيش است و بيم موج و گردابي چنين هايل»...

خميني در اين پيام، بازهم مانند گذشته، از جنگ بهعنوان موهبت ياد كرد و آن را افتخارآميز شمرد: «در جنگ پيروزي از آن ملت گرديده... هر روز ما در جنگ بركتي داشتهايم كه در همهٌ صحنهها از آن بهره جسته ايم. ما انقلابمان را در جنگ بهجهان صادر نموده ايم... ما در جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم. نبايد براي رضايت چند ليبرال خودفروخته، در اظهارنظرها و ابراز عقيدهها بهگونه يي عمل كنيم كه حزبالله عزيز احساس كند جمهوري اسلامي دارد از مواضع اصوليش عدول ميكند».

خميني تا زماني كه سر بر خشت نهاد و به گور رفت, بي وقفه و درنگ, از «بركات جنگ» و مزاياي اين «نعمت الهي» سخن گفت و هرگز از ستايش اين بلاي هستيسوز و خانمانبرانداز دست نكشيد. ميراثداران جنگطلب او نيز, اگرچه به ظاهر دم از صلح ميزدند, تا امروز حاضر به امضاي يك قرارداد صلح كامل نشدند و از آن روز تا كنون, سياست «نه جنگ, نه صلح» را ادامه دادند, با اين كه طرف عراقي در تمام اين سالها, براي امضاي قراداد صلح كامل آمادگي كامل داشت. بندِ نافِ رژيم جنگ افروز و آشوبزيِ آخوندي به جنگ و آشوب بند است, از اين رو, تا هست, آشوب و جنگ و كشتار نيز همراه و همپيوندِ اوست.

«جنگ, جنگ, تا پيروزي»!

در پايان اين مقالة طولاني, اجازه ميخواهم چند پرسش ديگر را مطرح كنم. اين پرسشها, پس از اشاره به چند خبر مربوط به ديروز و امروز «جنگ ايران و عراق», مطرح مي شود:

ـ روزنامة اطلاعات,8آذر 1363: «خبرنگار: ميپرسم مردهاي كَپَر كجا هستند؟ زني از اهالي روستاي پتكانِ كهنوجِ كرمان ميگويد: ”نرينه (مرد) در جبهه است و همة جوانها در جبهه هستند. تنها چند پيرمردِ ازكارافتاده در كپر زندگي ميكنند».

ـ همين روزنامة (اطلاعات), دربارة عبور دانشآموزان و جوانان از روي ميدانهاي مين و تكه تكه شدن آنها را چنين تصوير مي كند: «... بچه ها داوطلب مي شدند:15ساله, 20ساله, 16ساله, 25ساله, 14ساله... صحراي مين و آنها مثل باغچه هاي بامداديِ چمن كه در دَمدمه هاي صبح, آمادة بازشدناند و پرپرشدن و پرگشودن. از روي مين ها مي گذشتند و چشمها ديگر نمي ديد و گوشها ديگر نمي شنيد و لحظاتي بعد, گردوغبار, كه فرو مي نشست, هيچ نبود!... تكه هاي گوشت و استخوان در گوشه و كنار صحرا, هر تكّه يي بر سنگي چسبيده... بدنهاي خردسال بچه ها, تكه تكه, ريزه ريزه, و ذرّه ذرّه... بر اطراف دشت پاشيده... حالا, گاه بچه ها پيش از عبور و پاي گذاشتن بر مين, پتو بر خويش مي پيچند و مي غلتند تا تكّه ها و پاره ها... چندان پراكنده نشوند كه نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد» (به نقل از «نشريه اتحادية انجمنهاي دانشجويان مسلمان خارج كشور, شمارة 90, 4ارديبهشت 1366- 24آوريل 1987).

اين دو خبر از دوران جنگ ضدميهني رژيم آخوندي بود كه دانش آموزان و جوانان و كهنسالان هيمة تنور خانمانسوز آن بودند, و اينك, چند خبر از جنگ امروز در كوي و برزن شهرهاي عراق:

ـ خبرگزاري آسوشيتدپرس( 17 تير 83): «مقامات عراقي 2 ايراني را كه تلاش ميكردند يك خودروِ انفجاري را در منطقه مسكوني در شرق بغداد منفجر كنند, دستگير كردند. اين 2 نفر هنگامي دستگير شدند كه تلاش ميكردند يك خودروِ بمبگذاري شده را, منفجر كنند...»

ـ روزنامه بغداد (25تير83): «يك منبع در نيروهاي مرزي گفت پليس مرزي دو روز قبل, 17 نفوذي ايراني را دستگير كردند كه پس از بازجويي مشخّص شد از عناصر وزارت اطلاعات ايران هستند. از اين افراد مقدار زيادي سلاح و موادانفجاري و بمب به دست آمد ، آنها در بازجويي گفتند براي اجراي عمليات مسلحانه به عراق آمده بودند.

_ اطلاعية دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران (16 خرداد 1383 ـ 5 ژوئن 2004): «محمدعلي صمدي, سخنگوي ”ستاد پاسداشت شهداي نهضت جهاني اسلام“ كه يك جريان دستساز سپاه پاسداران ميباشد, امروز در تهران اعلام كرد كه ستاد وي تاكنون ”10هزار تن را براي انجام عمليات انتحاري“ در عراق ثبت نام كرده است...

خامنه اي... پريروز دولت جديد عراق را ”آلت دست آمريكا“ توصيف كرد... روزنامه حكومتي جمهوري اسلامي در سرمقاله امروز خود ”تبعيت“ از دولت جديد را ”حرام“ ناميد و به كساني كه با آن همكاري ميكنند ”عقوبت سختي“ را وعده داد.

روز چهارشنبه گذشته (13خرداد) در ”نخستين پاسداشت بين‌المللي مجاهدان شهادت‌طلب“ كه در يك تالار رسمي در تهران برگزار گرديد و توسط خبرگزاري و رسانههاي حكومتي منعكس شد, پاسدار سرتيپ سلامي، رئيس عمليات ستاد مشترك سپاه [پاسداران], درباره ”عمليات استشهادي از بُعد استراتژي نظامي و امنيتي و حسن عباسي از مسئولان سپاه درباره ”عمليات استشهادي, آخرين سلاح“ سخن گفتند.

پاسدار سلامي با اشاره به پروژه سلاح اتمي رژيم گفت: ”اكنون آمريكايي‌ها مي‌دانند مسلمانان با گرايشهاي شهادت‌طلبانه به تكنولوژي نوين دست پيدا كرده‌اند و به قدرت توليد تكنولوژي نيز رسيده‌اند، اين باعث ترس بيشتر آنها شده است“...»

ـ كنارهم چيدن خبرهايي از اين سِنخ, نشان مي دهد كه ميراثداران جنگ افروز خميني, «جنگ تحميلي» را در ابعاد جديدي آغاز كرده اند؛ جنگي كه در آتش شعله ور آن مردم بي گناه عراق مي سوزند و آتش آن هم, هرلحظه, شعله ورتر ميشود.

ـ آيا در اين ترديدي مي توان داشت كه بازماندگان جنايتپيشة خميني, هيچ اِبايي ندارند كه براي «حفظ نظام», بازهم كَپَرنشينان ساده ذهن و فريب خوردة ايراني يا عراقي را گوشت دَم توپِ دستگاه اهريمنيِ «صدور تروريسم» خود كنند؟

ـ آيا آن جنايتپيشگاني كه دانش آموزان و جوانان بي گناه را دهده و صدصد, به جاي گوسفند, بر روي ميدانهاي مين قرباني ميكردند, از بستن كمربندهاي انفجاري به كمر همانندان آنها و روانه كردن و انفجار آنها در ميان كوچه و بازار بغداد و ديگر شهرهاي عراق, به بهانة «مبارزه با استكبار جهاني» رويگردان هستند؟

ـ آيا اين تصوّر كه آن پاسداران و سركردگان خونخواري كه در جنگ ايران و عراق نتوانستند به شعارهاي امام فرمودة «راه قدس از طريق كربلا» دست يابند, امروز كه ميدان را فراخ ميبينند, به جبرانِ شكست و زهرنوشيدن امام جنگ افروزشان كمر بسته اند و براي تحقّق رؤياي امپراتوري دجّال به گوررفته از هر جنايتي در عراق رويگردان نيستند, تصوّر بيجايي است؟

ـ آيا كسان ديگري را ميتوان يافت كه بيش از پاسداران خونخوار و همپالكيهاي عراقيشان در «سپاه بدر» و... كينة مردم بيگناه عراقي و نيروهاي نظامي آن كشور را به دل داشته باشند و آشوب و هرج و مرج و كشتار در عراق به سودشان باشد؟

اگر اين باور را بعيد ندانيد كه دستهاي پنهان رژيم آخوندي و همدستان جنايتكارش, عاملِ بخش اعظم اقدامات «انتحاري و انفجاري» در عراق است, به ناگزير, به اين واقعيت نيز تن خواهيدداد كه جنگ ايران و عراق. همچنان, ادامه دارد و اگر شعار ديروز خميني اين بود كه «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد», شعار ميراثداران جنايتكار امروزي او, اعمّ از خامنه اي, رفسنجاني, خاتمي, سركردگان سپاه پاسداران و ديگر ارگانهاي جنگ و سركوب, اين است: «ما تا آخرين خانة سالم عراق به جنگ ادامه خواهيم داد و تا آن زمان كه آخرين كَپَرنشين ايراني يا عراقيِ فريبخوردة ما زنده است, از عمليات انتحاري ـ انفجاري دست نخواهيم كشيد و با ما از صلح و آشتي سخن نگوييد».

ـ و امّا, آخرين سؤال: آيا شما هم قبول داريد كه آزادي مردم دردمند عراق, پيوندي ناگسستني با آزادي مردم دربند ايران دارد, و اين هر دو, با سرنگوني رژيم خودكامه و جنگ افروز و خونخوار آخوندي حاكم بر ايران تحقّق مي يابد؟

Gesamtzahl der Seitenaufrufe