دمکراتهای متحد ایرانی

02 März 2010

استراتژى قیام و سرنگونى مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران اشرف کانون استراتژیکى نبرد ۱۳۸۸ نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژیم ولایت پیام به رزمندگان ارتش آزادى و نیروهاى انقلاب دموکرتیک در سراسر میهن اشغال شده مسعود رجوى -اسفند



    فصل یازدهم: دجالیت و تحریف
گفتیم که رژیم ولایتفقیه یک دیکتاتورى دینى دجال و ضدبشر با خصیصه صدور ارتجاع و تروریسم تعریف مىشود.
با سرشت و کارکردهاى ضدبشرى این رژیم کم و بیش آشنا هستیم. حالا مى‌خواهیم در مورد ابعاد باورنکردنى دجالیت خمینى وتحریف و دروغ در رژیم ولایتفقیه صحبت کنیم. اما اول صبر کنید کمى راجع بهمعنى و سابقه تاریخى کلمه دجال بگویم:
کلمه دجّال در لغت، صیغه مبالغه، برگرفته از دَجَل بهمعنى دروغ وخدعه و نیرنگ است.
مىگویند «دجال» فردى است که در آخر زمان ظهور مى‌کند. منتهاى فریب و ریاکارى و تزویر و دروغگویى است. بسیارى مردمان را مىفریبد. حق را باطل و باطل را حق جلوه مى‌دهد. جادوگر ماهرى است که با جنبل و جادو کار مىکند. یک چشم و یک سویه نگر یعنى بسیار قشرى و دگم است. جلوى او دیوارهاى از اوهام و دود و آتش است و وعده مى‌دهد که در پشت سر، نان و برکت بسیار همراه دارد. بر خرى سوار است و ولایت دارد که از هر موى آن آوایى افسون کننده برمى‌خیزد و سرگینش، نقل و نبات جلوه مىکند.
مسیحیان دجال را «مسیح دروغین» مىخوانند چرا که دشمن و ضدمسیح است اما خود را در جاى مسیح «روح خدا» معرفى مىکند.   در رساله اول یوحنا «روح دجال» روحى است که عیساى مجسم را انکار کند «و آن دجال است».
دل بدو دادند ترسایان تمام
خود چه باشد قوت تقلید عام؟
در درون سینه مهرش کاشتند
نایب عیسیش مىپنداشتند
او بهسر دجال یک چشم لعین
اى خدا فریاد رس، نعمَ المعین
مسلمانان دجال را «رأس الکفر»، سردمدار حق ستیزى، ضد خدا و دشمن خدا مى‌دانند. گویى که تجسم همان روح پلید شیطان است. در خبر است که سرانجام قائم منتظَر، که عیسى مسیح یارى کننده و یاور اوست، دجال را از پا در مىآورد و مهلت شیطان بر فرزند انسان، این‌چنین پایان مىیابد.
***

ماکیاولیسم سیاسى
حالا بگذارید از روایات و اخبار به حیطه سیاست برویم. دربحثهاى قبلى دیدیم که سلطنت و ولایت مطلقه فقیه که در قانون اساسى این رژیم هم وارد شده، هیچ حد و مرزى نمىشناسد. خمینى مى‌گفت این که در قانون اساسى وارد شده تازه «بعضى شئونات ولىفقیه است» و خامنهاى مى‌گفت اصلاً اکثریت مردم چه حقى دارند که قانون اساسى را امضا و لازمالاجرا کنند. سرانجام آذرى قمى هم ولایتفقیه را براى ما تعریف کرد که حاکمیت مطلق است بردنیا و آنچه در دنیاست «اعم از موجودات زمینى و آسمانى و جمادات و نباتات». خمینى هم‌چنین تصریح کرد که حکومت مى‌تواند قراردادهاى شرعى ر ا هم که خودش با مردم بسته است هر گاه بخواهد یک جانبه لغو کند و مى‌تواند از همه امور عبادى و غیر عبادى نیز چنانچه بر خلاف مصالح آن باشد، ممانعت کند. چرا که حفظ حکومت و باقى ماندن بر سریر قدرت «اَوجب واجبات» است.
واقعاً که خمینى و «اصل ولایتفقیه» بهلحاظ سیاسى یک‌صد بار روى دست ماکیاول بلند شده است.
ماکیاول سیاستمدار و نظریه پرداز ایتالیایى در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادى بود. کتاب مشهورى دارد به‌نام «شهریار» که در آن کسب قدرت سیاسى و حفظ آن به‌هرقیمت را هدف فعالیت سیاسى و کارکرد طبیعى زمامدار مى‌داند. ماکیاولیسم هر گونه رابطه بین اخلاق و سیاست را قیچى مى‌کند. براى رسیدن به هدف استفاده از هر وسیلهاى را مجاز مىشناسد و صراحتاً مىگوید: «زمامدار، اگر بخواهد باقى بماند و موفق باشد، نباید از شرارت بهراسد و از آن بپرهیزد. زیرا بدون شرارت نگهداشت دولت ممکن نیست… براى داورى درباره فرمانروا هیچ سنجه و مقیاسى جز میزان موفقیت سیاسى و افزونى قدرت او وجود ندارد. فرمانروا براى دستیابى به قدرت و افزودن و نگهداشت آن مجاز است به هر عملى از زور و حیله و غدر و خیانت و نیرنگ و پیمانشکنى دست زند». (دانشنامه سیاسى- داریوش آشورى)
اکنون خمینى و خامنهاى و رژیم شان را بنگرید که ۵۰۰سال پس از ماکیاول بر ماکیاولیسم خلّص سیاسى عبا و عمامه دینى پوشانده و مى‌خواهند به‌نام اسلام و نظام «مقدس» و «الهى»، آن را علاوه بر انسانها و مناسبات اجتماعى، بر موجودات زمینى و آسمانى و جمادات و نباتات هم، اعمال کنند.

***

حق مردم بر حاکمیت
در صحبتهاى قبلى گفتیم که در آخرین ملاقات با خمینى در اردیبهشت سال ۵۸ من خطبه حضرت على در نهج البلاغه در مورد حق مردم بر والى و حاکمیت را برایش خواندم و نتیجه گرفتم که آزادى در محور و کانون خواستهاى مردم در انقلاب ضدسلطنتى قرار داشت. او هم تایید کرد و هم‌چنان‌که دو روز بعد در مطبوعات هم منتشر شد، گفت: «اسلام بیش از هر چیز به آزادى عنایت دارد…».
و حالا به جملاتى از حضرت على که در زمان ایراد این خطبه در موضع حاکمیت و فرمانروایى بر سرزمینهاى اسلامى از سند تا نیل یعنى از ایران بزرگ آن روزگار تا مصر و دروازههاى مغرب عربى قرار داشت، گوش کنید تا روشن شود که دجالیت و ماکیاولیسم سیاسى دار و دسته خمینى و خامنهاى و دعوى حاکمیت یک جانبه و بىقید و شرط آنها، ریشه در فرعونیت دارد. هیچ ربطى به اسلام و مسلمانى و تشیع علوى ندارد و در فرهنگ قرآن شرک محض است:
«حق در هنگام وصف و سخن، فراخترین چیزها اما در کردار تنگترین و مشکلترین است. کسى را بر دیگرى حقى نیست مگر آنکه آن دیگرى هم بر او حقى دارد که این دو حق لازم و ملزوم یکدیگرند و بدون یکدیگر واجب و الزام‌آور نمى‌شوند. بالاترین و بزرگترین حقوقى که خداوند منزّه واجب گردانیده حق والى و حکومت بر مردم و حق مردم بر حاکم است که آن را نظامى براى الفت و پیوستگى ایشان و براى عزّت آیینشان قرار داده است. وضعیت و امور مردم درست و بسامان نمى‌شود مگر با درست شدن و شایسته شدن حکومت کننده، و حکومت کنندگان درست و شایسته نمى‌شوند مگر با ایستادگى و مقاومت مردم».
در میانه همین خطبه بود که یکى از حاضران که دگرگون شده و تاکنون چنین سخنانى از هیچ فرمانروایى نشنیده بود، برخاست و به تمجید على پرداخت.
-حضرت على ادامه داد: «از سخیفترین حالات حکومت کنندگان نزد مردم صالح این است که به آنها گمان خودستایى و فخر فروشى برند و کردارشان را حمل بر کبر و خودخواهى کنند. همانا کراهت دارم که حتى به گمان شما راه یابد که ستودن و ستایش از خود را دوست مى‌دارم. شکر خدا که چنین نیست اما اگر همچنین بود، براى خاکسارشدن در نزد خداى منزه از آنچه او از عظمت و کبریا به آن سزاوارتر است، دورى مىجستم. شاید که مردمى ثناى بعد از بلا و ستایش پس از آزمایش و کوشش را بپسندند و شیرین بدانند. اما مرا به‌خاطر پس زدن هواى نفس خودم به سوى خدا و به سوى شما به نیکى نستایید تا از بقیه حقوقى که از اداى آنها فارغ نشدهام، و از وظایفى که باید به اجرا دربیاورم، بازنمانم».
«پس مبادا با من آن‌چنان سخن بگویید که با جباران و مستبدان صحبت مى‌شود. مبادا با من همان خویشتندارى را به خرج دهید که در سخن گفتن با حکام غضب کرده مراعات مىکنند. به چاپلوسى و ظاهرسازى با من رفتارنکنید. مپندارید که شنیدن حرف حق برایم سنگین و دشوار است و درصدد بزرگداشتن نفس خویشتنم. چرا که اگر گفتن حرف حق و دعوت به عدل بر کسى گران آید، پس عمل به آن براى او بسا سنگین‌ترخواهد بود. پس، از گفتن حق و مشورت به عدل، با من خوددارى نکنید. زیرا من خود را برتر از خطا نمى‌دانم و از آن در کار خود ایمن و مصون نیستم مگر آن‌که خدا مرا از نفس خود در امان دارد و کفایت کند که او بیش از خودم بر بر من توانایى و مالکیت دارد.
جز این نیست که هم من و هم شما بندگان پروردگارى هستیم که جز او خدایى نیست…
اوست که مالک و حکمران وجود ماست در آن‌چه که خود بر آن تملک و حاکمیتى نداریم.
اوست که مارا از دنیاى جاهلیت و ظلمت که در آن بودیم بجانب آنچه خیر و صلاح ماست بیرون کشید،
پس از گمراهى، ما را هدایت کرد
و پس از نابینایى، به ما چشم بصیرت بخشید».

***
آیا برایتان روشن است که این حق حاکمیت انحصارى و یک جانبه که خمینى و آخوندهاى هم مسلک او براى خود بر انسان و بر موجودات زمینى و آسمانى و جمادات و نباتات قائلند، تا کجا شرک آمیز و زبان درازى و دست درازى در حیطه حاکمیت و مالکیت خداست؟ قل اللَّهمَّ مَالکَ الملک…
این را هم بگویم که وقتى در آخرین دیدار با خمینى به این عبارات از همین خطبه حضرت على رسیده بودم که با من مانند جباران و مستبدین سخن نگویید و زبان به مداهنه نگشایید، احساس کردم که دیگرکاسه صبر خمینى لبریز و بهحالت انفجارى نزدیک مى‌شود…
حضرت على در این باره گواهى مى‌دهد که همانا او نَفس عدالت و عدالت گستر است:
َ أَشهَد أَنَّه عَدلٌ عَدَلَ

عدل الهى
 
اکنون اجازه بدهید از بابت روشنگرى پیرامون دجالیت خمینى و رژیم ولایتفقیه که بالاترین حق مردم ایران یعنى حق حاکمیت آنها را به نام اسلام غصب کرده، مقدارى هم وارد بحثهاى ایدئولوژیکى اخص مجاهدین در برابر آنها بشوم و امیدوارم براى هموطنانمان به‌ویژه پیروان سایر مکاتب و ادیان که این بحثهاى اخص را در برابر خمینى و اسلام او ندارند، خسته کننده نباشد.
ابعاد شرک و حق ستیزى در دستگاه نظرى و عملى رژیم ولایتفقیه، به آن‌جا مىرسد که از خود خدا هم پیشى مى‌گیرد.
آیا رابطه خدا با انسان که مخلوق خود اوست، همان رابطه یکسویه و عارى از تعهدیست که خمینى در ولایت و حاکمیت مطلقه فقیه طلب مى‌کند؟ هرگز، هرگز چنین نیست.
-آیا خدا خودش متعهد نشده که بهاندازه پوسته خرما یا دانه ارزن یا ذره و مثقالى هم به هیچ‌کس و هیچ چیز ستم نمىکند؟ آیا این لازمه هستن وهستى ذات کبریا نیست؟
-آیا هم او نیست که بدون اینکه کمترین نیازى داشته باشد، صدها بار در کتابش براى انسان که مخلوق خود اوست قسم مى‌خورد که در وعدهها و میعادها و هر آنچه در نظم و نظام تکاملى انسان و جهان برعهده گرفته است، هیچ نقض عهد و خلف میعاد و تغییر و استحاله سنن تکاملى در کار نخواهد بود؟
فَلَن تَجدَ لسنَّت اللَّه تَبدیلًا وَلَن تَجدَ لسنَّت اللَّه تَحویلًا.
إنَّ اللّهَ لاَ یخلف المیعَادَ
-مگر هم او نیست که مخلوق خود را تشویق مىکند تا از او وعدههایى را که به رسولان داده شده است، طلب کند وخطاب به او بگوید، در روز بازپسین ما را خوار ندار چرا که تو هرگز خلف وعده و نقض عهد نمىکنى.
رَبَّنَا وَآتنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَى رسلکَ وَلاَ تخزنَا یَومَ القیَامَه إنَّکَ لاَ تخلف المیعَادَ .
-مگر هم او نیست که وقتى براى پیش بردن ارابه تکامل فدا و قربانى مىطلبد، دست وام خواهى بجانب مخلوق خود دراز مىکند و متعهد مى‌شود که قرضى را که مىگیرد بهطور مضاعف و با پاداشى کریمانه به او باز گرداند.
مَن ذَا الَّذى یقرض اللَّهَ قَرضًا حَسَنًا فَیضَاعفَه لَه وَلَه أَجرٌ کَریمٌ پس اگر خدایى هست، ضرورتاً و ذاتاً عادل است.
حضرت على در این باره گواهى مى‌دهد که همانا او نَفس عدالت و عدالت گستر است:
َ أَشهَد أَنَّه عَدلٌ عَدَلَ .
***

عدل، نخستین اصل مذهب شیعه جعفرى
هر مبتدى در شریعت اسلام مى‌داند که این آیین بر سه اصل «توحید» (یگانگى)، «نبوت» (هدایت) و «معاد» (مسئولیت) مبتنى است هر چند که مرتجعان کلمات را لوث و عارى از محتوا کردهاند.
۳۰سال پیش در درسهاى تبیین جهان رو درروى رژیم خمینى و اسلام پناهى او مىگفتیم:
«همه حرفهاى ما همین سه کلمه است. ‌ (سرنخ هایى که سایر حرفها به آن منتهى مى‌شوند واز این‌جا مى‌جوشند، سایر موضعگیرىهایمان در مواضع مختلف حتى درقلمروهاى سیاسى) شما سراسر قرآن و تاریخ انبیا را هم که ببینید، در اساس چیزى جز تشریح و تأکید روى این سه بنیاد و بهخصوص بنیاد اساسى، یعنى توحید نیست. و ما هم این اصول را در قالبها‌ و مثال‌هاى مختلف جامعه‌شناسى، ‌تاریخى، فردى، وجودشناسى مىبریم، که بههرحال همه مسائل از این‌جا سر در خواهد آورد.
مىدانیم که این اصول، آن سه اصلى هستند که در اسلام تقلیدى نیست و نمىتوان آنرا تقلید کرد. ‌ هر کس باید در سرنخها و اصول مجتهد باشد. یعنى قانع شده باشد، آگاهانه انتخاب کرده باشد و مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بداند چرا خدا هست؟ باید واقعاً عقیدهمند باشد. آموزش ایدئولوژى یعنى همین! چرا که در فقه اسلامى، تقلید در فروعات جایز است، اما در سر نخها و اصول و پایهها، انسان باید خودش عقیدهمند و فقیه یعنى آگاه باشد و بر اساس آن حرکت کند و موضع بگیرد. بهخصوص بهدلیل ضرورت حرکت آگاهانه، که قبلاً روى آن تأکید بسیار زیادى کردیم.
تمام احکام، شعائر و دستورات اسلام نیز از همین اصول سرچشمه مى‌گیرد. ‌ البته بهشرط اینکه ما، به مفهوم این احکام، و دینامیزم تاریخى و اجتماعى آن واقف باشیم. و مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً براى اثبات حقانیت این احکام، یا مفید بودنشان، آنها را لوث و مبتذل نکنیم… . ‌
پس باید دید جوهر مطلب چیست و بهکجا راه مى‌برد، از کدام اصل ناشى مى‌شود؛ کدام اصل آنرا اقتضا مى‌کند، که اینطور باید برخورد کرد. ‌ بهشرط اینکه اول اصول را بفهمیم بعد سراغ فروع برویم. ‌
اصول دین اینها بودند. ‌ فروع دین قطعیت اصول را ندارند، البته لازمالاجرا هستند؛ ولى از اصول بیرون آمده‌اند. ‌
بنابراین باید جوهر این احکام و دستورات را فهم کرد، که چه هستند، چه چیز را مىخواهند ارائه کنند و به چه راه مى‌برند؟».

***
«بعداً دیدیم دو اصل دیگر در ”مذهب جعفرى“ مورد تأکید قرار گرفت، البته در کنار اصول دین و همان سه اصل پایهاى دین اسلام: عدل و امامت که اولى مشتق از توحید و دومى مشتق از نبوت است.
مذهب جعفرى چیز جدیدى نیست، جز همان اسلام واقعى و مبتنى بر همان سه اصل پایهاى که لازم دیده است براى ممانعت از انحراف افکار، مشتقات توحید و نبوت را هم بالصراحه مورد تأکید اصولى قرار بدهد و از این‌رو آنرا اصول و پایههاى مذهب جعفرى خواندهاند. ‌یعنى رویکرد و نظرگاه امام جعفر صادق و همه پیشوایان تشیع در مورد توحید و در مورد نبوت.
اگر در تاریخ هم مطالعه کنید، خواهید دید عدل و امامت از همین‌ اصول توحید و نبوت بیرون آمده است و هیچ چیز جدیدى نیست. ‌ از مشتقات و معانى همان اصول هستند.
«عدل» مشتق و معنى بلافصل توحید است و «امامت» هم بهمثابه پذیرش و ضرورت رهبرى، از نبوت بیرون مى‌آید. ‌
مسأله چه بود؟ بعد از رحلت پیغمبر (ص)، کشمکش قدرت بین گروهها و طبقات مختلف شروع شد و به اوج رسید. ‌ بازتاب این کشمکشهاى عینى و سیاسى طبیعتاً در سطوح روشنفکرى، کسوت و جامه تئوریک به تن مى‌کند.
بهلحاظ تئوریک و ذهنى، موضوع بحث روشنفکران و حکماى زمان است. مسائل جدیدى پیش آمد.
توده مردم، خواستار عدالت و برابرى یکتاپرستانه و امحاى نابرابرى و ستم اجتماعى بودند؛ ‌اما جباران (مانند معاویه و یزید) براى توجیه نابرابرى و ستمگرى، ‌لاجرم بایستى زیرآب عدالت خدا را مى‌زدند. ‌ یعنى وقتى دعوا از زمینه سیاسى و عینى به زمینه تئوریک منتقل ‌‌شد، از این‌جاها سر در آورد، ‌چرا؟
حکومت کننده مىخواست «فعال مایشاء» باشد، هر چه خواست بکند وکسى هم پرس و جو نکند، و اصلاً مردم رخصت سؤال و جواب نداشته باشند. ‌تئوریسینهایشان مسأله را به این ترتیب درآوردند که ‌ لازم نیست خدا عادل باشد، هرکار که خدا کرد، همان عین عدل است.

***
حالا ۳۰سال گذشته و تجربه خمینى و رژیم ولایتفقیه پیش چشم همه است.
ملاحظه مىکنید که حکمران ستمگر، در قدم اول، مىخواهد آن چه را که دلش مىخواهد و به نفع نظام حاکم است، انجام بدهد وکسى هم خرده نگیرد ومخالفت نکند.
در قدم دوم، خودش را خدا گونه «فعال مایشاء» مىکند.
در قدم سوم، خدا را مانند خودش مىکند، به حد خودش تنزل مى‌دهد و چنین جلوه مىدهد که خداى «فعال مایشاء» مثل خود اوست که بدون حساب و کتاب وبدون حکمت و قانونمندى، عیناً مانند خود او هر کارى را مىکند و اصلا نیازى به عادل بودن ندارد بلکه مانند او، هر آنچه بکند عین عدل است. به این ترتیب عدل و عدالت هم یکسره از مفهوم خود، تهى مىشود. تبدیل به واژه پوچ و بىمعنایى مىشود که فقط لق‌لق زبان است.
غافل از این که «فعال ما یشاء» از مشتقات توحید و منزه بودن خدا از هر گونه بىعدالتى است. تجلّى و جلوه عدالت مطلق است. به همین خاطر در هر رَکعَت نماز دو بار باید سجده کرد و «سبحان ربى» گفت و خدا را منزه و برتر از این لاطلائات شمرد.
در سجودت کاش رو گردانیى
معنى سبحان ربى دانیى
برمى‌گردم به امام صادق در همان درسهاى تبیین جهان:

***
«در یک طرف طبقات و حکما و روشنفکران وابسته به آنها بودند، که دلشان مىخواست کارهاى خدا مثل کارهاى خودشان، بىحکمت و بىدلیل و منطق باشد. ‌ در آنطرف دیگر، مبلغین و روشنفکران انقلابى تشیع بودند که این اندیشه را نمى‌پذیرفتند، و زیر بارش نمى‌رفتند. ‌ هر دعوایى بر سر مسائل تئوریک، به یک جایى راه مى‌برد، ‌روى آسمان که دعوا نمى‌کنیم! ‌
این قضیه تئوریزه شد و بالاخره از عدالت خدا سر در آورد؛ به این ترتیب که در فرهنگ آنها خدا عادل نیست، به این ‌نیاز داشتند و این نتیجه را مىگرفتند. ‌ انکار عدل خدا قدم بعدیش، به این منجر مىشد که حرف خلیفه هم مثل حرف خدا احتیاجى به پرس و جو و سؤال نداشته باشد. ‌ هر اندازه پاى عدل خدا شل مى‌شد، پاى جبر و اختناق اجتماعى محکمتر مى‌شد. ‌
این تمایل، بعداً مسیر تدوین تئوریکاش را طى کرد، شکل گرفت و اشاعره (جبرگرایان یا جبریون صرف) را نتیجه داد. ‌ در برابر اینها، روشنفکران و انقلابیون و ائمه تشیع که آبشخور پاک توحیدى داشتند، مطرح مى‌کردند که خداى «واحد» و «صمد» بههیچوجه نمى‌تواند ظالم بوده و کارهایش از روى نابخردى و بى‌حکمتى باشد. ‌ چرا که توحید در معناى عمیقش اصولاً از عین عدل و حکمت، جدا نیست». ‌
«در مقابل چنین اقدامات و چنین برخوردهایى بود که «حضرت صادق (ع) » از شرایط بالنسبه دموکراتیک و یا نیمهدموکراتیک دوران گذار اموى به عباسى، استفاده کرد و با یک کار عظیم تئوریک به نسبت آن دوره، چهار هزار دانشجو را جمع کرد، اصول اسلام را تدوین نموده و به آنان آموزش داد. بهاینترتیب، اصول اسلام را از دستبرد غاصبین و منحرفین زمان مصون نگهداشت و اصول مذهب جعفرى ـ شیعه جعفرىـ که اصول همان اسلام راستین است، پرداخته شد. یعنى عدل، مشتق از توحید و امامت مشتق از نبوت. ‌تا بهاینترتیب و با این تأکیدات، براى فتنه‌جوها دیگر جایى براى از کلیت انداختن و از شمول انداختن این قواعد اساسى نماند. ‌ براى چه؟ براى اینکه خلفا با نبوتى که تعمیم پیدا نکند و بر سر حقوق ائمه پافشارى نکند، درگیرى نداشتند. ‌ پیغمبر هم که آمده و رفته است، پس بگذار بهصورت یک اصل بى‌آزار، باشد!
این چنین بود که اسلام راستین، براى مشخص شدن مرزهایش با اسلام ستمکارها و اسلام یزیدها، و به جهت تخصیص و مشخص شدن مرزهایش، ‌شیعه «جعفرى» نام گرفت. ‌
کمااینکه امروز وقتى ما در اعلامیههاى رسمى‌مان، بعد از نام خدا، نام خلق را مى‌آوریم، به مفهوم این نیست که بخواهیم چیز جدیدى آورده باشیم و مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً خلق را بهجاى خدا بنشانیم! ‌ تأکید و تصریح بهاین خاطر است که نشان بدهیم خداى مورد پرستش ما، خداى خلقهاست، خداى آزادى خلق‌ها، خدایى که از قبَل احقاق حقوق خلق‌ها مى‌توان به آن رسید؛ نه ‌خداى باسمهیى، ‌در آن دور دستها، ‌ توى آسمان، ‌ که شاهان هم با همه شیطان صفتى‌هایشان مدعى پرستش آن هستند.
ما مىخواهیم بفهمانیم که این خداى مطلق، امروز عملاً در مسیر یک نسبى، ‌در مسیرى که همان راه خلقها و راه آزادى آنها مى‌‌باشد، ‌ قابل حصول و وصول است. ‌ ‌همانطور که در زیارت عاشورا مى‌خوانیم «بَرئَت إلیَ الله وَ إلیَکم» «از آنها تبرى مى‌جویم، فاصله مى‌گیرم و مى‌گریزم بجانب خدا و شما» براى چه؟ براى اینکه حسین (ع) هم به‌طور نسبى تجلى ارزشها و راه خداست. ‌
باز در همان زیارت عاشورا مى‌خوانیم «السلام علیک یا ثارالله» خون خدا! درود بر تو اى خون خدا!».

***

عدالت اجتماعى
پس از آزادى، عمده دعواى ما با خمینى بر سر عدالت اجتماعى بود.
هم‌چنانکه در پیامهاى پیشین گفتهام:
«از مهر ۱۳۴۴ تا مهر ۱۳۵۷ خمینى به‌مدت ۱۳سال در عراق بود. ‌این ۱۳سال را مى‌توان به‌۳ دوره کاملاًًًًًًًًًًًًًً مشخص و متمایز تقسیم کرد:
‌ـ‌ روزگار بریدگى از ۴۴ تا ۵۰ به‌مدت ۶سال.
‌ـ‌ روزگار افول پس از آغاز مبارزه مسلحانه از ۵۰ تا ۵۶
‌ـ‌ روزگار سربرداشتن تحت تأثیر کارتر و فضاى باز سیاسى در رژیم شاه از ۵۶ تا ۵۷ و رسیدن به‌ قدرت
‌خمینى در سالهاى ۴۴ و ۴۵، دو، سه نامه خصوصى به‌منتظرى و نجفى مرعشى نوشته و یک سخنرانى هم ایراد کرده‌است که بدون پرداختن به‌رژیم شاه یا کمترین مخالفت با آن، سلاطین و رؤساى جمهور اسلام را نصیحت کرده‌است ”دست برادرى بدهند“ !
‌ در سال ۴۶ به‌هویدا نخست‌وزیر شاه تظلم کرده و مى‌نویسد ”آیا علماى اسلام که حافظ استقلال و تمامیت کشورهاى اسلامى هستند، گناهى جز نصیحت دارند؟“
‌از سال ۱۳۴۶ تا سال ۱۳۵۰ خمینى فقط ۶ نامه خصوصى، دو پیام کوتاه (یکى به‌زائران حج و دیگرى به‌دول و ملل اسلامى) ‌و یک مصاحبه با نماینده الفتح در‌باره کمک به‌مجاهدان الفتح دارد و نسبت به‌تمامى مسائلى که در این فاصله در ایران اتفاق افتاده، از اعدام عاملان ترور حسن‌على منصور نخست‌وزیر شاه گرفته تا مراسم تاجگذارى و تظاهرات دانشجویان و شهادت جهان پهلوان تختى و تظاهرات دانشجویان درسال ۴۸؛ سکوت اتخاذ مى‌کند». (پیام ۲۲بهمن ۱۳۷۹)
***
روزگار بریدگى و افول خمینى از ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۶، دوازده سال به درازا کشید تا وقتى که کارتر در آمریکا روى کارآمد و فضاى باز سیاسى را به رژیم شاه تحمیل کرد. پس از اینکه شاه، اعدام و شکنجه سیستماتیک را زیر فشار کارتر متوقف کرد، فوران اجتماعى و قیامهاى بلاوقفهیى آغاز شد که ضمن ۲۷ماه از آبان ۱۳۵۵ تا بهمن ۱۳۵۷ به سرنگونى رژیم سلطنتى راه برد. خمینى نزدیک به یکسال صبر کرد و اوضاع و احوال را سبک و سنگین مىکرد و وقتى مطمئن شد که دیگر کار رژیم شاه تمام است، وارد گود شد. تا آن زمان، در برابر مجاهدین سکوت پیشه کرده بود.
اما همان‌طور که در فصلهاى قبلى گفتیم، حالا دیگر فرصت را براى تصفیه حساب با مجاهدین و آرمان «جامعه بىطبقه توحیدى» که بر سنگ مزار هر مجاهد خلق نقش بسته، مناسب یافت و در مهر ۵۶ در مجلس درس خود در نجف گفت: «یک دسته‌یى پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را مى‌گویند براى این است که یک عدالت اجتماعى بشود. طبقات از بین برود. اصلاً‌ اسلام دیگر چیزى ندارد، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه به‌طور عدالت و به‌طور تساوى با هم زندگى بکنند. یعنى، زندگى حیوانى على‌السواء. یک علفى همه بخورند و على‌السواء با هم زندگى کنند و به‌هم کار نداشته باشند، همه از یک آخورى بخورند…
مى گویند: اصلاً‌مطلبى نیست، اسلام آمده ‌است که آدم بسازد، یعنى یک آدمى که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنى حیوان بسازد. اسلام آمده‌است که انسان بسازد، اما انسان بى‌طبقه…»

***
آیا ابعاد دجالیت و تحریف را مىبینید؟ سطح درک و فهم و سواد و بیشعورى «امام امت» و «ولایت مطلقه فقیه» و به‌اصطلاح «انقلابىترین فرد جهان، آیتالله خمینى» را چطور؟
آیا محض نمونه یک کلمه را از قول مجاهدین درست نقل کرده است؟ آیا حرف مجاهدین زندگى حیوانى على السواء بوده است و اینکه همه با هم یک علفى از یک آخورى بخورند؟ آیا این چیزى جز لجنپراکنى است؟
خمینى در شهریور ۵۸ هم افاضاتى درباره اقتصاد و کسانى که انسان را حیوان مىدانند به این شرح براى کارکنان رادیو رژیم بیان کرد:
«من نمى‌توانم تصور کنم، هیچ عاقلى نمى‌تواند تصور کند که بگویند ما خونهایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود، ما جوانهایمان را دادیم که خانه ارزان بشود، این منطق باطلى است که شاید کسانى انداخته باشند، مغرضها انداخته باشند، توى دهنهاى مردم که بگویند ما خون دادیم که مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً کشاورزى‌مان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمى‌دهد که کشاورزىاش چه بشود.
همه دیدید که تمام قشرها، خانمها ریختند توى خیابانها، جوانان ریختند توى خیابانها، در پشت بامها در کوچه و برزن و همه جا، فریادشان این بود که اسلام مى‌خواهیم، براى اسلام است که انسان مى‌تواند جانش را بدهد، اولیاى ما هم براى اسلام جان دادند نه براى اقتصاد، اقتصاد قابل این نیست.
آنهایى که دم از اقتصاد مىزنند و زیربناى همه چیز را اقتصاد مى‌دانند از باب اینکه انسان را نمى‌دانند یعنى چه، خیال مى‌کنند انسان یک حیوانى است که همان خورد و خوراک است. منتها خورد و خوراک این حیوان با حیوانات دیگر یک فرقى دارد. این چلوکباب مى‌خورد، او کاه مى‌خورد. اما هر دو حیوانند، اینهایى که زیربناى همه چیز را اقتصاد مى‌دانند، اینها انسان را حیوان مى‌دانند. حیوان هم همه چیزش فداى اقتصادش است. زیر بناى همه چیزش، الاغ هم زیر بناى همه چیزش اقتصادش است».

***
۳۰سال پیش باز هم من در همان درسهاى تبیین جهان درسال ۵۸، جواب را چنین دادم: «هر عنصر انقلابى پذیرفته است که مجموعه حرکات جهان را بایستى تکاملى و رو به بالا بررسى کرد، یعنى بالایى هست. این یکى از مفاهیم توحید در ابعاد وجود شناسانه و به‌اصطلاح آنتولوژیک است. ابعاد جامعه‌شناسانه و تاریخى را هم که نگاه کنیم، دقیقاً وضع به همین منوال است.
توحید اجتماعى، محصول بلافصل توحید وجودشناسانه است که برحسب آن، سمت رهایى‌بخش و یگانه‌ساز حرکت اجتماعى، نتیجه ‌گیرى مى‌شود.
یعنى حرکت تاریخ و جامعه بجانب امحاى تضادهاى طبقاتى و وصول به جامعه «بى‌طبقه توحیدى» و دستیابى به عالى‌ترین قلل «قسط» و «یگانگى» است. راستى چطور مى‌توان بدون اعتقاد به چنین جامعه‌یى و به چنین سمتى، خود را موحد پنداشت؟ و از آرمان یگانگى انسان با جوهر هستى، یعنى خدا و اجتماع، دم زد!
به این ترتیب، نفى حرکت خودبه‌خودى و کور، و کنار گذاشتن آن، در کل جهان، ما را به نتایج تبعى عالى دیگرى در امر حرکت تاریخ و جامعه رهنمون مى‌شود… یعنى مسأله نبوت!
«نبوت» : برحسب فلسفه این اصل، صرفنظر از مبانى اقتصادى و اکونومیک، تکامل جامعه و تاریخ مستلزم حضور عنصر رهبرى‌کننده، عنصر آگاه و عنصرى ایدئولوژیک و سیاسى است. یعنى چه؟ یعنى چنین نیست که زیربنابه تنهایى، تمام کارها و مسائل را حل کند.
تکامل تاریخ تماماً جبرى و غیرآگاهانه نیست (با مسامحه، اگر کلمات زیربنا و روبنا را به‌کار ببریم)، ولو این‌که زیربنا جبرى و غیرارادى باشد، ولى روبنایش آگاهانه و ارادى است. و این همان رسالت و مسئولیت انسان است، و از همین‌جاست که رسالت انبیا و مسئولیت احزاب و اقشار آگاه و پیشتاز مشخص مى‌شود.
بسم الله الرحمان رحیم
«لَقَد أَرسَلنَا رسلَنَا بالبَیّنَات وَأَنزَلنَا مَعَهم الکتَابَ وَالمیزَانَ »
مشاهده مى‌کنیم که در همین آیه به چه کلمات جالبى اشاره شده است:
«ما رسولان را با «بینات» و «نشانه» هاى لازم ـ که براساس آن نشانه‌ها، جمعبندى، نتیجه‌گیرى، تبیین و تفسیر به‌عمل مى‌آید ـ فرستادیم، و با ایشان «کتاب» و «ترازو» (کتاب و میزان) فرستادیم».
«لیَقومَ النَّاس بالقسط»
«تا مردم قیام کنند، تا خلقها قیام کنند براى قسط»
کارکرد رسالت به «قسط» ؛ که معنى آن روشن است و در همین رابطه:
«وَأَنزَلنَا الحَدیدَ فیه بَأسٌ شَدیدٌ وَمَنَافع للنَّاس»
«آهن سمبل سلاح را فرو فرستادیم که در آن استوارى و سختى شدید است و منافعى براى مردم دارد» (از زاویه منفعت براى مردم به آن نگاه شده است)
».
بنابراین، فقط با کتاب و معیار و میزان است که آدم از افراط و تفریط، از راست‌روى و چپ‌روى، از «شل‌کن، سفت‌کن» هاى نوسانى و مقطعى برحذر خواهد ماند؛ درست همان‌طور که بدون ترازو نخواهیم توانست دقیق بسنجیم، وزن و ارزیابى کنیم. والا به‌قول قرآن:
«وَمَن کَانَ فى هَـذه أَعمَى فَهوَ فىالآخرَه أَعمَى وَأَضَلّ سَبیلاً »
اگر این فهم و این ترازو در کار نباشد، آدم ناآگاهانه قدم برمى‌دارد:
«کسى که در این دنیا کور است، در آن دنیا کور و گمراهتر خواهد بود»
البته نیازى به تذکر نیست که براساس عقیده زیستن، حرکت‌کردن و مردن واقعاً چقدر دشوار است. رنج امانت ـ همان امانتى که آسمانها، زمین و کوهها از به‌دوش‌کشیدنش ابا مى‌کردند ـ حقیقتاً ، رنجى است که براى تحملش، دلها احتیاج به سعه صدر، تحمل و ظرفیت فراوان دارد. و از قضا، درست در همین‌جاست که مسئولیت انسانى، خودش را خاطرنشان مى‌کند. جاذبه ثروت، جاه، مقام و نام را بایستى کنار گذاشت، و سختى، بدنامى و مرگ را استقبال کرد؛ به‌راستى هم که کار مشکلى است.

***
«پس با این دیدگاه، وقتى از عدل و قسط صحبت مى‌کنیم، دیگر کار ذهنى نکرده‌ایم، دیگر واژه‌بازى نمى‌کنیم، دیگر کلمات را مفت و مسلم به‌کار نمى‌بریم.
در این حالت ظالم معناى خاص خودش را دارد، ستم و ستمگرى، معناى عینى خود را دارد؛ زیرا ضدتکاملى است، زیرا مانع انطباق و وحدت و یگانگى است. دیکتاتورى، انحصارطلبى و خفقان هیچ‌گونه تطابقى با ناموس آفرینش و با سرنوشت انسانى ندارند و محکوم به نابودى هستند.
حرکت به‌سمت بروز هرچه بیشتر اصالت والاى انسان است. هرگونه به بند کشیدن انسان، هرگونه تحقیر انسان، براساس اختلافات طبقاتى، براساس اختلافات جنسى (زن و مرد)، براساس اختلافات نژادى (افسانه‌هاى مبتذل برترى نژادى) و براساس استثمار؛ همه و همه چون پوشال باید فروبریزند، چون ضدتکاملى هستند، چون ضدانطباقى هستند، چون مانع گسترش روزافزون سلطه آدمى بر جهان هستند، پس باطل هستند، پس در مقابلشان نباید تزلزل نشان داد، به‌عکس باید در مقابل آنها سفت و سخت ایستاد؛ به این معنى، خدا با ماست!
نظامها و حکومتهاى کهنه و ارتجاعى باید بروند، آن‌چه که با ناموس جهان یگانه‌تر است، آن باید باقى بماند. وقتى شما عکس مى‌اندازید، از میان همه تصاویر کدام را انتخاب مى‌کنید؟ آن یکى که شبیه‌تر است، یگانه‌تراست، آن‌که تطابق بیشتر دارد. کمیت مهم نیست، مهم نیست که عکس خیلى بزرگ باشد، مهم شباهت آن است، کیفیت آن به کیفیت شما نزدیک باشد. پس بگذارید طغیانگرها، علیه اصحاب تطابق و کمال، هر توطئه‌یى که مى‌خواهند، بکنند؛ در حقیقت آنها گور خودشان را مى‌کنند، محکوم هستند و در تاریخ بى‌امتدادند. زایندگى و بالندگى از آن نیروهاى حق‌طلب است، و چرا که نباشد؟ مگر اینها صالح‌تر و اصلح‌ نیستند؟ مگر لایق‌تر نیستند؟ مگر در روند تکامل، خواستنى‌تر نیستند؟».

***
در همین‌جا لازم است به کاربرد قاعده تطبیق در حل مسائل و تضادهاى اجتماعى اشاره کنیم.
هم‌زمان با پیچیده‌تر شدن روابط و تضادها، شیوههاى حل و برخورد ما با مسائل هم بایستى پیچیده‌تر شوند. یعنى درواقع، راه‌حلهاى ما بایستى با سطح پیچیدگى آن مسأله یا آن تضاد، تطبیق پیدا کند.
در برخوردهاى مشخص سیاسى ـ استراتژیک، این تطابق بایستى با درک قانونمندیها، تضادهاى اجتماعى، ابعاد آنها در جامعه و درنظرگرفتن کشش عوامل عینى و ذهنى یا حد کشش آنها، ایجاد شود. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً وقتى صحبت از یک انقلاب است، باید دید عوامل عینى و ذهنى، یعنى آگاهى توده‌یى مردم و شدت تضادهاى اقتصادى ـ اجتماعى در چه سطحى است، و از این طریق راه‌حل مناسب و مطابق ارائه داد. هنگامى که مى‌خواهیم خط‌مشى سیاسى طرح کنیم. حتى وقتى مى‌خواهیم شعار بدهیم، باید ببینیم چه شعارى یا چه برنامه‌یى مناسب و مطابق است.
اگر ما قضایا و مسائل اجتماعى را صرفاً اقتصادى (اکونومیک) ببینیم، و فکر کنیم که همه تحولات اجتماعى، معلول و زاییده بلافصل عوامل اقتصادى هستند، همین ولاغیر (کمااین‌که به‌عکس، اگر به عوامل اقتصادى، به عوامل بنیادى و مبنایى توجه نکنیم و فقط چیزهاى آرمانى و ایده‌یى را در نظر بگیریم) ؛ آیا قادر خواهیم بود که خط‌مشى درست و منطبقى پیشنهاد کنیم؟ برنامه درستى عرضه کنیم؟ بعد اقتصادى در جاى خود، و بعد آرمانى نیز در جاى خود درست است، ولى ما باید همه اینها را با هم ببینیم. راه‌حلهاى صحیح از مطابقت تحلیل با واقعیت بیرون مى‌آید. به همین دلیل بایستى دقیقاً توجه کرد که پیاده‌کردن یک تز، یا آرمان اجتماعى، در هر کشور و هر جامعه خاص، بایستى با خصوصیات و ویژگى آن جامعه تطبیق داده شود. یعنى پیاده‌کردن یک آرمان در هر جا، روشهاى مناسب خودش را طلب مى‌کند. هم‌چنین به شرایط تاریخى هم بایستى توجه داشت ـ به مجموعه آن شرایط ـ و با آن منطبقش کرد. طرح شعارهاى نادرست، غیرمنطبق با زمان، خواه جلوتر باشد یا عقب‌تر؛ چپ‌روانه یا راست‌روانه خواهد بود. همه برخوردهاى ما بایستى منطبق، مطابق و متطابق با واقعیتهایى باشد که در آن محصور هستیم. رابطه‌مان با گروهها، نیروها و احزاب مختلف، باید با درجه عینى وحدت یا تضادى که با ما دارند، منطبق باشد. در یک چیزهایى ممکن است وحدت، و در یک چیزهایى اختلاف داشته باشیم؛ اگر مطلقاً اختلاف داریم، پس دشمنیم و اگر مطلقاً وحدت داریم، پس در یک تشکیلات و یک سازمان هستیم. آن‌چه مهم است، این است که برخوردها و راه‌حلهایمان، بایستى منطبق با واقعیت باشد و با آن تطابق کند.
اگر در تشخیص تضاد اصلى اشتباه کنیم، همه حسابها به‌هم مى‌ریزد».

***

معنى اسلام
پس این ایدئولوژى، ایدئولوژى تطبیق یا تسلیم، دیگر نه یک چیز مجازى، بلکه چیزى است که از متن واقعیت مى‌جوشد، واقعیتى که با تمام طول و تفصیل به آن اشاره کردیم؛ و این‌چنین باید باشد که قدرت حل مسائل را داشته باشد. یعنى براساس چنین جهان‌بینى‌یى خواهیم توانست همه مشکلاتى که در راه با آن مواجه مى‌شویم را در هر مقطع تاریخى بالاخره با شیوههاى تطبیق انقلابى و اسلامى حل کنیم. جامعه را به‌سمت تسلیم، اسلام و تطابق هرچه بیشتر، یعنى نفى استثمار، یعنى امحاى طبقات، پیش ببریم.
بنابراین با اسلام و تسلیم ما نمى‌خواهیم ـ و هیچ‌وقت همچنین نبوده‌ـ که به توده‌ها افیون تزریق کنیم، هرگز! نمى‌خواهیم از تسلیم تخدیرآمیز صحبت کنیم، هرگز! به همان دلیل که از ابراهیم گفتیم و تا همین امروز نیز، ما مى‌خواهیم در اینها، عنصر انقلابى بودن را، قیام به قسط و شورش انقلابى را، مطرح کنیم.

***
به همین دلیل باز خود قرآن مى‌پرسد:
«أَفَغَیرَ دین الله یَبغونَ وَلَه أَسلَمَ مَن فىالسَمَاوَات وَالأَرض»
«آیا جز همین راه که راه خداست و دینى که دین خداست، چیزى مى‌جویید؟ درحالى‌که همه چیزها در همین خط هستند، همه چیزها در آسمانها و زمین به همین سمت هستند».
یعنى آیا دنبال چیزى جز نظام و سنت تکاملى مى‌گردید و به آن گردن مى‌گذارید؟ مگر غیر از این است که همه پدیده‌ها مجبورند خودشان را با آن تطبیق بدهند؟ پس از این قرار، وقتى که صحبت از اسلام مى‌کنیم، منظور تسلیم و تطبیق هرچه بیشتر با نظام آفرینش است؛ و بر این اساس، کدام انقلابى آزاده‌یى است که به این راه گردن نگذارد؟
اسلام از باب افعال است، یعنى تطبیق‌دادن؛ تطبیق‌دادن چى؟ تطبیق‌یافتن با چى؟ با اساس خلقت و ناموس هستى. مگر نبود در مقدمات صحبتمان از ایدئولوژى، دنبال این مى‌گشتیم که باید جهان را بشناسیم و خودمان را با آن تطبیق دهیم؟ این همان تطبیقى است که دربردارنده کمال، هدایت، خوشبختى و رستگارى است. دیگر این‌جا وقتى به رستگارى مى‌رسیم، نه یک اسطوره است و نه یک فریب؛ بلکه یک واقعیت محض است. به همین دلیل خود قرآن مى‌گوید که:
«فَأَقم وَجهَکَ للدین حَنیفاً فطرَهَ اللَه الَتى فَطَرَ النَاسَ عَلَیهَا»
«پس رویت را بگردان بجانب آن دینى که فطرت و ناموس خود آفرینش است و ناموس خود این مردم، بر این اساس و بر همان روال آفریده شده است».
از کدام مسیر؟ مگر ما در بحث اولمان دنبال آن حرکت محورى جهان نمى‌گشتیم که خودمان را با آن تطبیق دهیم؟ مثل آن قطار؟ خیلى خوب، حالا قرآن جواب مى‌دهد:
«فَإن أَسلَموا فَقَد اهتَدَوا»
«اگر در همین مسیر رفتند و تطبیق پیدا کردند، هدایت مى‌شوند، رستگار مى‌شوند، راه مى‌یابند» ؛
«وَإن تَوَلَوا فَإنَمَا عَلَیکَ البَلاَغ»
«اگر هم پشت کردند، وظیفه تو فقط ابلاغ پیام است».
خیلى خوب، تو که پیغمبر هستى! ابلاغ و گفتنش با تو است؛ چون مکانیزم تطابقى و مکانیزم تکاملى، کار خود را خواهد کرد؛ طرد خواهد کرد، لعنت خواهد کرد، یعنى پرت خواهد کرد، نفرین خواهد کرد. از این آیه ضمناً این‌هم برمى‌آید که تطبیق انسان، تطبیقى است آگاهانه و ارادى، یعنى انسان مى‌تواند خود را تطبیق بدهد یا مى‌تواند ندهد، و به سنن آفرینش پشت کند؛ که البته در این‌صورت لعنت خواهد شد و این لعنت دیگر یک دشنام نیست، یک واقعیت محض است.
لعنت یعنى نفرین، نفرین مخفف «نیافرین»، یعنى آفرینش آن نفى مى‌شود. دیگر استمرار نخواهد داشت، دیگر بقا نخواهد داشت.
خوب، همان‌طور که مى‌دانیم، این تطبیق از دیدگاه قرآن، از نسبى‌ترین صور، از پایین‌ترین درجات شروع مى‌شود تا ملاقات با خدا:
«إلَى رَبکَ منتَهَاهَا»
«به‌سوى پروردگار توست انتهاى آن»
در همین جریان است که انسان سیماى حیوانیش را روزبه‌روز از دست داده و سیماى خدایى پیدا مى‌کند؛ مدلى در پیش رو داریم، به همین دلیل قرآن مى‌گوید رو به آن‌سو بگردان تا هرچه به آن شبیه‌تر شوى. راستى که سرنوشت فرزند انسان چقدر متعالى است!».

***

مفهوم توحیدى عید
 
«یکى از همین واژه‌ها، واژه عید است، از مصدر «عود» و بازگشت. نه بازگشتى به گذشته، قهقهرا یا دور، ابداً ! بازگشت به فطرت و ناموس نهایى. چرا که به اعتقاد قرآن، فطرت نخستین جهان، در وحدت و یگانگى است؛ بنابراین صحبت از عید ـ چنان‌که یکى از کتابهاى لغت مى‌گوید ـ یعنى نوشدن، نه تکرار و نه قهقرا. کمااین‌که در قرآن مى‌بینیم:
«قل جَاء الحَق وَمَا یبدئ البَاطل وَمَا یعید»
«بگو حق آمد و باطل نه مجدداً آغاز مى‌شود و نه بازمى گردد»
پس بازگشت و قهقرا وجود ندارد؛ چرا که اگر بازگشت به آن معنى مى‌بود، باید باطل هم بازمى‌گشت.
بنابراین هر عید یادآور روز و یومى است که در آن تازیانه‌یى به اسب تکامل خورده و آن را گامى به‌سوى جلو حرکت داده است. هر قدم متعالى، سمبل عید است، یعنى حصول آن وحدت گمگشته در فازى بسیار عالى‌تر، فازى آگاهانه‌تر. چون از آن مرحله ساده اولیه خروج کرده و بیرون آمده‌ایم و در مجموع به‌سمت تکامل رهسپار هستیم و البته بسیار دچار فسوق، خونریزى، افساد و… خواهیم شد. ولى بعد باز هم به تعادل خواهیم رسید، به وحدت خواهیم رسید؛ ولى تعادل این‌دفعه، دیگر تعادل و وحدت دفعه پیش نیست. بنابراین هر عید مبین گامى است به‌سمت وحدت، پس شایان خرسندى است و شایان مسرت.
مفهوم واقعگرایانه عید را در نهج‌البلاغه مى‌توان دید. حضرت على (ع) در بعضى اعیاد ـ و حتى نه یک عید مخصوص ـ این کلام را مى‌گفت:
«إنَمَا هوَ عیدٌ لمَن قَبلَ اللَه صیَامَه وَ شَکَرَ قیَامَه»
این عید کسى است که خدا روزه‌اش را قبول کرده، و همین‌طور در مورد نمازش، پاس آن را داشته است».
یعنى اگر روزه، مصلحت تکاملى داشته، و این فرد به آن دست یافته؛ براى او عید است.
«وَ کل یَومٍ لَا یعصَى اللَه فیه فَهوَ یَوم عیدٌ » (نهج البلاغه ـ کلام۴۲۰)
«و هر روزى که در آن روز، گام به عقب برداشته نشود ـ عصیان و سرکشى علیه خدا نشود ـ لاجرم آن روز عید خواهد بود».

***
پس اجازه بدهید در رابطه با نهایت تکامل اجتماعى، از یک عید بسیار بزرگ صحبت کنیم، و آن همان جامعه بى‌طبقه توحیدى است؛ توحید اجتماعى، جامعه توحیدى را بایستى ارمغان آورد. جامعه توحیدى، جامعه‌یى است که الزاماً تضادهاى طبقاتى آن حل شده است، پس بى‌طبقات است. چرا که طبقات، بالا و پایین، غنى و فقیر‌بودن، محصول استثمار است، محصول فرعونیت است، محصول روش همانهایى است که خود را به‌جاى خدا، به بشریت تحمیل کرده بودند؛ مثل خود فرعون. به قول قرآن:
«إنَ فرعَونَ عَلَا فىالأَرض وَجَعَلَ أَهلَهَا شیَعاً »
«همانا فرعون در زمین برترى‌جویى کرد و مردم را طبقه‌طبقه نمود».
به‌دنبال آن توضیح داده است:
«یَستَضعف طَائفَهً منهم یذَبح أَبنَاءهم وَیَستَحیى نسَاءهم إنَه کَانَ منَ المفسدینَ »
«طبقه‌یى از ایشان را ضعیف مى‌داشت، تحت ستم و بهره‌کشى قرار مى‌داد، پسران آنها را مى‌کشت و از زنانشان بهره‌کشى مى‌کرد، همانا او از تباهکاران بود (انرژیها و استعدادها را تباه مى‌کرد) ».
بنابر این باید تأکید کنیم که جامعه توحیدى، که دقیقاً بر ضد معیارهاى فرعونى و فرعونیت است، بایستى بدون طبقات باشد والا چه یگانگى؟! چه وحدتى؟!
ما روى چنین جامعه‌یى زیاد تأکید مى‌کنیم. این واژه «بى‌طبقه توحیدى» به همان مقدار براى ما ضرورى است که امروز مى‌گوییم اسلام علوى، و به این وسیله آن را متمایز مى‌کنیم والا در یک طیف گسترده و تعمیم‌یافته، امروز کلمات، آن معنى را ندارند که هزاروچهارصد سال پیش، در زمان خود پیغمبر یا در زمان حضرت على داشتند. بسیارى از مفاهیم معانى و محتواى اولیه‌شان مسخ و تحریف شده است. درحالى‌که در تاریخ شاهدیم که در آن زمان، حول و حوش پیامبران چه کسانى بودند؛ مگر این مذهب، مذهب مستضعفین نبود؟ مگر مذهب ”اراذل“ یعنى مذهب فرودستان نبود؟ مگر همینها نبودند که دور و بر پیامبر ما بودند؟
در ادامه آیه۳ سوره قصص این مسأله به‌ روشنى بیان شده و مفهوم مستضعفین را دقیقاً روشن کرده است.
نکته‌یى که مى‌خواهیم روى آن تأکید کنیم، و در سراسر قرآن هم به‌طور واضح آمده، این است که در تمامى تاریخ ادیان از نوح تا پیامبر خودمان، همیشه این آیین، در مقابل گردنکشان و ستمکاران قد برافراشته و همیشه آنها بودند که علیه انبیا به جنگ برمى‌خاستند:
«فَقَالَ المَلأ الَذینَ کَفَروا من قومه مَا نَرَاکَ إلاَ بَشَراً مثلَنَا
«قدرتمندان روز، صاحبان قدرت سیاسى، همین‌هایى که کفر مى‌ورزیدند از قومش، جلوى نوح ایستادند و گفتند ما تو را یک آدمى مثل خودمان مى‌بینیم، این ادعاها چیست؟
«وَمَا نَرَاکَ اتَبَعَکَ إلاَ الَذینَ هم أَرَاذلنَا بَادیَ الرَأى وَمَا نَرَى لَکم عَلَینَا من فَضلٍ »
«و ما غیر از این نمى‌بینیم که در صفوف نخستین نهضت تو، اراذل و تهیدستها هستند، جز این نمى‌بینیم؛ این‌جا هم که برترى ندارند بر ما!»
البته برترى از نظر آنها صرفاً برتریهایى مادى است. بله، به این دلایل؛ یک طرف، جبهه زیر ستمهاست که امتیاز مادى هم بر ما ندارند، و یک طرف ما. به این دلایل؛
«بَل نَظنکم کَاذبینَ »
«بنابراین گمان ما این است، نظر ما این است که تو دروغگو هستى».
وقتى توحید از این مجارى در جامعه عبور مى‌کند، وقتى که مذهب، مذهب طبقات محروم است؛ چگونه مى‌شود که سرمایه‌دارها خودشان را با این دین تطبیق مى‌دهند؟ (تطبیق که چه عرض کنم!) و دورویانه، منافقانه و سالوس‌وار از آن دم مى‌زنند؟ آیا آنها این کار را مى‌توانستند در زمان نوح بکنند؟ یا در زمان خود پیامبر اسلام انجام دهند؟
لذا به این دلیل که گفتم، هم‌چنان‌که آن تأکید روى اسلام علوى ضرورى است، این تأکید «بى‌طبقات» هم این‌جا ضرورى است. خوشبختانه اسلامى که سمبلهاى آن حضرت على و حضرت حسین است؛ اسلام علوى، حسینى و اسلام جعفرى است؛ جایى براى تردید باقى نگذاشته است. حتى در همان زمان، آنها خصوصیات آن جامعه آرمانى و ایده‌آل را که مبین توحید اجتماعى است، بیان کرده‌اند که در هر کتابى هم قابل دسترسى است.
گرچه بسیار گفته‌ایم و تکرار کرده‌ایم، اما بگذارید باز هم بگوییم (و چرا نگوییم؟) :
دعوا بر سر دو نوع اسلام است. یکى اسلام طبقاتى؛ اسلامى که صرفنظر از هر کلاه شرعى، و هرگونه توجیهى، بالاخره از استثمارگر دفاع مى‌کند، و یکى اسلام ناب، اصیل، راستین و مردمى، که ضدطبقات و ضد بهره‌کشى است. معنى حرفهایمان را مى‌فهمیم؛ وقتى مى‌گوییم ضداستثمار، مى‌فهمیم یعنى چه. چه بسیارند کسانى که از نفى استثمار دم مى‌زنند، ولى آیا معنى آن را میفهمند؟ آیا به الزامات آن پایبند هستند؟

***
بگذارید تصریح کنیم، نفى استعمار بسیار پیچیده است، چه رسد به نفى استثمار که به صلاحیت خیلى بیشترى احتیاج دارد. از جمله فهم قوانین هدایت یک مبارزه… مرز وحدت و تضاد نیروهاست.
براى آنهایى که دم از نفى استثمار مى‌زنند، هنوز خیلى مانده است که حتى به این مرحله نازلتر واقف باشند. حتى آنهایى که اسلام بالنسبه ترقیخواهانه‌ترى دارند؛ مسأله بسا فراتر از آن است که حتى تصور حل آن‌را داشته باشند. بنابراین چه رسد به تسلیح و مسلح‌شدن به یک اسلام ضداستثمارى، آن‌هم نه در شعار و نه در حرف!

***
بگذارید معیارها را مرور کنیم. ملاکهایى را که بایستى در مسیر یگانگى اجتماعى، سرانجام به آن برسیم، مرور کنیم. مرور اینها به ما امکان خواهد داد که خیلى از دعاوى و داعیه‌ها را از آغاز ارزیابى کرده و برایش ملاک داشته باشیم. منظورم بیان چند تا از اصلى‌ترین خصوصیات آن جامعه آرمانى است که از صدر اسلام وعده داده شده است، همان که با «امام قائم» نام خورده است؛ مهمترین ویژگیهاى آن چیست؟ ویژگیهایى که امروز براى ما الزام‌آور مى‌کند که وقتى صحبت از جامعه توحیدى مى‌کنیم، تأکید و تصریح کنیم که بى‌طبقات است.
اول، حداکثر رشد تکنولوژیک. پس جامعه عقب‌افتاده نیست. روایات و احادیث بسیارى هست که وصف مى‌کنند که این جامعه، بایستى جامعه‌یى باشد که در آن هیچ نقطه از زمین ناخرم و غیرآبادان باقى نمانده باشد.
یا در نهج‌البلاغه، خطبه۱۳۸، حضرت على از حاکمى ناشناخته صحبت مى‌کند که حاکمیت او با شیوههایى غیر از حکام و سلاطین و پادشاهان معمول تأمین شده؛ (یعنى مظهر قهر یک طبقه، روى طبقه دیگر نیست) :
«وَ تخرج لَه الأَرض أَفَالیذَ کَبدهَا»
«و زمین همه پاره‌هاى جگرش را و همه ثروتها و داراییهایش را براى او بیرون مى‌آورد و تقدیم مى‌کند».
پس رکن تکنولوژیک و فنى آن جامعه، که امکان رفع نیازهاى همه جوامع بشر را مى‌دهد، بسیار پیشرفته است. باز به قول على (ع) :
«وَ تلقى إلَیه سلماً مَقَالیدَهَا»
«زمین کلیه کلیدها و رموز خودش را به او تسلیم مى‌کند».
قوانین سلطه بر طبیعت و توانایى تولید، آن‌قدر زیاد مى‌شود که کفاف نیاز همگان را مى‌دهد و این جامعه، جامعه نعمت و فراوانى است، پس تا این‌جا، تأکید روى عنصر عینى و تکنولوژیک پیشرفت است.
دوم، هرگونه ظلم و ستم و بهره‌کشى در آن‌جا ریشه‌کن شده، پس طبعاً اثرى از طبقات نیست.
سوم، تفکر پولى ـ به قول امروز ما، اقتصاد کالایى ـ نیست و ریشه‌کن شده است. به‌اصطلاح معمول، مردم با صلوات جنس مى‌خرند. پس دیگر رابطه کالایى و اقتصاد پولى نیست. تا پول هست، استثمار هست. پس در آن‌جا بشریت به آن‌چنان بلوغى رسیده، که دیگر انگیزه‌اش براى تولید، محرکات مادى نیست، بایستى به معیارهاى متعالى‌ترى رسیده باشد. البته براى ما سخت نامأنوس است، چون ما در اقتصاد پولى و در جامعه کالایى غوطه مى‌خوریم.چهارم، هیچ زمینه و محلى براى جنگ، کشتار، خونریزى، برادرکشى و تجاوز باقى نیست؛ و در سراسر عالم صلح و صفا برقرار است. مگر مى‌شود تا وقتى ستمى هست، ظالمى هست و مظلومى، جنگ نباشد؟ صلح پایدار، یعنى این.
پنجم، فروریختن مرزهاى قومى، ملى، نژادى و طبقاتى. یکبار صحبت کردیم که «اینشتین» چقدر ساده مى‌خواست حکومت جهانى واحد را برقرار کند؛ و گفتیم که منهاى ریختن این مرزها، به چنین چیزهایى نخواهیم رسید. این همان زمانى است که به آن هدفها دست خواهیم یافت.
ششم، با این تغییرات در بنیادهاى جامعه، خیلى طبیعى است که همه مفاسد از قبیل فحشا، سرقت، خیانت، دزدى و… باید ریشه‌کن شده باشند؛ و بنابراین در روانشناسى بشرى، اثرى از عقده‌ها و کینه‌جوییها نیست؛ هم‌چنین از حسادتها، سودپرستیها و منفعت‌طلبى‌ها!
اینها سیماى «قسط» هستند. «توحید اجتماعى» در یک کلام، در فرهنگ انبیا، در «قسط» خلاصه مى‌شود؛ جایى که به تمام نیازهاى راستین و نه کاذب انسان، پاسخ داده مى‌شود. بله، قسط!
بنابراین در مقابل انبوه تعابیرى که مى‌توانند ما را گیج کرده و از واقعیت توحید اجتماعى پرتمان کنند، این تأکید براى ما ضرورى است و این‌جاست که به
معیارهاى جدیدى در رابطه با توحید اجتماعى مى‌رسیم.
معیارهایى که برحسب آنها، در نهایت خوشبختى و مسرت انقلابى، سرانجام آرمان انبیا به تحقق خواهد پیوست؛ همان جامعه‌یى که توصیفش را خواندیم و صحبت کردیم. جامعه‌یى که حتى ما فکرش را نمى‌توانیم بکنیم. براى این‌که ما در شب تیره و تار استثمار به‌سر مى‌بریم، در ماقبل تاریخ انسان، به‌سر مى‌بریم. هم‌چنان‌که در ادوار ماقبل تکامل، فاز یا مرحله بعدى را نمى‌توانستیم تصور کنیم، در تصورمان هم نمى‌گنجید؛ چه‌بسا براى امروز ما هم، جامعه غیرکالایى، قابل بحث و قابل تصور نباشد. براى این‌که ما امروز در جامعه‌یى به‌سر مى‌بریم که همه چیزش روى یک حسابها و انگیزه‌هاى سودپرستانه و منفعت‌طلبانه است؛ در خیلى از موارد، حتى سلام‌کردن، حتى لبخندزدن! مگر این‌که بتوانیم خودمان را با استقلال و اختیارى که فرد انسانى دارد، از چنین جامعه‌یى بیرون بکشیم، از آن خارج شویم، برآن بشوریم و در مسیرى قرار گیریم که بتوانیم سیماى توحید را در خودمان زنده کنیم.
***

توحید بى‌محتوا
پس همین‌جا بایستى مرزهایمان را جدا کنیم. توحید واقعى را، توحید اصیل را که سرود تکامل است، اساسى‌ترین نغمه هستى است، از یک توحید بى‌محتوا باز بشناسیم. در شکل بله، هرچه بخواهیم مى‌توان دم از اسلام و اسلام پناهى زد، ولى در محتوا چطور؟ به قول قرآن:
«الَذینَ هم یرَاؤنَ »
«آنهایى که ریا مى‌ورزند، دوگانه‌اند».
ریا هم فقط آگاهانه نیست. ریا اساساً خبر مى‌دهد از یک دوگانگى بین شکل و محتوا، بین زبان و قلب در عامترین صورت. البته هیچ لزومى ندارد که ریا آگاهانه باشد. ناآگاهانه هم مى‌توان ریا ورزید، مى‌توان دوگانه بود و از چیزى حرف زد که در ما نیست.
«الَذینَ هم یرَاؤن، َ وَیَمنَعونَ المَاعونَ »
«آنهایى که ریا مى‌ورزند و مانع ماعون مى‌شوند».
دوگانه‌اند؛ بارزترین خصوصیت این دوگانگى و این ریا در کسانى که دین را تکذیب مى‌کنند، منع «ماعون» است. «ماعون» را انحصار‌طلبانه به خودشان اختصاص مى‌دهند. «ماعون» چیست؟ در تفسیر همین دو آیه که خواندم «پدر طالقانى» این‌طور نوشته است:
«این دو آیه عطف بیان و چون جواب از سؤال مقدرى است (عطف به آیات قبلى) آنها که نمازگزارند و از روح نماز دور و غافلند، چرا نماز مى‌خوانند؟ ـ تا خود را به ظاهرالصلاحى بیارایند و تا در صف نمازگزاران وارد شوند و خود را بنمایانند و از برکات اجتماع آن پاکدلان بهره‌مند گردند ـ (به‌گفته یکى از مصلحین غرب درباره ریاکاران کلیسایى: انجیل مقدس مى‌دهند و منابع ثروت و سرمایه‌ها و طلاها را مى‌برند!) اگر اینها نمازگزاران با اخلاصند، چرا مانع ماعون مى‌گردند؟
از معانى لغوى و مورد استعمال لغت خاص ماعون که شرح داده شد، معلوم مى‌شود که معناى اصلى آن، مطلق منابع فیاض طبیعت است و سپس به آلات و وسایل عمومى تولید (تکرار مى‌کنم، آلات و وسایل عمومى تولید) و زندگى که براى همه فراهم نمى‌شود و باید در دسترس همه باشد، نیز اطلاق شده. آن‌چه مفسرین درباره لغت ماعون احتمال داده‌اند: «دیگ بزرگ، تیشه، دلو، اثاث خانه، آب، نمک» بیان مواردى است که در زمانهاى گذشته مورد نظر بوده و در دسترس عموم نبوده است و آن‌چه در بعضى از روایات آمده که مقصود از ماعون زکات یا قرض است گویا نظر به حق قانونى و عمومى است بر کسانى که، بیشتر از سرمایه‌هاى عمومى بهره‌مندند».

***
بحثهاى اخص ایدئولوژیکى مجاهدین در برابر دجالیت مذهبى خمینى به درازا کشید و از این بابت پوزش مىطلبم. چه مى‌توان کرد که براى مجاهدین در برابر خمینى، علاوه بر یک کارزار سیاسى و میهنى، یک کارزار اخص ایدئولوژیکى هم نوشته شده است که ناگزیریم بنیاد آن را هم از ریشه براندازیم. در غیراین‌صورت شرک و بت پرستى و فرعونیت ولایتفقیه با دجالیت بىانتها تحت نام اسلام، به توجیه کردار ضدبشرى خود در همه زمینهها مىپردازد و قبل از هرچیز حق حاکمیت مردم ایران را غصب و قربانى مىکند.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen

Archiv

‏‎‎تحميل كنندگانِ واقعيِ «جنگ تحميلي»‏ ‏ عبدالعلي معصومي محقق و تاريخ شناس

در سالگرد آغاز جنگ ايران و عراق , جاي آن دارد يكبار ديگر دربارة تحميل كنندگان واقعي اين جنگ ويرانگر و ضدميهني سخن به ميان آيد.

گردانندگان رژيم آخوندي, اين جنگ خانمانسوز را «جنگ تحميلي» يا «دفاع مقدّس» مينامند. آيا واقعاً اين جنگ, «تحميلي» بود؟ اگر چنين بود ـ كه بود ـ تحمييلكنندگان واقعي چه كساني بودند؟

ـ اگر جنگ را تحميل شده از سوي رژيم حاكم وقت عراق بدانيم, و مبارزه عليه اشغالگران را «دفاع مقدس», آيا پس از فتح خرمشهر و بيرون رفتن نيروهاي اشغالگر از ايران در خرداد 1361, آيا باز هم ميتوان, از آن پس, جنگ را, «تحميلي», «مشروع» و «دفاع مقدس» ناميد؟

ـ در آن زمان كه رژيم عراق, مقاومت ايران, ملل متّحد و سازمانهاي ديگر بين المللي, با اصرار تمام, پيوسته, در تلاش به پايان رساندن اين جنگ نابودكننده و ويرانگر بودند, چه كساني, به رغم اين خواست فراگير و گسترده, جنگ را 6سال ديگر ادامه دادند؟ و اساساً ادامة جنگ به سود چه كساني و در تحكيم قدرت چه نيروهايي اثرگذار بود؟

اگر جنگ تا به آخر «تحميلي» بود و «دفاع مقدس», پس چرا خميني پذيرش آتشبس را در 27تير 1367, نوشيدن جام زهر شمرد و از معاملة آبرويش با خدا يادكرد و در بهمن همان سال منتظري, رفسنجاني و موسوي اردبيلي,و شمار ديگري از گردانندگان رژيم تلاش كردند دامن خود را از ننگِ اين جنگي كه به شدّت مورد تنفّر مردم بود و جز نكبت براي ايران زمين به بارنياورد, بپالايند و خود را مخالف ادامة تجاوركارانة جنگ پس از فتح خرمشهر, نشان دهند؟

اين مقاله, سعي بر اين دارد كه, به مدد اسناد و داده هاي تاريخي, چهرة اين جنگ «تحميلي» و تحميل كنندگان واقعي آن را, بارديگر, در روشنايي واقعيت قراردهد. طبيعي است در سالگرد آغاز اين جنگ ضدميهني, اين تلاش و بازبينيِ دوباره, چندان بيربط نخواهد بود.

زمينهسازانِ جنگ

راستي, زمينهسازان اصلي جنگ ايران و عراق چه كساني بودند؟

آيا گردانندگان رژيم آخوندي كه پس از حملة رژيم عراق به ايران و آغاز جنگ, آن چنان سخت و بي وقفه, بر ادامة آن اصرار ميورزيدند و آن را «ضامن بقا»ي رژيمشان ميشمردند, در زمينهسازيِ آغاز جنگ هم نقشي داشتهاند, يا آن كه اين «مائدة آسماني» را پس از آغاز آن, در دامن قباي خود يافته اند؟

مروري بر موضعگيريها و رويدادهاي دورانِ پيش از آغاز جنگ, اين گره را خواهد گشود و نشان خواهد داد كه آيا واقعاً, «مظلوميّت» رژيم آخوندي, حتّي, در آغاز جنگ, واقعي است و اين تهاجم بدون زمينهچيني و تحريكات اين رژيم, و صِرفاً, براي تحقّقِ مقاصد توسعهطلبانة طرف عراقي آغاز شد, يا اين كه تاٌكيدِ پيوسته و پايانناپذير آنها بر «تحميل», «تجاوز», «دفاع مقدس», غرامت و مجازات متجاوز, ترجيعبندي است كه برپادارندگان اصلي جنگ, براي بهبيراهه كشاندن اَذهان ناپخته, پيوسته, تكرار ميكنند و كاملاً, بيپايه است.

اشارة «آيت الله منتظري» در خاطراتش به روحية سردمداران رژيم پس از چيرگي بر اَريكة قدرت, گرة اين مشكل را ميگشايد: «وقتي انقلاب پيروز شد... در بُعد خارجي, شعارها, همه, بر اساس صدور انقلاب و اين كه انقلاب مرز نميشناسد, و اين قبيل مسائل, متمركز بود. اين شعارها كشورهاي همجوار را به وحشت انداخت و اين فكر براي آنها ايجاد شد كه اينها به اين شكل كه پيش ميروند, فردا نوبت ماست... كشورهاي همجوار, واقعاً به وحشت افتادند و در برابر جمهوري اسلامي موضع گرفتند... جوّي كه در ايران بود اين بود كه عراق كي هست؟ ... من, به سهم خودم, يك روز رفتم منزل آقاي شيخ محمد يزدي در قم. آن وقت هنوز امام قم بودند و در منزل آقاي يزدي سكونت داشتند. به امام عرض كردم هر انقلابي كه در دنيا به پيروزي ميرسد, معمولاً, هياٌتهاي حُسننيّتي را براي كشورهاي مجاور ميفرستد و خطِ مشي خود را براي آنها توضيح ميدهد و با آنها تفاهم ميكند... بهجاست هياٌتهاي حسننيّت به كشورهاي مجاور فرستاده شود تا يك مقدار اين تشنّجها كاهش پيداكند. ايشان فرمودند ول كن. ما كاري به دولتها نداريم... ايشان هيچ حاضر نبودند كه اسم دولتها به ميان بيايد... و ميفرمودند ملتها با ما هستند. به نظر من, اگر ما يك مقدار تفاهم ميكرديم شايد بهانه به دست آنها نمي آمد...» (خاطرات آيت الله حسينعلي منتظري. چاپ دوم, ديماه 1379, ص310).

آن كسي كه ميگفت «ما كاري به دولتها نداريم», آيا براي سرنگون كردن آن دولتها, حدّاقل درمورد عراق, از زمينهچيني رويگردان بود, يا دو اسبه به آن سو ميتاخت؟

مروري بر موضعگيريها و نحوة برخورد خميني و سياستگذاران رژيم وي در رابطه با عراق و زمينهچينيهاي متواتر براي مداخله در امور داخلي آن كشور بر اساس تزِ ارتجاعي «صدور تروريسم» نشان ميدهد كه جنگ پيش از تهاجم گستردة عراق بهخاك كشور ما در 31شهريور 1359, در ابعادي كوچكتر آغاز شده بود و رژيم آخوندي درصدد بود براي حل تضادهاي داخلي و سرپوشنهادن بر شتاب روزافزون آن, زمينة درگيري در جنگ خارجي را فراهم كند.

عراق دربردارندة ويژگيهايي بود كه, بهعنوان مناسبترين طرف اين جنگ, ميتوانست مدّنظر قرار گيرد. سَواي خُردهحسابهاي شخصي خميني با سران رژيم عراق, درصد عظيم جمعيّت شيعهمذهب و وجود مَرقَدهاي ائمة اَطهار در آن كشور و وابستگي كشورهاي ديگرِ هممرز با ايران بهيكي از دو اردوگاه جهاني ـ كه البتّه, معنيِ چپ نگاه كردن بهآنها براي خميني, كاملاً, آشكار بود و عراق, در مقام مقايسه, ناوابستهترين كشورِ هممرز ايران بهشمار ميآمدـ باعث شد كه اين كشور براي اجراي سياست ارتجاعيِ «صدور تروريسم», مناسبترين محل درنظر آيد.

هنوز دو هفته از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه خميني نخستين سخنراني تحريكآميز خود را در زمينة «صدور تروريسم» ايراد كرد و در آن از «همة كشورهاي اسلامي در زير يك دولت و يك پرچم» سخن گفت و اين كه «يك دولت بزرگ اسلامي بايد بر همة دنيا غلبه كند» (روزنامة «آيندگان», 7اسفند1357).

در اجراي اين سياست, براي درخدمت گرفتن عوامل سرسپردة «قيادة موقّت», جنازة ملامصطفي بارزاني را, كه نه ايراني بود و نه تابع ايران, و در آمريكا فوت كرده بود, با هليكوپتر به اُشنويه برد و در آنجا دفن كرد و به اعتراض كردهاي مقيم مركز, كه در دانشگاه صنعتي شريف بههمينعلت نشستي برپاكرده بودند (روزنامة «پيغام امروز», 19اسفند57), يا بهتظاهرات مردم بانه در اعتراض بهپروبال دادن به«قيادة موقّت» و درخواست اخراج آنها از ايران (كيهان, 10اسفند57), توجّهي نكرد.

در واكنش به تحريكاتي كه از همان ماههاي اولية سلطة خميني آغاز شده بود, وزير خارجة عراق از گردانندگان رژيم خواستار رفع اختلافات فيمابين گرديد (روزنامة «بامداد», 20مهر1358). امّا, درخواستش بي پاسخ ماند. زيرا, آنها سوداي ديگري در سر داشتند.

خميني در فروردين 1359, كه در پايان شهريور آن, عراق به ايران حمله كرد, در سخناني بهمناسبت قطع رابطه با آمريكا, رژيم عراق را دستپروردة آمريكا ناميد و مردم آن كشور را به قيام و خيزش دربرابر آن فراخواند و خطاب به آنها گفت: «...ملت شريف عراق, شما اَخلاف آنان هستيد كه انگليس را از عراق راندند. بهپاخيزيد و قبل از آن كه اين رژيم فاسد همه چيز شما را تباه كند, دست جنايتكار او را از كشور اسلامي قطع كنيد. اي عشاير فرات و دجله, همه با هم و همة ملت اتّحاد كنيد و اين ريشة فساد را قبل از آن كه فرصت از دست برود, قَلع و قَمع نماييد, كه خدا باشماست. اي ارتش عراق, اطاعت از اين مخالف اسلام و قرآن نكنيد و به ملت بگراييد و دست آمريكا را كه از آستين صدام بيرون آمده است, قطع كنيد و بدانيد اطاعت از اين سفّاك, مخالفت با خداي متعال است و جزاي آن عار و نار است» (صحيفة نور, مجموعة رهنمودهاي امام خميني, جلد سيزدهم, بهمن 1362, ص40).

در اين ميان سياستگذاران رژيم نيز بيكار نبودند. بنيصدر, كه خود يكي از واضعان تئوري «صدور انقلاب» بود, بانگ برآورد كه «اگر كانونهاي قيام و انقلاب را همهجا, بهخصوص, در كشورهاي اسلامي برافرازيم, ما دشمن را در همهجا در پنجههاي قوي خويش خُرد خواهيم كرد» (روزنامة «انقلاب اسلامي», سرمقالة شمارة 26ديماه58). هم او در آستانة ايلغار دانشگاهها, در فروردين 59 گفت: «ما ميخواهيم ارتش را تجديد انقلابي و اسلامي بنماييم و بهترين جهتها همين [جنگ] است كه دولت عراق براي ما فراهم ميكند. من از اين جهات [جنگ] نگراني ندارم, نگراني در كشور خود ماست. امروز اين مساٌله [سركوبي مخالفان] را در شورا[ي انقلاب] بهاين نتيجه رسانديم و تصميم كه درآمد بايد اجرا كرد. چه شما خوشت بيايد و چه نيايد» (روزنامة بامداد, 20فروردين1359).

چند روز پيش از «كودتاي فرهنگي» در دانشگاهها, در راهپيمايي موسوم به«وحدت» در روز 22فروردين 59, بنيصدر خطاب بهرئيس جمهور عراق گفت: «ما انقلاب كرديم و يك آدم فاسد و خائن را بيرون كرديم, تو در اين ميان چه ميگويي؟ ... ما مردم عراق را بهرژيم فاسد تو بفروشيم؟ غيرممكن است. نميفروشيم». سپس, بهدرخواستهاي مكرّر رژيم عراق بهرفع اختلافات اشاره كرده و گفته بود: «اتّفاقاً, چند نوبت, چه زماني كه در مسئوليّت بودم و چه زماني كه مسئوليّت نداشتم, فرستادند و گفتند: ما آمادهايم تا امور خودمان را با شما حل كنيم. من گفتم: با شما امري نداريم كه حل كنيم. دفعة آخر ياسر عرفات آمد و من همين جواب را دادم» (اطّلاعات, 23فروردين59).

دو روز پس از سخنراني بنيصدر, منتظري طي ديداري از خميني درخواست كرد كه «رهبري انقلاب اسلامي عراق را نيز عهدهدار شود» (روزنامة «بامداد», 25فروردين59).

در همين ايّام بود كه مسعود رجوي با هاني الحسن, سفير فلسطين در ايران, بر روي متني كه بر اساس «احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلي» و «قطع مخاصمات و حل مسالمتآميز اختلافات» تنظيم شده بود, توافق كردند و قرار بر اين شد كه بر مبناي آن, عرفات دربين دولتهاي ايران و عراق ميانجيگري كند (گزارش مسئول شوراي ملّي مقاومت بهمردم ايران دربارة رابطة بني صدر... با شورا,... چاپ اسفند 1363, ص345). ولي, رژيم حاضر بهپذيرش هيچ ميانجيگري نشد.

چمران, وزير دفاع وقت, اعلام كرد كه «بين ملّت ما و صدّام حسين خط خون كشيده است و بههيچ وجه مِنَ الوجوه ميانجيگري را از جانب هيچ طرفي نميپذيريم و تا سقوط قطعي صدّام از هيچ مبارزة قاطعي دست برنخواهيم داشت» (روزنامة «جمهوري اسلامي», 6ارديبهشت59).

هنوز چندماه به حملة رژيم عراق به ايران مانده بود كه گردانندگان رژيم, اينچنين, از «سقوط قطعيِ صدام» دَم ميزدند.

«كودتاي فرهنگي»

دانشگاه در همان نخستين سال حكومت خميني, سازشناپذيريش را با خودكامگي رژيم نوپا نشان داد و سنگر مقدّم مبارزه براي نگاهباني از دستاوردهاي آزادي شد و از روز 31شهريور 1358 كه دانشگاهها در رژيم آخوندي بازگشايي شد تا اول ارديبهشت 1359 كه توطئة «انقلاب فرهنگي» آن را به خون كشيد و براي چندسال بسته شد, كانون پرشورِ گردهمايي مشتاقان آزادي و افشاي توطئههاي رژيم آخوندي بود.

خميني در پيامش در روز 31شهريور 1358, به مناسبت بازگشايي دانشگاهها, «دانشگاه و دانشگاهيان» را «چراغ راه هدايت و راهنماي ملت به سوي تعالي و سعادت و فضل و فضيلت» خواند و از «استادان و دانشجويان دانشگاهي سراسر كشور» تشكّر كرد كه «مكانهاي علمي مقدّس خود را به صورت دژهايي مستحكم و سنگرهاي شكست ناپذير درآوردند و از استقلال و آزادي ميهن عزيز خود دفاع نمودند...و دشمن خونخوار را دفع نمودند».

امّا, همان دانشجويان و استاداني كه در پيام خميني اين چنين تجليل ميشوند, وقتي اندك اندك, به چهرة واقعي او پي بردند و دانشگاه را به كانون افشاگري عليه اين خودكامگان قشري و تنگنظر تبديل كردند, خميني از بيم آن كه دامنة اين افشاگريها گسترده تر شود و به قلب جامعه نيز راه يابد, بر آن شد كه اين «سنگر آزادي» را درهم بكوبد. از اينرو, در پيامش در اول فروردين 1359, اعلام كرد «بايد انقلابي اساسي در تمام دانشگاههاي سراسر ايران به وجود آيد... تا دانشگاه محيط سالمي شود براي تدريس علوم عالي اسلامي». او در همين پيام «طبقة روشنفكر دانشگاهي» را «بريده از مردم» خواند و تاٌكيد كرد: «اكثر ضربات مُهلِكي كه به اين اجتماع خورده است از دست اكثر همين روشنفكران دانشگاهرفتهيي است كه هميشه خود را بزرگ ميديدند و ميبينند» (روزنامه جمهوري اسلامي, 6فروردين 1359).

پس از اين پيام بود كه گردانندگان رژيم براي درهم شكستن اين سنگر مقدّم دفاع از حريم مقدس آزادي, به تكاپوافتادند. ميرسليم, معاون وزير كشور وقت و عضو شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي, در 19فروردين 59 طي بخشنامهيي به وزارت علوم تاٌكيد كرد «... به مسئولين دانشكدهها دستور فرماييد از اجازه دادن به گروههاي سياسي به هرعنوان براي برگزاري مراسم سخنراني و تبليغات سياسي خودداري نمايند».

چند روز بعد, «شوراي انقلاب» در اطلاعيهيي, كه سيدعلي خامنهاي آن را در نماز جمعه روز 29فروردين 1359 قرائت كرد, اخطار نمود «... اگر در ظرف سه روز ـ از صبح شنبه (30فروردين) تا پايان روز دوشنبه (اول ارديبهشت)ـ اين ستادهاي عملياتي گروههاي گوناگون برچيده نشوند, شوراي انقلاب مصمّم است كه همه با هم, يعني رئيس جمهوري (=بني صدر) و اعضاي شورا, مردم را فراخوانند و همراه با مردم در دانشگاهها حاضر شوند و اين كانونهاي اختلاف را برچينند».

در همين روز 29فروردين, اوباش مسلّح در سراسر شهرهاي ايران, وحشيانه, به دانشگاهها يورش بردند و براي «فتح» اين«سنگر آزادي» از انجام هرگونه رذالتي كوتاهي نكردند.

شمار كشتهها و زخميهاي دانشگاهها در چهار روزِ از پيش تعيين شده (29فروردين تا اول ارديبهشت) طبق گزارش روزنامة انقلاب اسلاميِ اول ارديبهشت 1359 (روزنامة بنيصدر, رئيس جمهور وقت) چنين بود: «دانشكدة بابلسر 30زخمي, دانشگاه شيراز 310 زخمي, دانشكدة تربيت معلم تهران 100زخمي, دانشگاه مشهد 400زخمي و يك كشته, دانشگاه تهران 491 زخمي و 3كشته, دانشگاه جُندي شاپور 700زخمي و 5كشته, دانشگاه سيستان و بلوچستان 50زخمي و يك كشته, دانشگاه گيلان 7كشته و صدها زخمي و...» در همين شمارة روزنامه تاٌكيد شده بود: «.. مردم كشور بايد مراقب امنيت محيط كار خود باشند و بدانند اجراي تصميمات مقامات تعيين شده از سوي مردم, شرط ادامة انقلاب و پيروزي آن است...»

پس از قلع و قمع دانشگاهها, گردانندگان رژيم بر آن شدند تا با «تصفيه هاي عقيدتي», متلاشي كردن شوراهاي انتخابي, جايگزين كردن مهرههاي سرسپرده در پُستهاي اصلي, دانشگاهها را براي بازگشايي دوباره آماده كنند. براي پيشبرد اين مقاصد ضدآزادي به فرمان خميني «ستاد انقلاب فرهنگي» و بعد, «جهاد دانشگاهي»,به مثابه بازوي اجرايي آن تشكيل شدند و دانشگاهها را به عرصة يكّهتازيهاي خود تبديل كردند.

امّا, از آنجايي كه خاموش كردن مشعل فروزان مقاومت دربرابر خودكامگيهاي رژيم ضدمردمي, بدون يك پشتوانة مستحكم, از تضمين پايداري برخوردار نبود و هرلحظه بيم آن ميرفت كه بارديگر شعلة مقاومت دانشجويي و اعتراضات مردمي بالاگيرد, آخوندهاي حاكم بر ايران كه براي «حفظ نظام» از توسّل به هرگونه سياست جنايتبار و خانمانسوزي رويگردان نيستند, به تَرفند رذيلانة تازهيي چنگ آويختند تا با ياري آن به سركوبيهاي داخلي قبايِ «مشروعيت» بپوشند. بر اين اساس, زمينهسازي براي ايجاد يك بحران خارجي را, بهمثابه سرپوش سركوبي داخلي, همزمان با قلع و قمع جنبش دانشجويي, به جدّ,آغاز كردند. اين «مائدة آسماني» را صدّام حسين با قتل «آيت الله محمدباقر صدر» به دامن عباي آخوندهاي توطئهگر افكند و بهانة زمينهچيني براي دخالت در امور داخلي عراق را براي آنها «مشروع» نمود.

بهانة مداخله در عراق

همزمان با يورش به دانشگاهها, بهانهيي به دست خميني افتاد كه به ياري آن بتواند نگاهها و توجّهات را از خيزشهاي دانشجويي و اعتراضهاي رشديابندة مردمي, به سمتي ديگر سوق دهد و بر ناتواني رژيم در حل دشواريهاي گريبانگير مردم سرپوش بگذارد.

روز 16فروردين 1359 «آيت الله محمدباقر صدر» در نجف دستگيرشد. سه روز بعد, او و خواهرش در «شب سه شنبه 19فروردين در يكي از زندانهاي ارتشي بغداد» به قتل رسيدند.

«سيدمحمود هاشمي, نمايندة آيت الله صدر» (و رئيس كنوني قوة قضايية رژيم) در اطلاعيهيي «ضمن تسليت به پيشگاه امام خميني اظهار اميدواري كرد كه مسلمين به هر وسيلة ممكن اين خون پاك را مايهيي براي برافروختن شعلههاي انقلاب اسلامي در سراسر جهان قراردهند» (كيهان, 3ارديبهشت 1359)…

به نوشتة روزنامة كيهان, به انتقام اين قتل, جنبش اَمَل در لبنان به دفاتر بعثيها در بيروت حمله كرد و «در جريان آن 8 عامل حزب بعث كشته و 40تن دستگير شدند». «به گفتة يك نمايندة مجلس شيعيان لبنان, كه در ايران بهسر ميبرد, شيعيان لبنان و سوريه هم اكنون منتطر دستور امام خميني, رهبر انقلاب اسلامي ايران, هستند تا براي گرفتن انتقام خون آيتالله صدر از رژيم عراق اقدام كنند» (كيهان, 3ارديبهشت 1359).

خميني در پيامي كه «در پي شهادت آيت الله سيدمحمد باقر صدر و خواهر ايشان» «به دست رژيم منحط بعث عراق» فرستاد, اعلام كرد «... عجب نيست كه مرحوم صدر و همشيره, مظلومانه, به شهادت نائل شدند, عجب آن است كه ملتهاي اسلامي, خصوصاً, ملت شريف عراق و عشاير دجله و فرات و جوانان غيور دانشگاهها و ساير جوانان عزيز عراق, از كنار اين مصيبت بزرگ كه به اسلام و اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله وارد ميشود, بيتفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند كه مفاخر آنان را, يكي پس از ديگري, مظلومانه, شهيد كنند و عجبتر آن كه ارتش عراق و ساير قواي انتظامي آلت دست اين جنايتكاران واقع شوند... من از ردة بالاي قواي انتظامي عراق ماٌيوس هستم, لكن, از افسران و درجه داران و سربازان ماٌيوس نيستم و از آنان چشمداشت دارم كه يا دلاورانه قيام كنند و اساس ستمكاري را برچينند, همان سان كه در ايران واقع شد, و يا از پادگانها و سربازخانهها فرار كنند و ننگ ستمكاري حزب بعث را تحمّل نكنند». او ابراز اميدواري كرد كه «كارگران و كارمندان دولت غاصب بعث» با «ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لكه ننگ را از كشور عراق بزدايند».

خميني در پايان پيام اعلام كرد: «اينجانب براي بزرگداشت اين شخصيت علمي و مجاهد, كه از مفاخر حوزههاي علميّه و از مراجع ديني و متفكّران اسلامي بود, از روز چهارشنبه سوم ارديبهشت, به مدت سه روز سه روز عزاي عمومي اعلام ميكنم و روز پنجشنبه چهارم ارديبهشت را تعطيل عمومي اعلام مينمايم» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

منتظري, جانشين خميني, نيز در پيامي به همين مناسبت, ضمن ابراز تسليتِ «شهادت مرحوم علّامه شهيد و فقيه مجاهد آيت الله حاج سيدمحمد باقر صدر... و خواهر معظّمهشان و هزاران نفر ديگر به دست رژيم سفّاك و ضداسلامي صدّام», اعلام كرد «مطمئنم همانگونه كه خون پاك شهيدان, انقلاب اسلامي را در ايران به ثمر رسانيد و رژيم سفّاك پهلوي را سرنگون ساخت, قطرات پاك خون اين شهيدان راه اسلام نيز, در عُروق تك تك ملت مسلمان عراق و كشورهاي اسلامي خواهد جوشيد و تا سقوط كامل رژيم صدّامي و استقرار جمهوري عدل اسلامي از جوشش نخواهد ايستاد. يقين است, همانگونه كه رهبر انقلاب اسلامي فرمودهاند, برادران ارتش و ملت مبارز عراق, در ساية ايمان, استقامت و اتّحاد, اين لكّة ننگ را از دامن اسلام و صفحات تاريخ پرافتخار عراق محو خواهند نمود» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

«شوراي انقلاب جمهوري اسلامي ايران» نيز در «بيانيه»يي دربارة «شهادت فقيه و متفكّري بزرگ كه... انقلاب اسلامي را در همة قشرهاي با ايمان و متعهّد آن سامان رهبري ميكرد» اعلام كرد: «اين جنايت بزرگ چهرة شيطاني و رذيلانه حكومت مزدور عراق را برملاكرد و ماهيّت ضدّاسلامياش را آشكار ساخت». در اين بيانيه تاٌكيد شده بود كه «ملت رزمندة عراق اين جنايت بزرگ را بر دولت بعثي نخواهد بخشيد و انتقام اين خون پاك را تا سرحدّ ريشهكن كردن رژيم خائن عراق خواهد گرفت...» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

«وزارت خارجه جمهوري اسلامي ايران» با امضاي صادق قطب زاده, نيز در اطلاعيهيي نوشت: ما ضمن ابراز انزجار از «... حكومت جنايتكار و جنايتپيشة صدام حسين در عراق» كه «دست به جنايتي عظيم زده و ذُرّية (=فرزند) رسول الله, حضرت آيتالله العظمي سيدمحمدباقرصدر و همچنين خواهر مبارز و دانشمند ايشان را شهيد نموده است... اعلام ميداريم كه تا ازبين بردن حكومت جنايتكار و عامل امپرياليسم و صهيونيسم صدّام حسين خائن از پاي ننشينيم و اين يزيد كربلا را روانة همان مَقامي در جهنّم نماييم كه يزيد جلّاد در آن سُكني دارد».

اين اطلاعيه با اين جملات پايان مييابد: «بر ملت مسلمان ايران است كه يكدل و يكزبان و با تمام قوا به ملت مسلمان عراق مساعدت و كمك نمايد كه آنها نيز از زير رنج استعمار و استثمار و استبداد يزيد زمان خلاصي يابند» (كيهان, سوم ارديبهشت1359).

همة سركردگان رژيم آخوندي به انتقام خون محمدباقر صدر شمشيرشان را از روبسته و براي ازميان بردن صدّام حسين, «يزيد زمان», پاي در ركاب كردهاند, آن هم پنج ماه پيش از آن كه قواي نظاميِ «يزيد زمان», به خاك ايران حمله كند.

آغاز جنگ

رُخدادهاي چند ماه پيش از آغاز جنگ, نظير نامزدي مسعود رجوي براي رياست جمهوري و حمايت گستردة نيروهاي ملّي و مردمي از آن, خيزشهاي دانشجويي در دانشگاهها, واقعة امجديّه در 22خرداد 59 و... نشان داده بود كه اگر در بر همين پاشنه بچرخد, بهزودي رژيم در پرتگاه سرنگوني خواهد افتاد. رفسنجاني با اشاره بهاين تهديد در ملاقات با اعضاي «كادر تعقيب و مراقبت و عمليات سپاه» در 29 ارديبهشت 62 گفته بود: «وقتي جنگ شروع شد, اصلاً نگران سقوط جمهوري اسلامي نبوديم, امّا, ميدانستيم كه اين گروهكهاي محارب خطرات جدّي براي ما دارند» (سرمقالة «مجاهد», شمارة 154). رژيم براي در امانماندن از اين «خطرات جدّي», دامنة تحريكات و مداخلات خود را در عراق گسترش داد؛ تحريكاتي كه در واقع, از فرداي پيروزي انقلاب شروع شده بود.

سرانجام. آرزوي خميني و سردمداران رژيمش تحقّق يافت و جنگ ايران و عراق در نيمروز 31شهريور 1359, با حملة هواپيماهاي عراقي به ايران آغاز شد؛ جنگي كه بهگفتة بنيصدر, در آخرين پيام دوران رياست جمهوريش در 29خرداد 60, «خود همين حزب حاكم (=حزب جمهوري اسلامي), همين گردانندگان كودتاي خزنده, باني و موجب آن بودند» («مجاهد», شمارة 128, 4تيرماه1360).

اين جنگ «اگرچه با تجاوز گستردة قواي عراقي بهخاك ميهن ما اوج گرفت, امّا, از روز اول دقيقاً توسّط خميني, با هدف صدور تروريسم, بهمنظور سرپوش گذاشتن بر بحرانها و مقاومت داخلي, زمينهسازي و برانگيخته شد, حال آن كه كاملاً احتنابپذير بود» (پيام مسئول شورا در هفتمين سالگرد انقلاب, «مجاهد» شمارة 280).

امّا, نه تنها از آن اجتناب نشد, بلكه, خميني و گردانندگان رژيم جنگطلب او چنان به آن چنگ آويختند كه پاياني براي آن متصوّر نبود. آنها به چيزي كمتر از سرنگونيِ رژيم عراق و برقراري حكومت جهل و جنايت آخوندي در آن كشور, قانع نبودند. خميني ميگفت: «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد» (كيهان, 26شهريور65) و شعارهاي جنگ طلبانه نيز همواره, بر محورِ «جنگ, جنگ, تا رفع فتنه از عالم» و «راه قدس از كربلا» ميچرخيد و هيچ گوشي بدهكار اين نبود كه مردم داغدار و رنجديده, هيمة اين تنور جهنّمي هستند و روزگار تيرة آنهاست كه هرروز سختتر و دردناكتر و سفرة ناچيز آنهاست كه هرروز فقيرانهتر ميشود.

جنگ, ضامنِ بقا

جنگ ايران و عراق بزرگترين فاجعة گريبانگير جامعة ما بود و آثار زيانبار آن در كليّة عرصههاي اجتماعي, اقتصادي, سياسي, فرهنگي و... جامعة ما, بهنحو بارزي, به جا ماند. رژيم آخوندي بهپشتوانة اين جنگ خانمانسوز توانست هشت سال تمام, بر بحرانهاي فراگير و چارهناپذير و سركوبي خشن و قرونوسطايي خود سرپوش بگذارد و سرنگوني محتوم خود را بهتعويق اندازد. پيوند تنگاتنگ بقا و هستيِ اين رژيمِ رو بهمرگ با جنگ, باعث شده بود بهجنگ خانمانسوزي كه جز نكبت, بدبختي, فقر, فساد, فحشا, گراني و... براي مردم حاصلي نداشت, «اولويّتِ مطلق» بدهد, آن را «در راٌس امور» اعلام كند, «سيستم اجرايي» مملكت را, بهتمامي, بهخدمت آن درآورد و بر ادامة اين بلاي همه گير كه بيش از دو ميليون كشته و مجروح, حدود سه ميليون آواره, 50شهر و سه هزار روستاي ويران و ضايعات, تلفات و خسارات جبرانناپذيري بهبارآورد, اصرار بورزد.

براساس آمار منتشرشده از سوي كميسيون برآورد خسارات اقتصادي جنگ در وزارت بودجه خود رژيم, بخشي از خسارات اقتصادي جنگ تا پايان شهريور 1364, بالغ بر 2473ميليارد تومان, يعني معادل 309ميليارد دلار بوده است (كيهان, 30شهريور65).

رفسنجاني, از عاملان اصلي ادامة جنگ, نيز در نماز جمعة 18مرداد 1370 (9اوت 1991) گفته بود: «جنگ بدون هيچ اِغراق, حدود هزار ميليارد دلار خسارت داشته... و هر ايراني در دوران جنگ 50درصد فقيرتر شده است» (راديو رژيم, 18مرداد1370).

با وجود آنهمه زيانهاي فاجعهبار انساني و اقتصادي, چرا گردانندگان رژيم, بيتوجه به پافشاريهاي طرف ديگر جنگ, مقاومت و مردم ايران و سازمانهاي بين المللي براي پايان دادن آن, پيوسته بر ادامهاش اصرار ميورزيدند؟

رژيم آخوندي, اساساً, از جنگ بهمثابة سرپوش و مانعي براي جلوگيري از بروز سريع آثار و نتايج مقاومت در سطح جامعه و مصادرة بحرانها و مشكلات حادّ اجتماعي بهجنگ, بهرهبرداري ميكرد و از آن طريق دربرابر هرگونه حركت اعتراضي مردم و فعل و انفعالات اجتماعي, سيلبند زده و جامعه را بهطورموقّت قفل كرده بود. از همين رو بود كه همة سردمداران رژيم بر ادامة آن, بيوقفه, پافشاري داشتند. در زير به نمونه هايي از آن اشاره ميشود:

ـ خميني: جنگ «يك نعمت و موهبت الهي» و «سرنوشت ملت بسته به آن» است (كيهان, 12بهمن 1362).

ـ رفسنجاني: «اگر آتش بس را بپذيريم, سقوط حكومتمان را پذيرفته ايم» (اطلاعات, 2مهر 1362).

ـ مجلس رژيم: «جوش و خروش امام... درمورد جنگ را بهصورت واقعي, در صحنة ادارات و وزارتخانهها, كارخانجات توليدي و صنعتي و مراكز تصميمگيريِ تخصيص ارز و بودجه بكشانيد» (كيهان, 18مهر1364).

ـ ميرحسين موسوي, نخست وزير خط اماميِ دوران جنگ: «بقاي جمهوري اسلامي در جنگ است» (اطلاعات, 9آذر1362) و «جنگ از اولويت كامل برخوردار است» (كيهان, 7آذر 1363).

ـ موسوي اردبيلي, رئيس قوّة قضايية رژيم: «اگر ضرورت ايجاب كند... ما همة امكانات را در اختيار جنگ ميگيريم... ايران اسلامي هنوز بيش از 10 الي 20درصد امكانات خود را در راه جنگ به كار نگرفته است» (17ارديبهشت 1364).

با اين كه در آن تاريخ, كه سه سال از خروج نيروهاي عراقي از مرزهاي ايران ميگذشت, اين فاجعة نكبتبار نتايجي بسيار زيانبار به بار آورده بود و بهويژه تلفات انساني آن نيز هرچه ميگذشت سنگينتر ميشد. زماني, نمايندة مجلس رژيم, در جلسة 30آبان 1364 مجلس, دراين باره گفته بود: «ما براي استقرار و بقاي جمهوري اسلامي, 700هزار شهيد, اسير, مفقود و معلول داده ايم» (اطلاعات, 17ارديبهشت 1364).

بار ديگر بر اين پرسش تاٌكيد ميكنم: با وجود اينهمه ويرانگري, گردانندگان رژيم ضدمردمي, چرا, بيوقفه و درنگ, بر ادامة جنگ پافشاري ميكردند و هرچه ميگذشت بيشتر دستمايه هاي مردم را در اين تنور خانمانسوز ميسوزاندند؟ آيا جز اين بود كه بقاي حاكميت منفور خود را وابسته به آن ميديدند؟

صلح, سلاح استراتژيك

شعار استراتژيك يا محوري, شعاري است كه «اساسيترين خواستهاي اجتماعي» را در «خلاصهترين صورت ممكن» ارائه ميدهد و نمايانگر سمتوسوي اصلي مقاومت است؛ خواستي است كه اگر دشمن بهبرآورده كردن آن مبادرت كند, لااقل, بخشي از تماميّت خود را, كه بهنفي كل وجودش راه ميبرد, نفي ميكند.

صلح در شرايط تاريخي دوران جنگ ايران و عراق, يك شعار استراتژيك براي جنبش مقاومت مردمي بود, همچنان كه جنگ براي رژيم يك شعار استراتژيك بود. در آن شرايط, هرگونه راهگشايي در زمينة صلح, كاركرد مستقيمي در راستاي استقرار آزادي داشت. بههمينجهت, سلاحِ صلح, مكمّل مقاومت انقلابي مسلّحانه بود و كوركردن كورة جنگطلبي خميني, جادة آزادي را بر روي خلق و ميهن ما ميگشود. «مبارزه براي تحقّق صلح, بهخودي خود, درحكم تلاش براي شكستن شيشة عمر رژيم خميني است و بههمينسبب, در شرايط كنوني از اولويّت برخوردار است» (از بيانيّة شوراي ملّي مقاومت بهمناسبت چهارمين سالگرد تاٌسيس شورا, «مجاهد» شمارة 254)...

صلح, سلاح استراتژيك

شعار استراتژيك يا محوري, شعاري است كه «اساسيترين خواستهاي اجتماعي» را در «خلاصهترين صورت ممكن» ارائه ميدهد و نمايانگر سمتوسوي اصلي مقاومت است؛ خواستي است كه اگر دشمن بهبرآورده كردن آن مبادرت كند, لااقل, بخشي از تماميّت خود را, كه بهنفي كل وجودش راه ميبرد, نفي ميكند.

صلح در شرايط تاريخي دوران جنگ ايران و عراق, يك شعار استراتژيك براي جنبش مقاومت مردمي بود, همچنان كه جنگ براي رژيم يك شعار استراتژيك بود. در آن شرايط, هرگونه راهگشايي در زمينة صلح, كاركرد مستقيمي در راستاي استقرار آزادي داشت. بههمينجهت, سلاحِ صلح, مكمّل مقاومت انقلابي مسلّحانه بود و كوركردن كورة جنگطلبي خميني, جادة آزادي را بر روي خلق و ميهن ما ميگشود. «مبارزه براي تحقّق صلح, بهخودي خود, درحكم تلاش براي شكستن شيشة عمر رژيم خميني است و بههمينسبب, در شرايط كنوني از اولويّت برخوردار است» (از بيانيّة شوراي ملّي مقاومت بهمناسبت چهارمين سالگرد تاٌسيس شورا, «مجاهد» شمارة 254)...

اگر خميني و همة گردانندگان رژيم او و همپيوندان برونمرزيش, اين همه, از پرتو صلح هراس داشتند و بدون وقفه نعرة «جنگ, جنگ» سرميدادند, بهخاطر پيوند ناگسستني اين جنگ با حيات رژيم بود و اين كه صلح, سرنگوني سريع رژيم را در پي داشت. اين پيوند, بارها, از زبان سياستگردانان رژيم تكرار شده بود. خميني, سرنوشت رژيم را وابسته بهجنگ اعلام ميكرد (كيهان, 12بهمن62) و صلح را بهمنزلة دفن اين رژيم ميدانست (كيهان, 18شهريور63). از نظر رفسنجاني, جنگ هستي رژيم بود (كيهان, 11دي63) و پذيرش آتشبس سقوط حكومت را درپي داشت (اطلاعات, 2مهر62). نخست وزير رژيم (ميرحسين موسوي) تاٌكيد داشت كه آيندة نظام بهجنگ بستگي دارد (كيهان, 6دي63) و جنگ بهمثابة بقاي «جمهوري اسلامي» است (اطلاعات, 9آذر62). محمد خاتمي, امام جمعة آن روز يزد, ميگفت: «در شرايط حاضر ما يا بايد صلح كنيم و انقلاب اسلامي سقوط كند و يا بايد اين جنگ را تا پيروزي كامل ادامه دهيم» (راديو «صداي مجاهد», 24شهريور65).

درست بههمين مناسبت, ضرورت يك اقدام عمليِ راهگشايانه براي درهم شكستن بنبست جنگ, از همان آغاز, خود را بهمقاومت خونبار ما تحميل ميكرد و هرچه ميگذشت و مصيبت بر مصيبت ميافزود و اصرار رژيم بر ادامة آن بيشتر ميشد, اين ضرورت, نمايانتر ميگرديد.

پس از خروج نيروهاي عراقي از ايران در اوايل تابستان 1361 و آمادگي آن كشور براي استقرار صلحي عادلانه, اين ضرورت گريزناپذير شد. مصالح ميهني, تحقّق هرچه سريعتر صلح را در دستور روز هر نيروي ملّي و مردمي قرار ميداد, چرا كه ادامة جنگ, تضمين ادامة رژيمِ سراسر تباهي خميني بود. در اين صورت, در شرايطي كه طرف عراقي براي صلح آمادگي نشان ميداد, پرداختن با شرح و تفصيل بهتجاوز و تقصير عراق, جز در خدمت ادامة حاكميّت رژيم جنگافروز كاركرد ديگري نداشت.

براساس ضرورت مقدّم و گريزناپذيرِ يك اقدام عملي در مسير خاتمه دادن به اين جنگ ويرانگر بود كه شوراي ملّي مقاومت بهيكي از حسّّاسترين اقدامهاي ديپلوماتيك خود, يعني ديدار و بيانية مشترك مسئول شورا با نايب نخست وزير عراق, دست زد و راهگشاي شكستن طلسم جنگ خانمانسوزِ خميني شد.

ديدار مسئول شورا

با نايب نخست وزير عراق

ملاقات مسئول شورا با طارق عزيز, در مسير مبارزة تمامعيار شورا با جنگطلبي خميني, بدون ترديد يك گام راهگشا بود. اين ديدار در شرايطي صورت پذيرفت كه جنگ فضاي داخلي و بينالمللي را, كاملاً, بسته بود و تبليغات گسترده و توهّمپراكنيهاي رژيم خميني و دنبالچههاي رنگارنگ آن پيرامون جنگي كه آن را, مزوّرانه, «دفاع مقدّس» ميناميدند, چنان فضاي آلودهيي را بر گِرد خود فراهم آورده بود كه هرگونه اقدامي عليه آن با خطر «سوخته شدن» روبهرو بود. درواقع, اگر مشروعيّتِ برآمده از مقاومت خونبارِ سراسري نبود, محال بود شورا بتواند در چنين راه پرمخاطرهيي گام بگذارد.

الف ـ فضاي سياسي پيش از ديدار

پس از خروج نيروهاي عراق از ايران در خرداد 1361, شوراي امنيّت سازمان ملل متّحد براي پايان دادن بهجنگ, بلافاصله, وارد صحنه شد و با صدور قطعنامهيي كه هر 15عضو شورا در آن اتّفاق نظر داشتند, از دو طرف درگير خواست كه بهجنگ پايان دهند. عراق قطعنامه را پذيرفت, ولي رژيم آخوندي آن را ردكرد. رجايي خراساني, نمايندة رژيم در سازمان ملل, اعلام كرد: «دولت ايران هيچ گونه تعهّد و مسئوليّتي درقبال اين قطعنامه ندارد» (روزنامة اطلاعات, 26تيرماه61) و «با هرگونه مداخلة شوراي امنيّت در زمينة جنگ مخالف است» (اطلاعات, 19تيرماه61).

چندماه بعد, مجمع عمومي سازمان ملل متّحد, در روز 22اكتبر1982 (30مهر61), خواست خود را مبني بر آتش بس فوري جنگ بين ايران و عراق و عقبنشيني نيروها تا مرزهاي بينالمللي اعلام كرد. اين قطعنامه با 119راٌي موافق درمقابل يك راٌي مخالف (راٌي نمايندة رژيم) و 15راٌي ممتنع بهتصويب رسيد (لوموند, 25اكتبر1982).

رژيم آخوندي, بهرغم خواست مردم براي پايان دادن بهجنگ و تمايل بينالمللي, كه خود را در همين قطعنامة مجمع عمومي نشان ميداد, تاٌكيد كرد با هرگونه راه حل سياسي براي خاتمه دادن بهجنگ مخالف است. موسوي, نخست وزير رژيم, اعلام داشت: «جوّسازيهاي بينالمللي نميتواند در ارادة ملّت ما براي ادامة جنگ تا پيروزي اثر بگذارد» (اطلاعات, 3آبان61).

رژيم كه همزمان با تصويب قطعنامة شوراي امنيّت, «عمليّات رمضان» را آغاز كرده بود, باز همزمان با قطعنامة مجمع عمومي سازمان ملل متّحد, عمليّات مشابهي را با عنوان «عمليّات محرّم» آغاز نمود و در آذر همان سال, حدود يك ماه پيش از ديدار مسئول شورا با طارق عزيز, تهاجم ديگري را بهخاك عراق, با نام «مُسلِم بن عَقيل», تدارك ديد.

اين سلسله تهاجمات با دستافشاني و ترغيب و تشويق همبستگانِ داخلي و برونمرزي خميني همراه بود:

بنيصدر, همزمان با خروج نيروهاي عراقي از ايران, سرشار از شوق يك تهاجم «جانانه» بهخاك عراق, به«نيروهاي مسلّح» هشدار ميداد كه «اگر پيشروي برقآسا در خاك عراق با قيام عمومي [مردم عراق] همراه نباشد, موفقيّت رژيم عراق تحكيم خواهد شد» (گزارش مسئول شوراي ملي مقاومت به مردم ايران, دربارة رابطة بني صدر و اطرافيانش با شوراي ملي مقاومت و...اسفند 1363, ص329).

حزب توده از «دلاوران قهرمان ايران», تحت «رهبري امام خميني, رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي» و «پيروزيهاي بزرگ رزمندگان خط اول جبهه از پاسدار و ارتشي و بسيج» تجليل ميكرد (ازجمله, در «اتّحاد مردم», دورة سوم, شمارة 106).

كيانوري, مغرور از فتوحات «سپاه اسلام», همصدا با قلمبهمزدان خميني ميگفت: «... با پيروزيهاي درخشان نيروهاي مسلّح جمهوري اسلامي ايران در جبهة جنگ جنوب ضربههاي بسيار كوبندهيي بهيكي از ابعاد مهم نظامي توطئة آمريكا, يعني, بهتجاوز صدّام بهخاك ايران, وارد آمده و اين ضربهها زمينه را براي بهپايان رساندن جنگ, يعني, بهشكست قطعيِ تجاوزِ آمريكاييِ راهزنانة عراق بهايران, نزديك كرده است» (پرسش و پاسخ, شمارة 1, 9فروردين61).

دارودستة فرّخ نگهدار نيز در اوج تيرباران رزمندگان مقاومت بهدست مزدوران رژيم در زندانها و در نعرههاي «جنگ, جنگ» خميني, سخنان او و سران جنگطلب رژيمش را چنين واگويه ميكرد: «بايد تمام همّت خود را بهكار گيريم و شركت بازهم فعّال تري در جنگ داشته باشيم. تروريستها تلاش بسيار ميورزند كه توجّه مردم از جبههها منحرف شود... تمام هوش و حواس ما اين باشد كه جنگ فراموش نشود» (كار, اكثريّت, 11شهريور60).

ب ـ ديدار و بيانيّة مشترك

در چنين شرايط و فضاي سياسي, مسعود رجوي, مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, با نايب نخست وزير عراق ـ طارق عزيز ـ در روز 19ديماه 1361 ديدار كرد و با وي بيانيّة مشتركي را امضا نمود. مضمون اصلي اين ديدار, شكستن طلسم جنگطلبي خميني بود. قبل از اين ديدار نيز مقاومت عادلانة مردم ايران, خاصّه, پس از خروج نيروهاي عراقي از خاك ايران, تمايل خود را نسبت بهصلح نشان داده بود.

در روز 4خرداد61, در دومين روز مرحلة سوم تهاجم موسوم به«بيتالمقدس», مسئول شورا طي پيامي خطاب بهافسران, درجهداران و افراد ميهنپرست ارتش تاٌكيد كرده بود كه «از اين پس, تمام سلاحها را بهجانب رژيم سركوبگر خميني نشانه روند» («گزارش مسئول شورا... ص329). او, در پيام 30خرداد خود نيز از آنها خواسته بود, بههرترتيب شده از ادامة جنگ خودداري كنند و سلاحهايشان را دقيقاً بهجانب همان فرماندهان و اَيادي خميني كه فرمان آتش ميدهند, نشانه روند و قاطعانه, در پي ريشهكن كردن پاسداران, مزدوران و همة عوامل سركوبي و اختناق خميني در داخل ارتش برآيند (گزارش مسئول شورا... ص320).

مسئول شورا, يك روز قبل از تهاجم موسوم به«رمضان» بهخاك عراق در 25تيرماه 61 نيز, طي پاسخي بهخبرگزاريها دربارة تهاجم نيروهاي خميني بهعراق, آن را, بهشدّت, محكوم كرده بود.

اين تلاشها در شرايطي صورت ميگرفت كه طرف عراقي براي برقراري صلحي عادلانه, از طريق مذاكرات مستقيم, كاملاً, انعطاف نشان ميداد و همين رُخداد اخير, يعني آمدن نايب نخست وزير عراق نزد مسئول شورا از نظر ديپلوماتيك, اين معني ضمني را هم دربرداشت كه عراق از هرگونه قصد تهاجم و تجاوز و چشمداشت بهآب و خاك در موضع عُدول (بازگشت) و اعتذار (پوزشخواهي) قرار گرفته است.

در اين ديدار بيانيّة مشتركي بهامضا رسيد كه بر اساس آن, «روابط بين دو طرف بر مبناي تفاهم سياسي براي آرمانهاي مشروع صلح و حُسن همجواري استوار گرديد و اصول استقلال كامل و تماميّت ارضي, احترام بهارادة آزاد مردم عراق و ايران و عدم دخالت در امور داخلي يكديگر و ايجاد روابط مشترك بين مردم ايران و عراق براساس احترام متقابل و همكاري دوجانبه در خدمت منافع متقابل و آرزوهاي آنها براي آزادي, ترقّي و صلح و در خدمت صلح و ثبات در منطقه, اصول پايهيي شناخته شدند» (گزارش مسئول شورا... ص358).

در اين بيانيّه از تحريم نفتي و تسليحاتي رژيم خميني, ضرورت مصونيّت شهرها و دهكدهها و مردم بيدفاع ايران, توجّه خاص بهاسيران جنگي ايران در عراق, بهويژه پرسنل ارتش, اعزام نماينده براي ديدار از زندانيان جنگي ايران و... نيز سخن بهميان آمده است.

پ ـ همنوايي مخالفان

اين ديدار و بيانيّة مشترك, مضموني جز پيشبرد هرچه فعّالتر سياست صلح و درهمشكستن جنگطلبي خميني و, درنتيجه, خنثي كردن يكي از قويترين اهرمهاي نگهدارندة رژيمِ سرتاپا فساد و تباهي او نداشت؛ ابتكاري بود براي نجات مردم در زنجير ايران از كشتار و هراس روزانة بمبارانها, آوارگيها و فقر و فسادهاي ناشي از جنگ خانمان برانداز.

اين ديدار و بيانيّة مشترك و بهفاصلة اندكي بعد از آن, تصويب و انتشار طرح صلح شورا, از همان آغاز, انگيزشي قوي در راستاي استقرار صلح و مخالفت با جنگافروزي خميني پديد آورد. بازتاب آن پس از چندي, با اعتراضهاي مردمي عليه جنگ, فرار پرسنل نظامي از جبههها, شكستهاي پياپيِ بسيجهاي جنگطلبانة خميني و پشتيباني از حركتهاي صلحخواهانة هستههاي مقاومت در داخل كشور و ابراز حمايتهاي گستردة مجامع, شخصيتها, احزاب, سازمانها و... از طرح صلح شورا و مخالفت با سياست جنگافروزانة رژيم خميني, در سطح جهاني, عموميّت يافت...

ديدار يك مقام رسمي دولت عراق از مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, ضربة كوبندهيي بر سياست جنگافروزانة رژيم خميني بود, از اينرو, بهطور طبيعي, واكنش خصمانة اين رژيم و همپيوندان آن را برانگيخت و همگي با هم عليه اين ابتكار بيسابقه در جهت صلح و آزادي, بهميدان خزيدند.

پس از اين ديدار و انتشار بيانيّه, بلافاصله, بوقهاي تبليغاتي رژيم خميني بهصدا درآمدند.

امامي كاشاني در نمايش جمعة 24دي, مجاهدين را «حافظ منافع آمريكا» خواند (راديو رژيم, 24 ديماه61).

دو روز بعد, ميرحسين موسوي, نخست وزير خميني, در پاسخ بهسؤال خبرنگار راديو رژيم در مورد ديدار و بيانيّة مشترك, از تلاش آمريكا و اسرائيل براي حفظ رژيم عراق سخن گفت و اين ديدار و بيانيه را «نشاندهندة اتّحاد استكبار جهاني و اياديشان» در «حفظ و حراست» اين رژيم قلمداد كرد كه «درعين حال نشاندهندة وحدت اينها هم هست» (راديو رژيم, 26ديماه61).

اطلاعات 20دي نيز آن را گامي جديد در راستاي وابستگي بيشتر سازمان مجاهدين خلق به«رژيم صهيونيستي عراق» كه «خواهان امنيّت اسرائيل» و «روابط حسنه با آمريكا»ست, شمرد.

سرانجام, خميني, امام جنگافروزان, وارد صحنه شد و در سالروز تاٌسيس رژيم ضدّبشريش, در 12فروردين 62, با عناوين «عقد اُخُوّت با عراق», «فشردن دست دشمن», ديدار و بيانية مشترك و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حملة مستقيم قرار داد.

چندي بعد, رفسنجاني جنايتكار بهصحنه آمد و با رديف كردن اراجيفي مثل «جاسوسي براي صدّام» و «تبديل يك مشت جوان مسلمان» به«عناصر جاسوسي دشمن» (راديو رژيم, 4شهريور62), كينة عميق رژيم را نسبت بهحركتي كه مسئول شوراي ملّي مقاومت ايران, بهحق, آن را «يك نقطة عطفِ بسيار مهم سياسي در سطح منطقهيي و جهاني» ناميده است, نشان داد.

همگام و همنوا با صحنهگردانان اصلي رژيم جنگطلب خميني, همپيوندان آنها نيز در اين بزنگاه حسّاس با ستيز با اين رُخدادِ بسيار مهم سياسي پرداختند.

نشرية «نهضت» و ديگر نشريات وابسته بهبختيار, همزمان با ناسزاگوييهاي رژيم خميني عليه ديدار و بيانيّة مشترك, بيش از همه بهمسئول شوراي ملّي مقاومت تاختند كه يك مقام دولتي بهديدارش رفته بود و اين درحقيقت, نشانهيي از تثبيت آلترناتيو دموكراتيك و مستقل شورا بهشمار ميرفت.

نشريات بختيار براي «دلاوران جانباخته در جنگ ايران و عراق» سينه چاك كردند, براي «بچههاي ساده و معصوم هوادار سازمان مجاهدين» اشگ تمساح ريختند, مسئول شورا را «برباددهندة اين آب و خاك اجدادي» («نهضت», بختيار, 30ديماه 61) خواندند و نوشتند: «مسعود رجوي نمايندة قانوني ملّت ايران نيست كه بتواند با نمايندة رسمي يك كشور خارجي در زمينة روابط بينالمللي دو كشور مذاكره كند», «سازمان مجاهدين نمايندة ملّت ايران نيست بلكه ميخواهد جامعة 36ميليوني را بهزور اسلحه بهدنبال خود بكشد, همان كاري كه پالپوت در كامبوج كرد و سه چهارم جمعيّت آن كشور را ... كشتار كرد». «طرف ديگر بيانيّه ـآقاي مسعود رجويـ فاقد هرگونه صلاحيّت, مشروعيّت و رسميّت قانوني و حقوقي است» («پيام ايران», 17 بهمن61). «پست ايران» (به نقل از روزنامة «پيام ايران», اول بهمن61) بااشاره به«سطح دولت با دولت» اين ملاقات و اين كه «رجوي» نمايندة ملّت ايران نيست, آن را محكوم كرد.

نشرية ديگري بهنام « ملّت »(شمارة 35, بهمن61), ناشر افكار «پان ايرانيستها», با تكيه بر اين كه «رجوي خود را نمايندة ملّت ايران و سخنگوي ملّت ايران دانسته» و از اين جايگاه با «دشمن متجاوز» مذاكره كرده است, بهفحّاشي نسبت بهاين ديدار و بيانيّة مشترك پرداخت.

علي اميني, در سرمقالة نشريهاش(«نامة جبهة نجات ايران», 29ديماه61) بلافاصله بعد از اين ديدار, مسئول شوراي ملّي مقاومت را «ستون پنجم عراق» خواند و اين ملاقات را بهسود «رژيم حاكم بر ايران» دانست. همان نشريه سه هفتة بعد, در مقالة «از جهانوطني التقاطي تا نقش ستون پنجم عراق», همان لجنپراكنيهاي خميني و دارودستة جنايتكار او را تكرار كرد: «... آقاي رجوي همينجا قافيه را باخته است كه با امضاي يك قرارداد بدتر از تركمنچاي عقد همكاري هزاران جوان آرمانخواه, ولي بيتجربه را با دولت عراق ميبندد, يعني جواناني كه مثل برّههاي گمشدة موسي در پشت ديوارهاي خانههاي مخفي يا در زندانها بهسرميبرند... آنان كه از راه مسكو و بغداد, قصد سفر بهتهران را دارند» («نامة جبهة نجات ايران», 27بهمن61).

اين ناسزاگوييهاي رذيلانه نسبت بهمقاومت عادلانة مردم ايران و رهبري پاكباز آن, در زَرورقِ «وطن پرستي» هم پيچيده ميشد و البتّه, در اين راستا ستايش از «دلاوريها و جانبازيهاي نيروهاي مسلّح» هرگز, از سوي هيچيك از اينها فراموش نميشد. ازجمله, نشرية سلطنتطلبِ «ايران آزاد» (شمارة 132, 25دي61) در سرمقالهيي با عنوان «وطنفروشي مجاهدين», ضمن «ماركسيست ـ تروريست»خواندن مجاهدين و ناسزاگويي نسبت بهمسئول اول آن روز اين سازمان (مسعود رجوي) و تجليل از «ارتش و ديگر قواي مسلّح ايران و فداكاري و جانبازيشان براي دفع هجوم دشمن», اين ديدار و بيانيّه را «مُهرِ تاٌييدي بر وطنفروشي مجاهدين» و «خيانت بهاستقلال و تماميّت ارضي ايران» خواند و نوشت كه «مسعود رجوي را بايد بهجرم ارتكاب اين خيانت بهاعدام محكوم نمود».

«جبهه»نويسها در شمارة 6 بهمن 61, طي مقالهيي با عنوان «دربارة اعلاميّة طارق عزيز ـ رجوي...», اين اقدام را «جاهلانه» و «نابهجا» و «در بدترين زمان با بدترين شكل عليه جنبش و حركت ملّي ايران» خواندند و از اين كه در مسير چنين عملكردهايي «صداقت و ازخودگذشتگي فرزندان پاكدلي كه با دلي پرشور بهجنگ اهريمنان برخاستهاند» برباد ميرود, اشگ تمساح ريختند. بعد, در شمارة 20بهمن اين نشريه نوشتند: «با همة خستگي طبيعي مردم از ادامة جنگ و عدم تمايل آنان بهتجاوز, هنوز كار اين زدگي بهآنجا نرسيده است كه شعار ”فتحِ قدس از راه كربلا“ را با شعار ”فتح تهران از طريق بغداد“ عوض كنند. ملّت ايران آنهايي هستند كه استراتژي جنگ را برنامهريزي كردند؛ پشتِجبههها را با حمايتهاي خويش, دقيقاً, حفاظت كرده و اين امكان را فراهم ساختند كه لشكريان متجاوز عراق را از كشور خود بيرون برانند».

اينان, درمورد سرنوشت جنگ, حتّي, از خود خميني «خوشبين»تر بودند و الّا, نمي نوشتند: «حق نيست كه در واپسين روزهاي جنگ سنگر خود را رها ساخته و بهعنوان مبارزه با رژيم, در سنگر دشمن قرار بگيريم»(جبهه, شمارة 6 بهمن 61). از آن واپسين روزهاي جنگ, تا پايان جنگ, 6سال ديگر گذشت و طي اين مدت, «جبهه»نويسها و همپالكيهاي «وطنپرست»شان با ادامة اينگونه اظهارات «وطنپرستانه», ماشين جنگ و آدمكشي خميني را, روزبه روز, روغن زده و خود را شريك جنايتهاي رژيم او كردند.

طرح صلح شورا

در اوج تبليغات رژيم جنگطلب خميني و همپيوندان او عليه ديدار و بيانية مشترك, در بيست و دوم اسفند همان سال 1361, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران منتشر شد. مسئول شورا بههنگام ارائة طرح صلح اعلام كرد: «خصيصة جنگطلبانة اين رژيم قرونوسطايي را با طرح صلح حاضر, باز هم آشكارتر خواهيم نمود و جهانيان با آگاهي از ارادة ملّت ايران براي صلح و آزادي بيشتر خواهند فهميد كه رژيم خميني, اساساً, جز بر تروريسم ضدّبشري و جنگطلبي ضدّميهني بر چيز ديگر متّكي نيست» («مجاهد», شمارة 144, اطلاعيّة 22اسفند61 مسئول شورا).

طرح صلح شورا كه بر اساس قرارداد 1975 (الجزاير) تنظيم شده بود, در ارديبهشت 1362 مورد استقبال رسمي دولت عراق قرارگرفت و بهمثابه مبناي مذاكرات صلح از طرف آن دولت پذيرفته شد.

پس از انتشار اين طرح صلح و پذيرش آن طرح از سوي عراق, سران رژيم باز هم بر اصرار خود بر ادامة جنگ و نفي هرگونه پيشنهاد صلح و ميانجيگري بينالمللي افزودند.

نخست وزير خميني چندماه پس از انتشار طرح صلح, اول اعلام كرد كه «هيچگونه فشار بينالمللي نميتواند صلحي را بهما تحميل كند» (اطلاعات, 10 مرداد62). بعد, براي آن كه خيال همه را راحت كرده باشد, گفت: «ما البتّه, واژة صلح را, سعي ميكنيم, بههيچ وجه, بهكار نبريم» (اطلاعات, 25مرداد62).

امّا, در پرتو اقدامات گستردة شوراي ملّي مقاومت, سياست صلح شورا و جنگطلبيِ خميني در سطح بينالمللي شناسانده شد, بهطوري كه طرح صلح شورا مورد حمايت بسياري از سازمانها, احزاب, مجامع بينالمللي و شخصيتهاي سياسي جهان قرارگرفت.

جهان مدافعِ صلح, مخالفِ جنگ

تلاش براي استقرار صلح, كه از آن پس محور اصلي فعاليتّهاي ديپلوماتيك شورا قرار گرفت, بهطورعمده, در دو جهت انجام ميگرفت: كسب حمايت جهاني براي طرح صلح شورا و محكوميّتِ بينالملليِ سياست جنگطلبانة خميني...

الف ـ حمايتهاي جهاني از طرح صلح شورا

بر اثر تلاشهاي بيوقفة مسئول, اعضا و نمايندگان شورا و هواداران مقاومت در خارج كشور, طرح صلح شورا, بهتدريج, بهجهانيان شناسانده شد و با استقبال گسترده و وسيع مجامع جهاني روبهرو گرديد. بخشي از مهمترين حمايتهايي كه سياست صلح شورا در همان سالهاي نخستين بهدست آورده, از اين قرار است:

شوراي اروپا

شوراي اروپا از سال 1982, طي چندين بيانيّه و قطعنامه, نقض حقوق بشر در ايران و سياستهاي جنگطلبانة رژيم خميني را محكوم كرده و از مقاومت عادلانة مردم ايران پشتيباني نموده است:

ـ مجمع پارلماني شوراي اروپا در اجلاس 7تا 11مه 1984 (17تا21ارديبهشت 1363), طي بيانيّهيي مفاد طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد تاٌييد و پشتيباني قراد داد.

ـ رئيس شوراي اروپا و بيش از صد تن از اعضاي آن طي دو بيانيّة رسمي بهتاريخ 31ژانويه85 (11بهمن 63) با استناد بهليست 10300 نفر از شهيدان مقاومت عادلانة مردم ايران, نقض حقوق بشر در ايران را محكوم و حمايت خود را از طرح صلح شوراي ملّي مقاومت اعلام كردند.

ـ در سي و هفتمين اجلاس مجمع پارلماني شوراي اروپا, كه از 25سپتامبر تا 3 اكتبر 85 (3تا 11مهر64) در استراسبورگ (فرانسه) برگزار شد, قطعنامهيي درمورد جنگ ايران و عراق بهتصويب رسيد. مجمع پارلماني شوراي اروپا در اين قطعنامه خواستار پايان يافتن جنگ ايران و عراق از راههاي سياسي شده و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرار داده است.

پارلمان اروپا

در اجلاس 16ژانويه 84 (26دي62), پارلمان اروپا قطعنامهيي در رابطه با جنگ ايران و عراق, كه توسّط رئيس گروه سوسياليست و نايبرئيس پارلمان تهيّه شده بود, بهتصويب رسيد. مفاد اين قطعنامه همان مفاد طرح صلح «شورا» بود.

ـ پارلمان اروپا در اجلاس 10تا 14ژوئن 85 (20تا24 خرداد 64) كه در استراسبورگ برگزارشد, قطعنامهيي را بهتصويب رساند و طي آن از طرح صلح شورا و جنبش مقاومت ايران حمايت كرد. پارلمان اروپا ضمن اين قطعنامه از وزيران امور خارجة كشورهاي عضو درخواست كرد رژيم خميني را, بهمنظور پاياندادن بهجنگ و اختناق, تحت فشار قراردهند.

ـ در آخرين اجلاس پارلمان اروپا در سال 1986, كه در روزهاي 8تا 12دسامبر (17تا21آذر) در شهر استراسبورگ برگزار شد, قطعنامهيي در تحريم كامل تسليحاني رژيم خميني و حمايت از مقاومت عادلانة مردم ايران بهتصويب رسيد.

بينالملل سوسياليست

بينالملل سوسياليست در شانزدهمين اجلاس خود, كه در كشور پرتغال برگزارشد, در قطعنامة نهايي خود بهتاريخ 12آوريل 83 (24فروردين62), طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرارداد. در اين قطعنامه تاٌكيد شده است كه جنگ ايران و عراق بايد براساس راهحلهاي پيشنهادي سازمان ملل متّحد, كشورهاي غيرمتعهّد, سازمان كشورهاي اسلامي و شوراي ملّي مقاومت پايان پذيرد و هرگونه مانعتراشي در راه صلح محكوم است.

مجمع اتّحاديههاي كارگري انگليس

ـ در يكصد و هفدهمين كنگرة سالانة مجمع اتّحاديههاي كارگري انگليس در تاريخ 2تا7سپتامبر85 (11تا 16شهريور64) نقض حقوق بشر در ايران و پافشاري رژيم خميني بر تداوم بخشيدن بهجنگ, بهخصوص اعزام اجباري كارگران بهجبهههاي جنگ ضدّميهني, محكوم شد. در اين كنفرانس بيش از هزارتن از نمايندگان 91 اتّحادية سراسري كارگري انگليس شركت داشتند.

ـ يكصد و هجدهمين كنگرة سالانه اين مجمع, كه از اول تا پنجم سپتامبر86 (10تا 14شهريور65) تشكيل شد, طي قطعنامهيي ضمن محكوم كردن سياستهاي جنگافروزانة خميني, حمايت خود را از سياست صلح شورا و اقدامات صلحطلبانة مسئول شورا اعلام كرد.

حزب كارگر انگليس

ـ حزب كارگر در هشتاد و دومين اجلاس سالانة خود كه از دوم تا هفتم اكتبر 83 (10تا 15مهر 62) در برايتون برگزارشد, قطعنامهيي در رابطه با نقض حقوق بشر در ايران و حمايت از مقاومت عادلانة مردم تحت رهبري شوراي ملّي مقاومت بهتصويب رساند. در اين قطعنامه اصرار خميني بر ادامه دادن جنگ و استفادة او از تاكتيك «امواج انساني» محكوم شده و كوششهاي بينالمللي شورا دررابطه با صلح و دستيابي بهراه حل مسالمتآميز براي پاياندادن بهجنگ ايران و عراق و طرح صلح شورا مورد حمايت قرار گرفته است.

ـ طي ديدار و مذاكرات مسئول شورا با رهبري حزب كارگر انگليس در 12تيرماه 63 (3ژوييه 84), رهبر حزب كارگر, نيل كيناك, و رئيس حزب, اريك هفر, جنايات رژيم خميني را محكوم كرده و از مقاومت عادلانة مردم و طرح صلح شورا حمايت نمودند. اين ديدار بنا بهدعوت رسمي حزب كارگر از مسئول شورا صورت گرفت.

ـ حزب كارگر انگليس در هشتاد و سومين كنفراس سالانهاش در اكتبر 85 (مهر64) طي قطعنامهيي جنگ و اختناق در ايران را محكوم كرد و طرح صلح و اقدامات صلحطلبانة شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قرار داد.

كنفرانس بينالمللي خاتمة جنگ ايران و عراق

اين كنفرانس, كه در فروردين 65 در عمان, پايتخت اردن, برگزارشد, بهابتكار اتّحادية كار عرب (اتّحاديه سازمانهاي كارگري در كشورهاي مختلف عرب) تشكيل گرديد. در قطعنامة پاياني اين كنفرانس, ضمن اشاره بههدف اين گردهمايي كه همانا مخالفت با ادامة جنگ ايران و عراق و فراخواندن دو طرف درگير, بهصلح (براساس تصميم سازمان ملل متّحد مبني بر اعلام سال 1986 بهعنوان سال صلح) بر ضرورت برقراري صلح بين ايران و عراق تاٌكيد شده است. اين قطعنامه از بيانية مشترك نايب نخست وزير عراق و مسئول شورا نام برده و دو طرف را بهصلح, براساس طرح صلح شوراي ملّي مقاومت, فراخوانده است.

بيانيّة جهاني حمايت از طرح صلح شورا

همزمان با سومين سالگرد صدور بيانية مشترك و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران بيش از پنج هزار تن از وزيران, معاونان وزيران, رهبران احزاب سياسي, نمايندگان پارلمان و شخصيتهاي برجستة سياسي و اجتماعي بههمراه 221 حزب, سازمان, جمعيّت, جنبش و گروه سياسي, اتّحاديه و سنديكاي كارگري, انجمن و كميتة صلحخواه و بشردوست بينالمللي از 57كشور جهان, با امضاي يك بيانيّة جهاني, ضمن محكوم كردن سياستهاي جنگافروزانة رژيم قرون وسطايي خميني, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران را مورد حمايت قرار دادند و از سازمان ملل و كلية كشورهاي عضو خواستند كه اين طرح را مبنايي براي خاتمة جنگ ايران و عراق قرار دهند (در «مجاهد» شمارة 287 ـ5ارديبهشت65ـ متن بيانيّه و نام تمامي امضاكنندگان آن آمده است).

لازم بهيادآوري است كه تعداد امضاكنندگان اين بيانيّة جهاني, در آستانة ششمين سالگرد جنگ ضدّميهني ايران و عراق به7هزارتن رسيد (اطلاعيّة شهريور65 مسئول شورا بهمناسبت آغاز هفتمين سال جنگ).

ب ـ محكوميّت جهاني جنگطلبي خميني

بر اثر فعاليتهاي مستمرّ و بيوقفة شوراي ملّي مقاومت, بسياري از مجامع بينالمللي و دولتها, جنگطلبي رژيم جنگ افروز خميني را محكوم كردند كه در زير بهبخشي از آنها اشاره ميكنيم:

شوراي امنيّت ملل متّحد

شوراي امنيّت ملل متّحد از آغاز جنگ ايران و عراق تا پايان آن, چندين قطعنامه صادر كرده و در آنها خواستار خاتمة جنگ گرديده است. ولي, همواره اين قطعنامهها, بهرغم پذيرش آنها از سوي عراق, مورد اعتراض رژيم خميني قرار گرفته است. بهعنوان مثال ميتوان قطعنامة مصوّب 21فوريه 83 (2اسفند 61) و يا قطعنامة پيشنهادي سه كشور آفريقايي زئير, توگو و گويان را در 31 اكتبر 83 (9آبان62) نام برد كه هر دو خاتمة جنگ ايران و عراق را خواستار شده بودند.

درمورد قطعنامة پيشنهادي سه كشور آفريقايي كه با 12راٌي موافق و سه راٌي ممتنع بهتصويب رسيد و چهارمين قطعنامة شوراي امنيّت در مورد جنگ ايران و عراق بود, خامنهاي, با تاٌكيد بر ادامة هرچه بيشتر و فعّالتر جنگ, گفت: «هيچ قطعنامهيي را كه از سوي اين شورا صادر شده باشد, بههيچوجه, قبول نخواهيم كرد» اطلاعات, 7 آبان62) و نمايندة رژيم خميني در سازمان ملل اظهار داشت: «جمهوري اسلامي ايران هيچ چيز را از شوراي امنيت نخواهد پذيرفت, نه يك بند, نه يك سطر و نه حتّي, يك كلمه؛ چرا كه ما مخالف تمامي شوراي امنيّت هستيم» (اطلاعات, 12آبان62).

در 16مهر 1365 (8 اكتبر86) شوراي امنيّت بارديگر ادامة جنگ ايران و عراق را محكوم كرد و از دو طرف درگير خواست كه فوراً مواد قطعنامة 582 را كه در 24فوريه 86 درمورد خاتمه دادن بهجنگ, بهاتّفاق آرا, بهتصويب رسيده بود, بهمرحلة اجرا درآورند.

پيش از طرح اين مساٌله در شوراي امنيّت, خميني طي ديداري كه با سران جنايتكار رژيمش داشت, تاٌكيد كرد كه «از قضيّة حَكَميّت بايد عبرت بگيريم و زير بار حكميّت نرويم. ما بايد خودمان بهحسب راٌي خودمان و بهحسب راٌي ملّتمان, اين جنگ را ادامه بدهيم»( راديو رژيم, 2شهريور65).

در روز نهم مهرماه, ولايتي طي نطقي در مجمع عمومي سازمان ملل از آن سازمان خواست كه عراق را بهعنوان آغازكنندة جنگ محكوم كند. او, در اين نطق, سازمان ملل را متّهم بهجانبداري از عراق نمود (خبرگزاري رويتر, 9مهر65).

رفسنجاني در نماز جمعه 11مهر, با اشاره بهقطعنامة طرحشده در مجمع عمومي براي پايانبخشيدن فوري بهجنگ, گفت: «يك راه بيشتر نمانده و آن كنده شدن شرّ صدّام و حزب بعث عراق از عراق و مردم اين كشور و منطقه است»(راديو رژيم, 11مهر65).

ولايتي, چند ساعت قبل از آغاز جلسة شوراي امنيّت, نيويورك را ترك كرد. او طي نطقي در رابطه با اين اجلاس گفت كه «قبل از هر مذاكرات صلحي رژيم عراق بايد متلاشي گردد» ( لوموند, 5اكتبر 86 ـ13مهر65).

روزنامة اطلاعات در روز 23مهر نوشت: «با پذيرش صلح, حفظ و صيانت از حاكميّت جمهوري اسلامي در معرض توفان بلا قرار ميگيرد. ممكن است هزار و يك منفعت از پذيرش چنان صلحي براي كشور جمهوري اسلامي حاصل شود, امّا, اصل قضيّه نبايد فراموش گردد كه هيچ مصلحت و منفعتي بالاتر از حفظ موجوديّت و حاكميّت كشور وجود ندارد».

دبيركل سازمان ملل, پس از 6سال تلاش اين سازمان و مجامع و سازمانهاي بينالمللي براي خاتمهدادن بهجنگ, سرانجام از بنبستي كه رژيم جنگطلب خميني در اين راه ايجاد كرده است, پرده برداشت. او در روز جمعه سوم سپتامبر (11مهر65) طي يك سخنراني در مجمع عمومي سازمان ملل, اعلام كرد كه كليه تلاشهاي ملل متّحد براي خاتمهدادن بهجنگ ايران و عراق بهدليل مخالفت رژيم خميني با آنها شكست خورده و ناكام مانده است. وي در همين سخنراني تاٌكيد كرد كه سازمان ملل تا كنون 4طرح جهت خاتمة جنگ ايران و عراق تنظيم و ارائه كرده كه عراق آنها را پذيرفته ولي رژيم آخوندي همة آنها را رد كرده است (روزنامة «اتّحاديّة انجمنهاي دانشجويان مسلمان, شمارة 66, 18مهر65).


كنفرانس سران كشورهاي غيرمتعهّد

در هشتمين اجلاس كنفرانش سران كشورهاي غيرمتعهّد كه از اول تا هفتم سپتامبر86 (10تا 16شهريور 65) در حراره, پايتخت زيمبابوه, برگزارشد, يكي از سه مساٌلة عمدهيي كه در دستور كار كنفرانس قرار داشت, جنگ ايران و عراق بود. سخنرانان اين اجلاس ازجمله, ياسر عرفات, راجيو گاندي, كاسترو, رئيسان جمهور زامبيا, الجزاير, پاكستان, يوگسلاوي و موزامبيك در سخنرانيهايشان خواهان قطع جنگ ايران و عراق شدند. دبيركل ملل متّحد نيز طي پيامي كه براي اين كنفرانس فرستاد, تاٌكيد كرد كه جنگ ايران و عراق بايد پايان پذيرد.

در قطعنامة پاياني كنفرانس, كه بهاتّفاق آرا بهتصويب رسيد, از عراق و ايران خواسته شد تا بيدرنگ خصومتها را متوقّف كنند و متعهّد شوند كه از هيچ گونه تلاشي در راه پايان يافتن سريع جنگ دريغ نورزند.

خميني, چند روز پس از تصويب اين قطعنامه, خطاب بهجمعي از مدرّسان «حوزة علميّة قم», كه در وحشت از آثار و عواقب جنگ نزد او رفته و از زمان پايان آن پرسيده بودند, گفت: «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و ادامه داد كه «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد» (كيهان, 26شهريور65).

رفسنجاني نيز در آستانة نمايش موسوم به«هفتة جنگ», بااشاره بهدرخواست صلح از طرف كنفرانس سران «جنبش عدم تعهّد», گفت: «همهجا ميگويند صلح كنيد. در زيمبابوه هم ميگويند صلح, امّا, ما ميگوييم: نه». او در ادامه, پيوند ناگسستني جنگ با حيات رژيم را چنين بيان كرد: «حتّي, آتش بس هم يعني شكست ما» (راديو «صداي مجاهد», 19شهريور65).

كنفرانس بينالمجالس

در هفتاد و يكمين كنفرانس بين المجالس در ژنو, كه با شركت بيش از 700 تن از رئيسان و نمايندگان پارلمانهاي بيش از 98 كشور جهان, از 2تا 7آوريل84 (13تا 18فروردين63) برگزار شد, قطعنامه يي درمورد ضرورت پايان دادن به جنگ ايران و عراق به تصويب رسيد (اين قطعنامه با 367 راٌي مثبت, 241 راٌي ممتنع و 137 راٌي منفي به تصويب رسيد. نمايندگان رژيم خميني, آمريكا, اسرائيل به اين قطعنامه راٌي منفي دادند).

ـ در شصت و هفتمين, شصت و نهمين و هفتادمين كنفرانس بين المجالس نيز كه در برلن, رم و سئول برگزار شده بودند, درمورد جنگ ايران و عراق «آتش بس فوري, قطع هرگونه عمليات نظامي و عقب نشيني همة نيروها تا مرزهاي بين المللي» درخواست شده بود.

ـ در هفتاد و چهارمين كنفرانس بين المجالس كه از 2تا 7سپتامبر85 (11تا 16شهريور64) در شهر اُتاوا (كانادا) برگزار شد, بيش از صد تن از نمايندگان 35كشور جهان طي بيانيه يي, ضمن محكوم كردن نقض حقوق بشر در ايران و جنگ افروزي رژيم خميني, طرح صلح شوراي ملّي مقاومت را مورد حمايت قراردادند...

آبروباختگي جهاني رژيم

در پرتو فعاليتهاي مستمرّ شورا, رژيم خميني, از نظر جنگ طلبي, كاملاً, رسوا و منزوي شد, به طوريكه خود خميني و سران جنايتكار رژيمش به اين آبروباختگي جهاني, بارها, اعتراف كردند. چند نمونة آن را در زير ميخوانيد:

ـ خميني: «ما الآن در يك همچو قضيّه يي واقع هستيم كه همة كشورها, بهاستثناي خيلي كم, با ما مخالفند... در داخل هم كه ميبينيد كه باز شياطين موجودند» (كيهان, 11آبان64).

ـ رفسنجاني, در ديدار با سرپرست ستاد تبليغات جنگ و مسئولان برگزاري هفتة جنگ: «من خودم اعتراف ميكنم كه ما حداقل در خارج از كشور در طي اين مدت نتوانسته ايم مساٌلة جنگ را آنطور كه واقعاً هست, روشن كنيم... ما در اين جنگ مظلوم هستيم و اين مظلوميّت در همة ابعاد مشخّص آن در دنيا ثابت نشده است, بلكه, عكس قضيّه القا شده است. دنيا فكر ميكند كه ما هستيم كه خواهان جنگ در منطقه ميباشيم... در سياست خارجي خودمان مشكل داريم كه ماهيّت دفاعي ما را در نظر دنيا ماهيّت تهاجمي داده است... اگر ما ميتوانستيم مردم دنيا را متقاعد كنيم كه حالت ما دفاعي است... اگر اين را در دنيا تثبيت كنيم كه ما دفاع مقدّس داريم و اين معنا جا ميافتاد شايد بسياري از مسائل ما حل ميشد» (كيهان, 4شهريور64).

ـ سيدعلي خامنه اي: «ايدة سياسي جمهوري اسلامي ايران نزد شخصيّتهاي دنيا ناشناخته است... هركاري كه ما ميكنيم با تفسير غلط و نادرست رسانه ها روبه رو ميشود» (كيهان, 7آبان64).

ـ ميرحسين موسوي: «امروز تهاجم تبليغاتي و جنگ رواني وسيعي عليه ما تدارك ديده شد تا صلح را تحميل كنند... امروز همة رسانههاي گروهي جهان عليه ماست» (كيهان, 22خرداد64).

اقدامات مقطعي شورا در زمينة صلح

شوراي ملّي مقاومت ايران به موازات اقدامات ديپلوماتيك و بين المللي و فعاليتهاي مستمرّ داخلي, در زمينة پيشبرد سياست صلح به چند ابتكار مقطعي نيز دست زد كه به ترتيب تاريخ عبارتند از:

1ـ هفتة صلح

هفتة صلح ازجمله اقدامات مقطعي «هسته هاي مقاومت» در مبارزه با جنگ افروزي رژيم آخوندي بود كه از سوي «ستاد بخش اجتماعي سازمان مجاهدين خلق», در سالگرد ديدار و انتشار بيانيّة مشترك مسئول شورا با نايب نخست وزير عراق, از 16تا 22دي62 در داخل كشور برگزارشد. در طول «هفتة صلح» هسته هاي مقاومت, به فعاليّتهاي سياسي ـ تبليغي وسيعي حول سياست جنگ افروزي خميني و سياست صلح شورا پرداختند.

2ـ قطع يك هفته يي بمباران شهرها

بيانيّة مشترك مسئول شورا و نايب نخست وزير عراق, بمباران شهرها از جانب هريك از طرفهاي درگير در جنگ را محكوم كرد. با توجه به مفاد اين بيانيّه, مسئول شورا در نامه يي به طارق عزيز, به تاريخ 5ارديبهشت62 (25آوريل83), ضمن اظهار تاٌسّف از حملة موشكي عراق به دزفول تاٌكيد كرد كه چنين حملاتي فرصت جديدي به رژيم خميني براي بسيج نيرو و توجيه ضرورت ادامه يافتن جنگ ميدهد و اين امر مخالف گرايشي است كه مردم به صلح نشان ميدهند.

با تشديد «جنگ شهرها» در بهمن 62, مسئول شورا در 16بهمن, طي نامه يي به نايب نخست وزير و وزير خارجة عراق, قطع بمباران شهرها را از سوي عراق, به مدت يك هفته, تقاضا كرد و تاٌكيد نمود كه كليّة حملات عليه اَتباع غيرنظامي هر دو كشور را, از هرسو كه باشد, محكوم ميشناسد و چنين حملاتي را در راستاي سياست جنگ افروزانة خميني تلقّي ميكند.

مسئول شورا پيام ديگري نيز براي رئيس جمهوري عراق فرستاد و با تاٌكيد بر اين كه حساب خميني از مردم بيگناه و غيرنظامي ايران, به كلّي, جداست, درخواست خود مبني بر قطع بمباران شهرهاي ايران را تكرار كرد. طارق عزيز در پاسخ به نامة مسئول شورا در 25بهمن (14فوريه84) يادآور شد كه «عراق كاملاً آمادة قطع عمليات خود عليه هدفهاي ايراني خواهد بود, مشروط بر اين كه رژيم خميني تشديد و واردآوردن خسارات بر شهرها, روستاها و هدفهاي غيرنظامي ما را قطع كند... عراق, قويّاً, خواستار آن است كه به مردم ايران و رهبري مقاومت عادلانة مردم ايران كه به صلح و حسن همجواري معتقد ميباشد, خواست حقيقي خود را مبني بر دستيابي به يك راه حل صلح آميز عادلانه و شرافتمندانه براي اين جنگ و برقراري و تعميق حسن همجواري با ايران تاٌكيد نمايد»(«مجاهد», شمارة 191).

طارق عزيز در نامة خود پذيرش درخواست قطع يك هفته يي بمباران شهرها و مراكز غيرنظامي را اعلام كرد. براساس اين موافقت, از ساعت سه و نيم بعد از ظهر (به وقت تهران) روز سه شنبه 25بهمن, بمباران شهرها و مردم بيدفاع, به مدت يك هفته, به طور يكجانبه, از سوي دولت عراق قطع گرديد.

لازم به ذكر است كه در 25ارديبهشت62, مسئول شورا قطع هميشگي بمباران شهرها را به دبيركل سازمان ملل متّحد پيشنهاد كرد, ولي خميني در 5خرداد همان سال, مخالفت خود را «با انعقاد يك موافقت نامه محدود دو جانبه براي مصون دانستن متقابل مردم و شهرها و تاٌسيسات غيرنظامي ايران و عراق از آتشباري و هرگونه حملات نظامي» اعلام كرد, به اين بهانه كه «هرگز رعايت اصول انساني را منوط به انعقاد قراردادهاي جداگانه تحت نظارت سازمانهاي بين المللي نكرده و نخواهد كرد» در روز 25بهمن, به محض پذيرش قطع يك هفته يي بمباران شهرها از سوي عراق, مسئول شورا طي تلگرامي به دبيركل سازمان ملل از وي خواست تا اين قطع يك هفته يي را به قطع هميشگي بمباران شهرها تبديل كند.

به دنبال پذيرش قطع يك هفته يي بمباران از سوي عراق و سپس از سوي رژيم خميني, مسئول شورا طي پيامي (كه پس از پذيرش اجباري قطع بمباران توسّط رژيم خميني, در روز چهارم, براي مردم ميهنمان فرستاد), اين پيروزي مهم و درخشان را به هم ميهنان آزاده و صلح طلب تبريك گفت و خاطرنشان نمود كه «اكنون پس از نخستين عقب نشيني دشمن ضدّبشري در جنگ طلبي فزاينده اش ـ كه عميقاً يك عقب نشيني اجتماعي و سياسي نيز هست ـ اولين وقفه و فتور اجباري در لَهيب جنگ افروزي خميني محقّق شده است. هم چنين, بارديگر ثابت گرديد كه دربرابر خواست و ارادة توده هاي مردم و نيز در برابر محكوميت يكپارچه داخلي و بين المللي, خميني بسا ناتوان و درمانده است».

لازم به ذكر است كه رژيم جنگ افروز تا چهار روز پس از قطع بمباران از سوي عراق, شهرها و مردم غيرنظامي عراق را بمباران ميكرد. در روز 25بهمن, يعني نخستين روز قطع بمباران يك هفته يي, راديو رژيم از قول خامنه اي اعلام كرد كه«از امروز كليّة شهرهاي عراق را به جز شهرهايي كه اماكن مقدّسه در آنها قراردارند, مورد هدف قرار خواهيم داد» (خامنه اي چند روز قبل از «اعلام بمباران» نزد خميني رفت و از او دربارة اقدامات آتي رژيم در جنگ دستورالعمل گرفت ـ راديو رژيم, 18بهمن62). بلافاصله, رفسنجاني بر آن صِحّه نهاد و گفت: «من از طرف نمايندگان مجلس اين تصميم جديد را تاٌييد ميكنم» و «ستاد تبليغات جنگ» رژيم خميني اعلام كرد: «با اعلام رياست شوراي عالي دفاع, رزمندگان از امروز سه شنبه كلية شهرها بهجز عتبات عاليات را هدف حملات گستردة خود قرار ميدهند»(راديو رژيم, 25بهمن62). خامنه اي در همين روز تاٌكيد نمود كه «از سه شهر شروع كرديم, امّا, در اين سه شهر متوقّف نخواهيم ماند. همة شهرهاي آباد و بزرگ عراق در دسترس ماست. بغداد هم در دسترس ماست» (راديو رژيم, 25بهمن62). راديو رژيم سه روز پس از قطع يك هفته يي بمباران از سوي عراق, خبرداد كه «روز گذشته يكانهاي توپخانة ما روي شهرهاي بصره, مَندلي و خانقين آتش گشودند» (راديو رژيم, 28بهمن62).

در روز چهارم قطع بمباران, رژيم خميني, بر اثر فشارهاي داخلي و بين المللي, ناچار به توقّف بمباران شهرهاي عراق شد. ظهيرنژاد در روز 29بهمن از راديو رژيم اعلام كرد كه «فعلاً حملات به شهرها متوقّف خواهد شد». البتّه, رژيم خميني حاضر نشد به درخواست دبيركل سازمان ملل براي توقّف هميشگي بمباران شهرها و مردم بي دفاع در هر دو كشور تن دهد.

3ـ هفتة «مبارزه با جنگ»

همزمان با چهارمين سالگرد آغاز جنگ ضدّميهني, هفتة اول مهر63 توسّط سازمان مجاهدين خلق «هفتة مبارزه با جنگ» اعلام شد. هسته هاي مقاومت در اقدام يك هفته يي «هفتة مبارزه با جنگ» ـكه همزمان با «هفتة دولت» براي پيشبرد سياست جنگ افروزانة رژيم خميني اعلام شده بودـ به فعاليّتهاي تبليغي ـ سياسي در مخالفت با جنگ و گسترش اجتماعي سياست صلح شورا پرداختند كه بازتاب گسترده يي در ميان لايه هاي مختلف اجتماعي داشت.

4ـ ماه« اعتراض عليه جنگ و اختناق»

مسئول شوراي ملّي مقاومت در روز 22فروردين64, پيامي براي مردم ايران فرستاد و طي آن تاٌكيد كرد كه «گسترش اعتراضات و تظاهرات ضدّجنگ با شعار ”مرگ بر خميني“ مبرمترين وظيفة ميهني و مردمي است». اين پيام در شرايطي فرستاده شد كه «جنگ شهرها» و تبليغات جنگ افروزانة رژيم خميني در اوج خود بود و تهاجمات موسوم به «بدر» در اسفند 63, بيش از 60هزار كشته و مجروح به نيروهاي خميني تحميل كرده بود.

در آغاز سال نو, بمباران شهرها با شدّت ادامه داشت و شورا در اجلاس فوق العادة خود در روز 20فروردين, يكبار ديگر بمباران شهرها و اماكن غيرنظامي را محكوم كرد. در ايران اعتراض مردم عليه جنگ, وسعت و گسترش مييافت. به طوري كه در روز 21فروردين در كوي 13آبان تهران اين اعتراضها و نارضايتيها به صورت تظاهرات بزرگي درآمد كه واكنش شديدي را از طرف رژيم برانگيخت.

در چنين شرايطي بود كه ماه ارديبهشت «ماه اعتراض عليه جنگ و اختناق, براي صلح و آزادي» اعلام شد. در اين ماه واحدها و هسته هاي مقاومت فعاليتهاي وسيعي را در مسير افشاي سياست ضدّمردمي جنگ و پيشبرد سياست صلح شورا به انجام رساندند و همزمان با آن, تظاهرات جهاني پرشكوهي در 13كشور آسيايي, اروپايي و آمريكايي به دعوت شوراي ملّي مقاومت در روز 17ارديبهشت برگزارگرديد كه بازتاب جهاني گسترده يي داشت.

آتش افروز بزرگ جنگ, خميني خونخوار, كه دو روز پيش از آغاز عمليات سياسي مقاومت, ضمن اعتراف به گستردگي فعاليتهاي صلح طلبانة شورا در سطح داخل و خارج كشور گفته بود: «اخيراً يك حركت خاصي پيدا شده است. سابق بود, امّا, به اين شدّت نبود... اخيراً در داخل و خارج يك حركت خاصي پيدا شده است و همه حركت به اين كه بياييم ما صلح بكنيم» (كيهان, 31فروردين1364). در نيمة اين ماه, باز, با اشاره به فعاليت صلح طلبانة شورا و انزواي بين المللي رژيمش ناله سرداد كه: «امروز ايران از همة وقتها مبتلاتر است, يعني همه باهاش مخالفند. تبليغات دنيا سرتاسر تبليغات راه افتاده براي اين كه اسلام را زمين بزنند, صلح بكنيد. اين برخلاف نظام انساني است. كدام ملّت ميگويد ما بايد صلح بكنيم؟!» (كيهان, 17ارديبهشت 64).

رژيم جنگ طلب خميني براي پوشاندن آثار افشاگر صلح طلبي شورا و فضاي اجتماعي يي كه واحدها و هسته هاي مقاومت ايجاد كرده بودند, روز 15خرداد را ـكه قبلاً «روز قدس» ناميده بودـ «روز حمايت از جنگ» اعلام كرد و يكي از نمايندگان سرسپردة مجلس از مردم خواست كه «در حمايت از جنگ... به خيابانها بريزند تا دنيا خفه شود و از جانب شما تبليغِ خستگي نكنند» (كيهان, 14خرداد64).

5ـ قطع دو هفته يي بمباران شهرها

به دنبال تلاشهاي ديپلوماتيك پيگير و بيوقفة شورا به منظور قطع بمباران شهرها و غيرنظاميان بيدفاع, در روز چهارشنبه 22خرداد64, مسئول شوراي ملّي مقاومت طي تلگرامي, از رئيس جمهوري عراق خواست كه «به منظور اثبات حسن نيّت دولت عراق درقبال مردم ايران نسبت به امر خطير صلح و حسن همجواري, به بمباران شهرهاي ايران خاتمه داده شود و مصونيّت هموطنان بي گناه ما مراعات گردد» (نشرية «مجاهد», شماره 252).

فرداي آن روز از طريق دبيرخانة رياست جمهوري عراق به مسئول شورا اطّلاع داده شد كه با اين درخواست موافقت شده و از ساعت 8صبح روز شنبه 25خرداد بمباران شهرهاي ايران به مدّت دو هفته قطع خواهد شد, مشروط بر آن كه طي اين مدّت رژيم خميني به حمله و هجومي به خاك عراق مبادرت نكند.

پس از دريافت اين موافقت, مسئول شورا طي پيامهايي به دبيركل ملل متّحد, رئيسان كشورهاي اسلامي و عربي و... درخواست كرد كه به يك تلاش فوري بين المللي براي قطع دائمي بمباران شهرها و مردم بي دفاع دو كشور ايران و عراق اقدام كنند. اين قطع بمباران در شرايطي صورت گرفت كه «جنگ شهرها», به شدّت, ادامه داشت و اين فرصت دو هفته يي, تاٌثير اجتماعي بسيار گسترده يي در بين مردم ايران به جاگذاشت و يكبار ديگر نشان داد كه يك صلح عادلانه جز به دستِ جايگزينِ قدرتمند و صلح طلب رژيم يعني شوراي ملّي مقاومت ايران, ميسّر نيست و رژيم فقط در آستانة سقوط, ممكن است ناچار به پذيرش صلح شود.

ديدار مسئول شورا با ملك حسين

اين ديدار كه در سال 1364 صورت پذيرفت, ازجملة رخدادهاي ديپلوماتيك مهمي است كه اعتبار و موقعيّت برجستة مقاومت عادلانة سراسري را در داخل و در عرصة منطقه يي و بين المللي نشان ميدهد. مضمون اصلي اين ديدار, واردآوردن ضربه يي كاري بر جنگ طلبي خميني و تثبيت هرچه استوارترِ مواضع صلح طلبانة جايگزينِ دموكراتيك اين رژيم, در راستاي پيشبرد منافع ملّي و ميهني بود.

مسائل مورد گفتگو در اين ملاقات ـ كه روزنامة «جمهوري اسلامي» نيز به نقل آن مبادرت كردـ تبادل نظر پيرامون آخرين تحوّلات منطقه, جنگ ايران و عراق, مواضع صلح طلبانة مقاومت ايران و طرح صلح شوراي ملّي مقاومت بود. مسئول شوراي ملّي مقاومت ضمن گفتگو به اين نكته اشاره كرد كه «مدتّهاست يك صلح عادلانه امكانپذير بوده و دولت عراق نيز طرح صلح شوراي ملّي مقاومت ايران را به عنوان مبناي مناسبي براي آغاز مذاكرات صلح مورد تاٌييد قرار داده است. رژيم بي ثبات خميني جنگ را, صِرفاً, به منظور سرپوش گذاشتن بر بحرانهاي داخلي و تحت الشّعاع قراردادن مقاومت سراسري مردم ايران براي صلح و آزادي ادامه ميدهد». مسئول شورا در ادامة صحبت, ضمن محكوم كردن تفرقه اندازيهاي خميني در ميان مسلمانان, بر برادري همة مسلمانان, اعم از شيعه و سنّي, تاٌكيد كرده و افزود: «اكثريّت قريب به اتّفاق مردم ايران با صدور تروريسم و جنگ طلبي خميني, به شدّت, مخالفند و شوراي ملّي مقاومت ايران به عنوان جانشين اين رژيم قرون وسطايي, كه اسلام را دستاويز توسعه طلبي خود قرار داده است, بر آن است كه ايران پس از خميني بايستي, به ويژه, با برادران عربش در صلح و دوستي و در فضايي عاري از تشنّج و خصومت بهسرببرد».

در اين ملاقات پادشاه اردن با تاٌكيد بر «ضرورت خاتمة جنگ ايران و عراق و ابراز تاٌسّف نسبت به تلفات و خساراتي كه به هر دو ملّت وارد شده است» آرزو نمود تا صلح و آرامش هرچه سريعتر به سراسر منطقه بازگردد. وي ضمن يادآوري روابط برادرانه ميان ملّتهاي ايران و اردن, بر ضرورت دوستي و اُخوّت همه مسلمانان تاٌكيد ورزيد و اضافه كرد كه از اقدامات صلح طلبانه و اهداف عالية مبارزات مسئول شوراي ملّي مقاومت در جهت پايان بخشيدن به تراژدي ملّت ايران تجليل ميكند (نشرية «مجاهد», شماره 270 , 15آذر64).

بدين ترتيب, هدف اين ملاقات چيزي جز انزواي سياسي رژيم در سطح منطقه و افشاي هرچه بيشتر جنگ طلبي اين رژيم و شناساندن مواضع صلح طلبانة شوراي ملّي مقاومت نبود. امّا, رژيم و همة دشمنان برون مرزي مقاومت كه به ستيز با اين ديدار پرداختند, هيچ يك مضمون و مسائل مورد گفتگو در اين ديدار رامطرح نكردند, بلكه, تنها و تنها, به بيان خشم و ستيز خود و ناسزاگويي نسبت به آن پرداختند.

«بَرَكاتِ پايانناپذيرِِ جنگ»!

خميني، سه رو بعد از سخنراني منتظري، فتواي قتل سلمان رشدي، نويسندهٌ انگليسي كتاب «آيه هاي شيطاني» را صادر كرد و يك هفته بعد از آن، در سايهٌ موج جديدي كه اين فتوا دامن زد، با يك «پيام مهم» خطاب بهروحانيون سراسر كشور و مدرّسين و طلاب حوزهها» وارد ميدان تضادهاي دو جناح شد. او بهمنتظري و مخالفان خط امام، يكجا، يورش برد و گفت: «در پايان افتخارآميز جنگ تحميلي... عدهيي با ژست مقدّسمآبي چنان تيشه بهريشهٌ دين و انقلاب و نظام ميزنند كه گويي وظيفهيي غير از اين ندارند. آيا درمقابل اين افعيها نبايد اتّحاد طلاب عزيز حفظ شود؟... راستي اتّهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتّهام كشتن زنان آبستن و حِلّيت قمار و موسيقي از چه كساني صادر ميشود: از آدمهاي لامذهب يا از مقدسنماهاي متحجّر؟ فرياد تحريم نبرد با دشمنان خدا و بهمسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان و اظهار طعنهها و كنايهها نسبت بهمشروعيت، كار كيست؟... مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان... با تبليغات اذهان را نسبت بهروحانيون متعهّد بدبين ننمايند. اولين وظيفهٌ شرعي ـ الهي اين است كه اتّحاد و يكپارچگي طلاب و روحانيون انقلابي حفظ شود و گرنه شب تاريك در پيش است و بيم موج و گردابي چنين هايل»...

خميني در اين پيام، بازهم مانند گذشته، از جنگ بهعنوان موهبت ياد كرد و آن را افتخارآميز شمرد: «در جنگ پيروزي از آن ملت گرديده... هر روز ما در جنگ بركتي داشتهايم كه در همهٌ صحنهها از آن بهره جسته ايم. ما انقلابمان را در جنگ بهجهان صادر نموده ايم... ما در جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم. نبايد براي رضايت چند ليبرال خودفروخته، در اظهارنظرها و ابراز عقيدهها بهگونه يي عمل كنيم كه حزبالله عزيز احساس كند جمهوري اسلامي دارد از مواضع اصوليش عدول ميكند».

خميني تا زماني كه سر بر خشت نهاد و به گور رفت, بي وقفه و درنگ, از «بركات جنگ» و مزاياي اين «نعمت الهي» سخن گفت و هرگز از ستايش اين بلاي هستيسوز و خانمانبرانداز دست نكشيد. ميراثداران جنگطلب او نيز, اگرچه به ظاهر دم از صلح ميزدند, تا امروز حاضر به امضاي يك قرارداد صلح كامل نشدند و از آن روز تا كنون, سياست «نه جنگ, نه صلح» را ادامه دادند, با اين كه طرف عراقي در تمام اين سالها, براي امضاي قراداد صلح كامل آمادگي كامل داشت. بندِ نافِ رژيم جنگ افروز و آشوبزيِ آخوندي به جنگ و آشوب بند است, از اين رو, تا هست, آشوب و جنگ و كشتار نيز همراه و همپيوندِ اوست.

«جنگ, جنگ, تا پيروزي»!

در پايان اين مقالة طولاني, اجازه ميخواهم چند پرسش ديگر را مطرح كنم. اين پرسشها, پس از اشاره به چند خبر مربوط به ديروز و امروز «جنگ ايران و عراق», مطرح مي شود:

ـ روزنامة اطلاعات,8آذر 1363: «خبرنگار: ميپرسم مردهاي كَپَر كجا هستند؟ زني از اهالي روستاي پتكانِ كهنوجِ كرمان ميگويد: ”نرينه (مرد) در جبهه است و همة جوانها در جبهه هستند. تنها چند پيرمردِ ازكارافتاده در كپر زندگي ميكنند».

ـ همين روزنامة (اطلاعات), دربارة عبور دانشآموزان و جوانان از روي ميدانهاي مين و تكه تكه شدن آنها را چنين تصوير مي كند: «... بچه ها داوطلب مي شدند:15ساله, 20ساله, 16ساله, 25ساله, 14ساله... صحراي مين و آنها مثل باغچه هاي بامداديِ چمن كه در دَمدمه هاي صبح, آمادة بازشدناند و پرپرشدن و پرگشودن. از روي مين ها مي گذشتند و چشمها ديگر نمي ديد و گوشها ديگر نمي شنيد و لحظاتي بعد, گردوغبار, كه فرو مي نشست, هيچ نبود!... تكه هاي گوشت و استخوان در گوشه و كنار صحرا, هر تكّه يي بر سنگي چسبيده... بدنهاي خردسال بچه ها, تكه تكه, ريزه ريزه, و ذرّه ذرّه... بر اطراف دشت پاشيده... حالا, گاه بچه ها پيش از عبور و پاي گذاشتن بر مين, پتو بر خويش مي پيچند و مي غلتند تا تكّه ها و پاره ها... چندان پراكنده نشوند كه نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد» (به نقل از «نشريه اتحادية انجمنهاي دانشجويان مسلمان خارج كشور, شمارة 90, 4ارديبهشت 1366- 24آوريل 1987).

اين دو خبر از دوران جنگ ضدميهني رژيم آخوندي بود كه دانش آموزان و جوانان و كهنسالان هيمة تنور خانمانسوز آن بودند, و اينك, چند خبر از جنگ امروز در كوي و برزن شهرهاي عراق:

ـ خبرگزاري آسوشيتدپرس( 17 تير 83): «مقامات عراقي 2 ايراني را كه تلاش ميكردند يك خودروِ انفجاري را در منطقه مسكوني در شرق بغداد منفجر كنند, دستگير كردند. اين 2 نفر هنگامي دستگير شدند كه تلاش ميكردند يك خودروِ بمبگذاري شده را, منفجر كنند...»

ـ روزنامه بغداد (25تير83): «يك منبع در نيروهاي مرزي گفت پليس مرزي دو روز قبل, 17 نفوذي ايراني را دستگير كردند كه پس از بازجويي مشخّص شد از عناصر وزارت اطلاعات ايران هستند. از اين افراد مقدار زيادي سلاح و موادانفجاري و بمب به دست آمد ، آنها در بازجويي گفتند براي اجراي عمليات مسلحانه به عراق آمده بودند.

_ اطلاعية دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران (16 خرداد 1383 ـ 5 ژوئن 2004): «محمدعلي صمدي, سخنگوي ”ستاد پاسداشت شهداي نهضت جهاني اسلام“ كه يك جريان دستساز سپاه پاسداران ميباشد, امروز در تهران اعلام كرد كه ستاد وي تاكنون ”10هزار تن را براي انجام عمليات انتحاري“ در عراق ثبت نام كرده است...

خامنه اي... پريروز دولت جديد عراق را ”آلت دست آمريكا“ توصيف كرد... روزنامه حكومتي جمهوري اسلامي در سرمقاله امروز خود ”تبعيت“ از دولت جديد را ”حرام“ ناميد و به كساني كه با آن همكاري ميكنند ”عقوبت سختي“ را وعده داد.

روز چهارشنبه گذشته (13خرداد) در ”نخستين پاسداشت بين‌المللي مجاهدان شهادت‌طلب“ كه در يك تالار رسمي در تهران برگزار گرديد و توسط خبرگزاري و رسانههاي حكومتي منعكس شد, پاسدار سرتيپ سلامي، رئيس عمليات ستاد مشترك سپاه [پاسداران], درباره ”عمليات استشهادي از بُعد استراتژي نظامي و امنيتي و حسن عباسي از مسئولان سپاه درباره ”عمليات استشهادي, آخرين سلاح“ سخن گفتند.

پاسدار سلامي با اشاره به پروژه سلاح اتمي رژيم گفت: ”اكنون آمريكايي‌ها مي‌دانند مسلمانان با گرايشهاي شهادت‌طلبانه به تكنولوژي نوين دست پيدا كرده‌اند و به قدرت توليد تكنولوژي نيز رسيده‌اند، اين باعث ترس بيشتر آنها شده است“...»

ـ كنارهم چيدن خبرهايي از اين سِنخ, نشان مي دهد كه ميراثداران جنگ افروز خميني, «جنگ تحميلي» را در ابعاد جديدي آغاز كرده اند؛ جنگي كه در آتش شعله ور آن مردم بي گناه عراق مي سوزند و آتش آن هم, هرلحظه, شعله ورتر ميشود.

ـ آيا در اين ترديدي مي توان داشت كه بازماندگان جنايتپيشة خميني, هيچ اِبايي ندارند كه براي «حفظ نظام», بازهم كَپَرنشينان ساده ذهن و فريب خوردة ايراني يا عراقي را گوشت دَم توپِ دستگاه اهريمنيِ «صدور تروريسم» خود كنند؟

ـ آيا آن جنايتپيشگاني كه دانش آموزان و جوانان بي گناه را دهده و صدصد, به جاي گوسفند, بر روي ميدانهاي مين قرباني ميكردند, از بستن كمربندهاي انفجاري به كمر همانندان آنها و روانه كردن و انفجار آنها در ميان كوچه و بازار بغداد و ديگر شهرهاي عراق, به بهانة «مبارزه با استكبار جهاني» رويگردان هستند؟

ـ آيا اين تصوّر كه آن پاسداران و سركردگان خونخواري كه در جنگ ايران و عراق نتوانستند به شعارهاي امام فرمودة «راه قدس از طريق كربلا» دست يابند, امروز كه ميدان را فراخ ميبينند, به جبرانِ شكست و زهرنوشيدن امام جنگ افروزشان كمر بسته اند و براي تحقّق رؤياي امپراتوري دجّال به گوررفته از هر جنايتي در عراق رويگردان نيستند, تصوّر بيجايي است؟

ـ آيا كسان ديگري را ميتوان يافت كه بيش از پاسداران خونخوار و همپالكيهاي عراقيشان در «سپاه بدر» و... كينة مردم بيگناه عراقي و نيروهاي نظامي آن كشور را به دل داشته باشند و آشوب و هرج و مرج و كشتار در عراق به سودشان باشد؟

اگر اين باور را بعيد ندانيد كه دستهاي پنهان رژيم آخوندي و همدستان جنايتكارش, عاملِ بخش اعظم اقدامات «انتحاري و انفجاري» در عراق است, به ناگزير, به اين واقعيت نيز تن خواهيدداد كه جنگ ايران و عراق. همچنان, ادامه دارد و اگر شعار ديروز خميني اين بود كه «ما تا آخرين خانه و تا آخرين نفر ميجنگيم» و «تا آن زمان كه من زندهام از صلح و سازش سخن نگوييد», شعار ميراثداران جنايتكار امروزي او, اعمّ از خامنه اي, رفسنجاني, خاتمي, سركردگان سپاه پاسداران و ديگر ارگانهاي جنگ و سركوب, اين است: «ما تا آخرين خانة سالم عراق به جنگ ادامه خواهيم داد و تا آن زمان كه آخرين كَپَرنشين ايراني يا عراقيِ فريبخوردة ما زنده است, از عمليات انتحاري ـ انفجاري دست نخواهيم كشيد و با ما از صلح و آشتي سخن نگوييد».

ـ و امّا, آخرين سؤال: آيا شما هم قبول داريد كه آزادي مردم دردمند عراق, پيوندي ناگسستني با آزادي مردم دربند ايران دارد, و اين هر دو, با سرنگوني رژيم خودكامه و جنگ افروز و خونخوار آخوندي حاكم بر ايران تحقّق مي يابد؟

Gesamtzahl der Seitenaufrufe